هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
خدایا...
-
خداروشکر که حداقل این حال دائمی نیست
.
-
نباید الان برقا میرفت
.
-
خونمون مثل فیلم ترسناکا شده
چرا برقارو شیش تا هشت قطع میکنین اه
همون پنج تا هفت بهتر بوداین پست پاک شده! -
mr.vinyzo سوابقو باید ترمیم کنیم؟ تا کیه؟
-
mr.vinyzo سوابقو باید ترمیم کنیم؟ تا کیه؟
ینی منظورم تاییده سوابقه . خابم میاد واقن
-
سلااااااااام ملت
-
چقد زندگی عجیبه
کافیه از یه چیزی بدت بیاد
از اون روز به بعد تا زندگی نکنش تو حلقت ول نمیکنه -
Maaah به اون روزایی فکر کن که موقعی که پای کتاب تست بودی یا تو صفحه کارنامه قلمچی بودی دوست داشتی اونجا نبودی و اینجا بودی حالا میخوای از اینجا بری؟میخوای بری کجا؟ مگه انقدر ساده بود رسیدن به هدف که با یه ناترازی در افکارت همچین فکرایی به ذهنت برسه
-
Maaah به اون روزایی فکر کن که موقعی که پای کتاب تست بودی یا تو صفحه کارنامه قلمچی بودی دوست داشتی اونجا نبودی و اینجا بودی حالا میخوای از اینجا بری؟میخوای بری کجا؟ مگه انقدر ساده بود رسیدن به هدف که با یه ناترازی در افکارت همچین فکرایی به ذهنت برسه
f.nalist چند وقت پیش یه چیزی گفتم، یادته؟ از اخر یه چیزی میشی
خب همین به توان هزار تا مدتی مدید -
f.nalist چند وقت پیش یه چیزی گفتم، یادته؟ از اخر یه چیزی میشی
خب همین به توان هزار تا مدتی مدید -
بسی بهجا و مفید. از لطف اینجانب متشکرم
-
اگر حیات چنین مردهمرده زیستن است
برای آمدن مرگ میتوان مردن -
روز مسخره ای بود...
اتفاق مسخره ای افتاد...
بهش گفتم و غیرتی شد...(حق داشت...به خدا که حق داشت...روان منم به هم ریخته بود با این اتفاق...)
و ناراحت شدم...
عذرخواهی کرد...
اما فایده نداشت...
گفت خوبی؟
گفتم نه
دارم گریه میکنم
خوبه؟
هرکاری کرد اشکم بند نمیومد...
گفت والله قصد رنجوندنت رو نداشتم...
ولی هیچی جواب نمیداد...میدونستم حق داره ولی هیشکی نبود که بشنوه منو...
ولی ناز نمیکردم...واقعاحالم بد بود...واقعا نمیتونستم گریه نکنم...
وسط حرفامون خدافظی کردم و رفتم...
پیام داده بود دیدم و اشکم بیشتر شد...
سین نزدم که بدتر نشه اوضاع...
بعدم آنتن رفت و نتونستم جواب بدم...
یهو حضوری اومد...
هیچ کسم نفهمید قهرم باهاش...
الان آشتی کردم...
میدونم حق با اون بود...
ولی ته دلم شکست...
بهشم گفتم...
عذرخواهی کرد بازم...
مقصر همون آشغالایی بودن که باعث اتفاق امروز شدن...
همین...
#تودلی -
....
-
روز مسخره ای بود...
اتفاق مسخره ای افتاد...
بهش گفتم و غیرتی شد...(حق داشت...به خدا که حق داشت...روان منم به هم ریخته بود با این اتفاق...)
و ناراحت شدم...
عذرخواهی کرد...
اما فایده نداشت...
گفت خوبی؟
گفتم نه
دارم گریه میکنم
خوبه؟
هرکاری کرد اشکم بند نمیومد...
گفت والله قصد رنجوندنت رو نداشتم...
ولی هیچی جواب نمیداد...میدونستم حق داره ولی هیشکی نبود که بشنوه منو...
ولی ناز نمیکردم...واقعاحالم بد بود...واقعا نمیتونستم گریه نکنم...
وسط حرفامون خدافظی کردم و رفتم...
پیام داده بود دیدم و اشکم بیشتر شد...
سین نزدم که بدتر نشه اوضاع...
بعدم آنتن رفت و نتونستم جواب بدم...
یهو حضوری اومد...
هیچ کسم نفهمید قهرم باهاش...
الان آشتی کردم...
میدونم حق با اون بود...
ولی ته دلم شکست...
بهشم گفتم...
عذرخواهی کرد بازم...
مقصر همون آشغالایی بودن که باعث اتفاق امروز شدن...
همین...
#تودلیزهرا بنده خدا 2 همرشتهای هستین با هم؟
اگه دوست نداری که نگو
چون گفتی با هم درس میخونیم -
یا ابلفضل هنوز باورم نمیشه از فعل مفرد استفاده کردم