هرچی تودلته بریز بیرون7
-
Zahra.HD در هرچی تودلته بریز بیرون7 گفته است:
Infinitie. A پس داری میگی
فرار کردن از موقعیت اراده ت رو قوی میکنه
و وقتی توی موقعیت قرار گرفتی هم میتونی بهتر کنترل کنی؟نه دقیقا
نگا آدم نمیتونه همون اول هی بره یه وزنه ۱۰۰ کیلویی برداره، ببینه نمیتونه و امیدوار باشه که با اومدن به باشگاه و صرفا برداشتن وزنه ۱۰۰ کیلویی، یه روزی بالاخره اینکارو انجام بده
اولش باید با ۲ کیلو ۵ کیلو شروع کنه
بعد کم کم به اونم میرسه
حالا دور بودن از موقعیت شاید حق مطلبو درست ادا نکنه
ولی منظور اینه آدم وسوسه بزرگ رو همون اول نمیتونه انتظار داشته باشه که باهاش مقابله کنه
میبازی، حالا هی خودتو گول بزن که نه من باید در موقعیت رو خودم کنترل داشته باشم
خو اراده مثل عضله است، کم کم باید قویش کنی، نه که بخوای سنگ بزرگ رو همون اول بزنیInfinitie. A پس چرا اینستات رفت میخواستم یه چی بت بگم
️ -
جدیا
من نمیدونم دارم راه درستی رو میرم یا نه
جدی نمیدونم علاقم چیه
ولی هر چی هست حس میکنم باید این چیزایی که میخونمو به هنر و گیم ربط بدم
نمیدانم -
Infinitie. A فکر نمیکردم حتی شرکت قند هم داشته باشه


بیا برو رفتگرشون استخدام شو حقوقش دوبرابر وزارت بهداشتهها


️
منم ببینم تو آشپزخونههاشون نیروی زن نمیخوان
ببین یعنی حتی اون مهندسی صنایعش هم نه
مدیریت مالی و صنعتی هم که با سوابق میرن میخونن و بتونن استخدام بشن حتی اونم براشون عالیهه -
دوتا کلاس دیگه هنوز هست و من دارم غش میکنم از خستگی
Masoumeh.sh نخسته🥹
️
-
جدیا
من نمیدونم دارم راه درستی رو میرم یا نه
جدی نمیدونم علاقم چیه
ولی هر چی هست حس میکنم باید این چیزایی که میخونمو به هنر و گیم ربط بدم
نمیدانم -
Infinitie. A ولی جدی واقعا گاهی که میشینم فکر میکنم به چه امیدی اومدم تجربی؟ جدی واقعا چرا؟ اصلا عامل بزرگ افسردگی من همین موقعیتهای شغلیه... اصلا چرا باید این همه درس میخوندم که ته حقوقی که بعدا قرار باشه بگیرم ۲۵ باشه؟ اولشم باشم ۱۶؟ واقعا چرا؟ از همین الان باید به فکر یه شغل دوم باشیم/:
-
Zahra.HD در هرچی تودلته بریز بیرون7 گفته است:
Infinitie. A پس داری میگی
فرار کردن از موقعیت اراده ت رو قوی میکنه
و وقتی توی موقعیت قرار گرفتی هم میتونی بهتر کنترل کنی؟نه دقیقا
نگا آدم نمیتونه همون اول هی بره یه وزنه ۱۰۰ کیلویی برداره، ببینه نمیتونه و امیدوار باشه که با اومدن به باشگاه و صرفا برداشتن وزنه ۱۰۰ کیلویی، یه روزی بالاخره اینکارو انجام بده
اولش باید با ۲ کیلو ۵ کیلو شروع کنه
بعد کم کم به اونم میرسه
حالا دور بودن از موقعیت شاید حق مطلبو درست ادا نکنه
ولی منظور اینه آدم وسوسه بزرگ رو همون اول نمیتونه انتظار داشته باشه که باهاش مقابله کنه
میبازی، حالا هی خودتو گول بزن که نه من باید در موقعیت رو خودم کنترل داشته باشم
خو اراده مثل عضله است، کم کم باید قویش کنی، نه که بخوای سنگ بزرگ رو همون اول بزنیInfinitie. A
فهمیدم چی میگی
درسته
خودمونو گول میزنیم که تو اون موقعیت قرار بگیریم -
قبلا یکی درست کرده بودم
کاروفناوری خواسته بود
زیادی به جزئیات پرداخته بودم
حتی معلم پشماش ریخته بود
همه اینطوری بودن که اسکلی اینهمه وقت گذاشتی؟
راستش
عاشقش بودم
بعدا بردم خونه
تا چند وقت با داداشم بازی کردیم باهاش -
Infinitie. A پس چرا اینستات رفت میخواستم یه چی بت بگم
️Masoumeh.sh در هرچی تودلته بریز بیرون7 گفته است:
Infinitie. A پس چرا اینستات رفت میخواستم یه چی بت بگم
️میخوام ارشد بخونم، دی اکتیوه قیز

