هرچی تودلته بریز بیرون7
-
به خاطر کسی از خوابت نزن
به خاطر کسی از ورزشت نزن
به خاطر کسی از غذات نزن
به خاطر کسی از تفریحت نزن
به خاطر کسی از زندگیت نزن
به خاطر کسی از خانوادت نزن
به خاطر کسی از خانوادت نزن
به خاطر کسی از خانوادت نزنSuccinate در هرچی تودلته بریز بیرون7 گفته است:
به خاطر کسی از خوابت نزن
به خاطر کسی از ورزشت نزن
به خاطر کسی از غذات نزن
به خاطر کسی از تفریحت نزن
به خاطر کسی از زندگیت نزن
به خاطر کسی از خانوادت نزن
به خاطر کسی از خانوادت نزن
به خاطر کسی از خانوادت نزناینا هم درست نیست. رأی تا این حد کلی. در مواجهه با «هرکسی». اصلا درست نیست.
-
باید سنجید.
بعد از سنجه هم نباید کارها رو جوری انجام داد که از روال عادی زیستی خودمون خارج بشه تا فردا روزی نشینیم فکر کنیم من به خاطر تو فلان کار رو کردم. هر فعلی که برای هرکسی انجام میدید، باید اینقدر درون شما عادی باشه که حتی بعدا یادتون نیاد انجامش دادید.
مگر اینکه... بدونید و کاملا آگاه باشید دارید فداکاری میکنید که این بحثش جداست.
نمیخوا منت سر کسی بذارم یا چیزی. ولی یه مثال خیلی ساده میخوام براتون بزنم. من احتمالا خیلی اوقات از وقت و زمانم، از خوابم زدهم، برای مشورت دادن و گفتگو کردن با دوستام، برای جواب دادن به سؤالا و پاسخ دادن به دغدغههای فکریشون و حتی، حتی سؤالای ادبیات و درسی که چه اینجا چه جاهای دیگه بچهها ازم پرسیدهن. ولی اصلا و ابدا خاطرم نیست. برای همین میگم «شاید». یادم میاد که یکی از بچهها سؤالی پرسیده بود و باعث شد من شب ساعت دوازده، برای اینکه سؤال رفت روی مخم و جوابشو بلد نبودم، کاملا یادمه که همون شب نزدیک چهارتا مقاله خوندم. ولی حتی یادم نمیاد کسی که سؤال رو پرسیده بود کی بود.
حرفم اینه... برای «کسی» از خوابم زدم. ولی در درستترین توضیح، من بودم که با تمام وجود دلم میخواست جواب اون سؤال رو بدم و بدونم. این قضیه در من نهادینه شده. ولی اگه برای پاسخ دادن به اون سؤال، با منت و اعصاب خردی و هرچیزی دوتا کلمه میخوندم، هم اسم طرف یادم بود، هم زمانش، هم چه و چه و چه. -
حکمها اینقدر کلی و قاطع و آیهٔ وحی منزل نیستن.
حرف کلی نزنید. حرف کلی آسیبه... -
S.daniyal hosseiny در هرچی تودلته بریز بیرون7 گفته است:
Succinate
قبلا نه. ولی الآن آره. ترجیح میدم تنها باشم ولی کنار افرادِ کج و کوله نباشم.
درواقع برای من مرز بین اینکه طرف مقابل دوست خوبی هست یا نیست، مشخص نبود. بحث این بود که جاهایی باج میدادم صرفا چون نمیدونستم این رفتاری که داره باهام میشه، رفتاری نیست که باید بشه.
درحال حاضر هم دوستای زیادی ندارم که باهاشون احساس نزدیکی کنم. آدمای زیادی رو میشناسم. ولی با افراد خیلی کم و معدودی احساس نزدیکی میکنم... و خب کلا توی دوستیها و روابطم اونقدر سختگیرم و البته چیزای خیلی بدیهی برام ارجحه (مثل صداقت خالص و بلوغِ ذهنی و نترسیدن از خودِ واقعی بودن) که آدمای خیلی زیادی رو برای معاشرت و دوستی پیدا نمیکنم.خیلیم خوب منم دقیق همین شدم
قبلا هر کاری میکردم طرف دوستم بمونه یا هر چیزی که ارتباط بگیرم باهاشون
با اینکه هر رفتار بدی باهام میکردن
خیلیم خانواده بهم میگفتن نکن...