-
Infinitie. A فکر نمیکردم حتی شرکت قند هم داشته باشه


بیا برو رفتگرشون استخدام شو حقوقش دوبرابر وزارت بهداشتهها


️
منم ببینم تو آشپزخونههاشون نیروی زن نمیخوان
ببین یعنی حتی اون مهندسی صنایعش هم نه
مدیریت مالی و صنعتی هم که با سوابق میرن میخونن و بتونن استخدام بشن حتی اونم براشون عالیههنقطه در هرچی تودلته بریز بیرون7 گفته است:
Infinitie. A فکر نمیکردم حتی شرکت قند هم داشته باشه


بیا برو رفتگرشون استخدام شو حقوقش دوبرابر وزارت بهداشتهها


️
منم ببینم تو آشپزخونههاشون نیروی زن نمیخوان
ببین یعنی حتی اون مهندسی صنایعش هم نه
مدیریت مالی و صنعتی هم که با سوابق میرن میخونن و بتونن استخدام بشن حتی اونم براشون عالیههخیلی چیا داره

تازه صفحه گوشی لیستو کامل نشون نداد
حالا شاید همچین تصمیماتی هم بگیرم
نمیدونم فعلا
فعلا که به بورس امید بستم
-
Infinitie. A ولی جدی واقعا گاهی که میشینم فکر میکنم به چه امیدی اومدم تجربی؟ جدی واقعا چرا؟ اصلا عامل بزرگ افسردگی من همین موقعیتهای شغلیه... اصلا چرا باید این همه درس میخوندم که ته حقوقی که بعدا قرار باشه بگیرم ۲۵ باشه؟ اولشم باشم ۱۶؟ واقعا چرا؟ از همین الان باید به فکر یه شغل دوم باشیم/:
نقطه در هرچی تودلته بریز بیرون7 گفته است:
Infinitie. A ولی جدی واقعا گاهی که میشینم فکر میکنم به چه امیدی اومدم تجربی؟ جدی واقعا چرا؟ اصلا عامل بزرگ افسردگی من همین موقعیتهای شغلیه... اصلا چرا باید این همه درس میخوندم که ته حقوقی که بعدا قرار باشه بگیرم ۲۵ باشه؟ اولشم باشم ۱۶؟ واقعا چرا؟ از همین الان باید به فکر یه شغل دوم باشیم/:
هعییی
به هر حال چه خوب چه بد، این یه مرحله از زندگی ماهاست
بهتره هرچه سریعتر بپذیریمش و ادامه بدیم به مسیر و سعی کنیم از این به بعد اشتباهات قبلی رو جبران کنیم -
Infinitie. A
فهمیدم چی میگی
درسته
خودمونو گول میزنیم که تو اون موقعیت قرار بگیریمZahra.HD در هرچی تودلته بریز بیرون7 گفته است:
Infinitie. A
فهمیدم چی میگی
درسته
خودمونو گول میزنیم که تو اون موقعیت قرار بگیریمالان واقعا قانع شدی؟