اخر سر هم ضربه خوردم طبیعتا
حتی تو دانشگاه هم برام اینجور شد چند ترم پیش
با اینکه همه رو می شناسم یکی دو تا رفیق خوب دارمSuccinate
جدای از اینا، خوبه که خانوادهٔ همراه و آگاهی داری.
امیدوارم برات درس بشه که در کل به حرف دیگران، حداقل در حد مشورت و شور و شنیدن نظر گوش بدی. -
مرر بین مهربونی، سادگی و فداکاری، اینقدر باریکه که واقعا سالها آدم باید از روابط ضربه بخوره تا درکشون کنه...
-
بچه ها لطفا برام دعا کنید

️
-
اگه میخواست انجام میداد دیگه، لابد ارزششو نداری
-
اون اعتماد به نفسی که تو داری، حس درونی خودته
-
کل مسئله و فلسفه زندگیام همینه.
دوست داشتم بیاهمیت باشما، ولی بیشتر متاسفم -
باید سنجید.
بعد از سنجه هم نباید کارها رو جوری انجام داد که از روال عادی زیستی خودمون خارج بشه تا فردا روزی نشینیم فکر کنیم من به خاطر تو فلان کار رو کردم. هر فعلی که برای هرکسی انجام میدید، باید اینقدر درون شما عادی باشه که حتی بعدا یادتون نیاد انجامش دادید.
مگر اینکه... بدونید و کاملا آگاه باشید دارید فداکاری میکنید که این بحثش جداست.
نمیخوا منت سر کسی بذارم یا چیزی. ولی یه مثال خیلی ساده میخوام براتون بزنم. من احتمالا خیلی اوقات از وقت و زمانم، از خوابم زدهم، برای مشورت دادن و گفتگو کردن با دوستام، برای جواب دادن به سؤالا و پاسخ دادن به دغدغههای فکریشون و حتی، حتی سؤالای ادبیات و درسی که چه اینجا چه جاهای دیگه بچهها ازم پرسیدهن. ولی اصلا و ابدا خاطرم نیست. برای همین میگم «شاید». یادم میاد که یکی از بچهها سؤالی پرسیده بود و باعث شد من شب ساعت دوازده، برای اینکه سؤال رفت روی مخم و جوابشو بلد نبودم، کاملا یادمه که همون شب نزدیک چهارتا مقاله خوندم. ولی حتی یادم نمیاد کسی که سؤال رو پرسیده بود کی بود.
حرفم اینه... برای «کسی» از خوابم زدم. ولی در درستترین توضیح، من بودم که با تمام وجود دلم میخواست جواب اون سؤال رو بدم و بدونم. این قضیه در من نهادینه شده. ولی اگه برای پاسخ دادن به اون سؤال، با منت و اعصاب خردی و هرچیزی دوتا کلمه میخوندم، هم اسم طرف یادم بود، هم زمانش، هم چه و چه و چه.در هرچی تودلته بریز بیرون7 گفته است:
ولی اصلا و ابدا خاطرم نیست.
درست این بود که بگم موارد خیلی کمی رو یادمه.
از قیدای کلی بدم میاد و گاهی خودمم استفاده میکنم. =))))) -
jahad_121
خب لااقل بهمون بگو دعامون رو توی کدوم دستهبندی باید قرار بدیم. کارای اداریش پیش بیفته یکم. -
f.nalist در هرچی تودلته بریز بیرون7 گفته است:
Zahra.HD
پول کجا بود مخ کجا بود خانم دکتر
وا
مگه پولدار انجمن نبودی تو
مخم که تو دانشگاهتون زیاده
بزن دیگه یکی شو


شعردانه