حس میکنم میخواستی چیز دیگه ایی بگی -
-
moBn خب از کجا میدونی که لحظهی سخت هم بازم لذت میبری؟ اصلا لذت میبری؟ و نمیدونم تو هم اینطور هستی یا نه ولی توانایی لذت بردن از خیلی مسائلو داریم، مثلا همین تجربی خوندن که انتخاب تحمیل شدهای بوده، یعنی تمام اون چندسال رو تا قبل ورود به دانشگاه لذت نمیبردی؟ حتی اونجا هم چیزایی هست که لذت میبریم، یا الان نمیدونم رشتهت رو چقدر دوست داری ولی احتمالا چیزایی هست که لذت میبری، مثلا برای خودمم تجربی تحمیل شده بود، یا الانم اگه بگن پرستاری میدونم دوستش ندارم ولی میدونم اگه اونجا بودم چیزایی بود که ازشون لذت میبردم و دوستشون داشتن، حالا برگردم به همون تجربی، لحظهی انتخاب کردنش میدونستی یا میدونستم چه رقابتی لحظهی خروجیش انتظارمونا میکشه؟ میدونستیم که بعدا یک روزی مثل امروز میاد که میگیم نه خوب نبود و تحمیل شده بود، برای منم اینطور نبود که دو دستی به رشتهی دیگهای چسبیده باشم و بیان با زور جدام کنن ازش و بفرستنم این سمتی، حتی من اون زمان اینطور بودم که هم خیلی ریاضی دوست دارم و هم خیلی علوم پس برم تجربی که هم ریاضی داره و هم علوم، با اون فهم و علم ناقص اون زمانم چیزی رو انتخاب کردم که الان ازش پشیمونم و حتی در طولش هم سعی کردم از یه بخشهاییش لذت ببرم و واقعا هم لذت بردم
و بخاطر همینه که نمیفهمم این لذت بردن چطور میتونه جواب باشه؟ خب الانم من میتونم انتخاب کنم و در طولش از بهشهاییش لذت ببرم ولی وقتی به انتهاش رسیدم و به درک رسیدم میفهمم که شاید تحمیل شده بوده و شاید اشتباه بوده و اگه برگردم دوباره همین راه رو نمیام، برای همین لذت بردنو جواب نمیدونم
نقطه در هرچی تودلته بریز بیرون7 گفته است:
moBn خب از کجا میدونی که لحظهی سخت هم بازم لذت میبری؟ اصلا لذت میبری؟
از اونجایی که یه سری اهداف والا و خوب برای خودت باید توی زندگیت باشن که واسه شون تلاش کنی مثل کمک کردن به مردم، من وقتی که تجربی رو انتخاب کردم به علاوه اون کنجکاوی که درمورد دروس علمی مختلف داشتم و دوست داشتم بخونمشون، این هدف رو هم برای انتخاب رشته م مد نظرم قرار دادم
الانم با وجود همه خوبی و بدی های مسیر باز میدونم که در راه درستمم.و نمیدونم تو هم اینطور هستی یا نه ولی توانایی لذت بردن از خیلی مسائلو داریم، مثلا همین تجربی خوندن که انتخاب تحمیل شدهای بوده، یعنی تمام اون چندسال رو تا قبل ورود به دانشگاه لذت نمیبردی؟ حتی اونجا هم چیزایی هست که لذت میبریم، یا الان نمیدونم رشتهت رو چقدر دوست داری ولی احتمالا چیزایی هست که لذت میبری، مثلا برای خودمم تجربی تحمیل شده بود، یا الانم اگه بگن پرستاری میدونم دوستش ندارم ولی میدونم اگه اونجا بودم چیزایی بود که ازشون لذت میبردم و دوستشون داشتن، حالا برگردم به همون تجربی، لحظهی انتخاب کردنش میدونستی یا میدونستم چه رقابتی لحظهی خروجیش انتظارمونا میکشه؟ میدونستیم که بعدا یک روزی مثل امروز میاد که میگیم نه خوب نبود و تحمیل شده بود،
ببین به نظر من بحث رویای تحمیل شدش(برای خودم حداقل) از نظر درآمد و سبک زندگی اینا بود واقعیت نا ذات خود رشته.
مثلاً میگفتن بری تجربی نونت و تو روغنه و زندگی راحت و فلان و فلان. که خب اینطوری نبود.برای منم اینطور نبود که دو دستی به رشتهی دیگهای چسبیده باشم و بیان با زور جدام کنن ازش و بفرستنم این سمتی، حتی من اون زمان اینطور بودم که هم خیلی ریاضی دوست دارم و هم خیلی علوم پس برم تجربی که هم ریاضی داره و هم علوم،
منم
با اون فهم و علم ناقص اون زمانم چیزی رو انتخاب کردم که الان ازش پشیمونم و حتی در طولش هم سعی کردم از یه بخشهاییش لذت ببرم و واقعا هم لذت بردم
و بخاطر همینه که نمیفهمم این لذت بردن چطور میتونه جواب باشه؟ خب الانم من میتونم انتخاب کنم و در طولش از بهشهاییش لذت ببرم ولی وقتی به انتهاش رسیدم و به درک رسیدم میفهمم که شاید تحمیل شده بوده و شاید اشتباه بوده و اگه برگردم دوباره همین راه رو نمیام، برای همین لذت بردنو جواب نمیدونم
بنظرم باز بر میگرده به اون فلسفه زندگیه
تو برای چی زندگی میکنی؟ جواب این سوال میشه اون راهی که از طی کردنش لذت میبری و حتی اگه در مسیر مشکلی هم باشه حلش میکنی! نه اینکه تحملش کنی نه به معنای واقعی حلش میکنی توی ذهنت و کاری میکنی که اون احساس نیازه رو به موضوع مشکل به وجود بیاری توی وجودت.
راهی که من رفتم و دلیل اینکه به اون تصور ذهنیم نرسیدم من نبودم واقعاً. تقصیر من نبود من هرکاری که میدونستم درسته رو انجام دادم ولی مشکل از جاهای دیگه بود که نمیخوام بازش کنم. وقتی که دیدم مشکل از طرف من حل نمیشه رهاش کردم. بیشتر نگاه کردم و دیدم که در همین نقطه ای که وایسادم راه های دیگه ای هم هستن که من رو برسونن به اهدافم.

|
شعردانه

از اینا
