-
معلم زیستمون هیچی بلد نیودش!میومد کلاس!کتابو میگرفت توضیح میدادش!گفیم اگه کتابو بگیریم دیگه بلد نیسش!یروز یه تست سراسری بردم پیشش!گفم عاقا این چچوریه؟!!!یکم فک کردش گف این تست که غلطه!!!!!!
من: |:
تست:
معلم: -
نمی دونم جالبه یا نه ولی برای من خاطره انگیزه هروقت برف میاد یادش میوفتم .یه روز برف اومده بود وهیچ کدوم از معلم هامون نیومده بودن فقط یه معاون بیکار داشتیم اونم چون خونش نزدیک محل مابود اومده بود مدرسه نمیتونست بچه هارو کنترل کنه همه جا شلوغ بود بچه ها میرفتن تو اتاق مدیر کل وسایل هاشونو بهم زده بودن یعنی وقتی میرفتی تو اتاق احساس میکردی وارد بازار شام شدی انقدر بهم ریخته بود خلاصه دیگه دیوونه شده بود از دست بچه ها هرچی بهش میگفتیم تعطیل کن بریم خونه مثلا بشینیم درس بخونیم(نه این که ما خیلی درس خون بودیم و یه عالمه دانشجوی علم داشتیم از بین دوستامون)گفت نه نمیذارم گفتیم باشه هرجور دوست داری نذار من و7تا از دوستام وسایلمونو جمع کردیم رفتیم از دیوار پشت مدرسه در بریم یه میلیه ی بزرگ اون جا بود ازش استفاده کردیم که بریم بالای دیوار اولش تمام کیف هامونو پرتاب کردیم اونور دیوار بعدش پالتوهامونو و... وبعد یکی یکی رفتیم از دیوار بالا ورفتیم اونور دیوار فقط یه نفر مونده بود بیاد پایین که یه فوضول جاسوس رفته بود گفته بود این ها دارن فرار میکنن بی ادب نمیفهمه آدم باید از وقتش استفاده کنه اونم ماها که انقدر مظلوم بودیم اصلا مگه بالا رفتن از دیوار جرمه ؟؟؟؟؟نیست دیگه نمیذاشتن درس بخونیم والا بعدا میگن چرا شماها کنکور قبول نمیشید .نذاشتن از وقتمون درست استفاده کنیم خخخخخخخ.خلاصه یهو دیدیم سرایدار مدرسه مون بایه حالت خشمگینی داره میاد مارو بگیره فکر کن 7تا کیف رو زمین پالتوها یکی این ور اوفتاده بود یکی اونور افتاده بود اومد همه ی کیف هامونو برداشت برد منم نمیدونم باکی اشتباه گرفته بود همه اش میگفت صبر کن مادرت بیاد فردا بهش میگم چی کار کردی؟نمیدونم اون طفلکی کی بود که ولی مارو برد دفتر شانس آوردیم کسی نبود اون لحظه و دروقفل کرد کیف هارو گذاشت اون جا رفت یهو اون یکی معاونمون از راه رسید (هیچی نمیدونست که ما چی کار کردیم) یکی از دوستام برگشت بهش گفت خانوم ما از این برگه ها میخوایم برای شرکت تو مسابقه های اقای قرائتی (نمیدونم از کجا به ذهنش رسید)خلاصه از اون جایی که اون معاونمون فکرمیکرد فاطی پاستوریزه اس گفت بیا تو دفتر بهت بدم همه ی بچه هارو جمع کردیم جلو دفتر گفتیم ما هم میخوایم اونم از همه جا بیخبر درو باز کرد رفتیم تو کیف هارو برداشتیم اومدیم بیرون اونم معاونمون داشت دنبال اون برگه ها میگشت یهو برگشت دید هیچ کس نیست پشت سرش خخخخخخخ ماهم رفتیم توکلاسمون تاساعت 11 که در مدرسه باز شد وما از غفلت سرایدار استفاده کردیم در رفتیم حالا وسط خیابون اون بدو ما بدوییم آخرش در رفتیم نتونست بگیره مارو(حقشونه اصلا مگه کسی که از مدرسه در میره میگیرنش؟؟؟؟)فرداش رفتیم مدرسه دیدم سرایدار داره با آب وتاب داستانو برای مدیر تعریف میکنه میگفت تو این 30سال خدمتم ندیدم کسی از رو دیوار فرار کنه . ولی آخرسال 3نمره از انضباطمون کم کردن میگفتن هرچی هست زیر سر این هاست معاون مدرسه مون میگفت این و(منظورش من بودم)نگاه نکنید قیافه اش فقط مظلومه یه ولد چموشی لنگه نداره . معذرت میخوام طولانی شد واین که خیلی جالب نبود.
-
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
من زرنگترین و شلوغ ترین بودم ...راهنمایی بودم یه بار یه نفرو کتک زدم البته من دست بزن ندارم کلا اهل دعوا نیستم مگه اینکه خود طرف پی دعوا باشه خلاصه زدمشو نشستم روش
تا به غلط کردن افتاد ولش کردم...رفت ازم شکایت کنه منو بردن دفتر مدیر به دختره گفت بهاره بهترینه حتما تو خودت مقصری ..از انضباطش کم کرد منو هم با احترام فرستادن کلاس
-
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
من زرنگترین و شلوغ ترین بودم ...راهنمایی بودم یه بار یه نفرو کتک زدم البته من دست بزن ندارم کلا اهل دعوا نیستم مگه اینکه خود طرف پی دعوا باشه خلاصه زدمشو نشستم روش
تا به غلط کردن افتاد ولش کردم...رفت ازم شکایت کنه منو بردن دفتر مدیر به دختره گفت بهاره بهترینه حتما تو خودت مقصری ..از انضباطش کم کرد منو هم با احترام فرستادن کلاس
-
اول راهنمایی بودیم!معلم داشت ABCDEFG... رو درس میدادش!بعدش با آهنگه بود دیگه!یکی از بچه ها وسطش گفا آها بیا وسط!خخخخ!معلمو میگی!لبویی که تازه پخته شده بود!گوچه فرنگی رسیده!قرمز قرمز!گف بیا بیرون!بیا وسط دیگه!خخخخ!بعد اومد داشت میرف بیرون!معلممون اومد یه اردنگی بندازه نمیدونم چیشدش پسره رف چلو یا پاش لیز خورد!عاقا دیدیم یه پا در هوا یه پا رو زمین!چشت روز بد نبینه!افتاد زمین!دیدی یه تکون بدی نیتروگلیسرینو چی میشه!؟کلاس ماهم همونچوری!رفت رو هوا!دیگه هیچی دیگه!در کل مستمراممون کم شد!من چون خرخون بودم 20:)
-
توی کلاس انسانیا سال سوم!دیدیم سرصداس!رفیم دیدم با معلم درگیر شدن!:0معلمو انداخته بودن بیرون!ینی تو عمرم تا حالا اینچورین ندیده بودم!یکی از بچه ها زده بودتش!اصن مگه دارریم!؟مگه میشه!ها!نقیییییییییی!ناهار نخردیم!خخخخخ!بیچاره معلمه هم یکم ش و س میزد!
-
توی کلاس انسانیا سال سوم!دیدیم سرصداس!رفیم دیدم با معلم درگیر شدن!:0معلمو انداخته بودن بیرون!ینی تو عمرم تا حالا اینچورین ندیده بودم!یکی از بچه ها زده بودتش!اصن مگه دارریم!؟مگه میشه!ها!نقیییییییییی!ناهار نخردیم!خخخخخ!بیچاره معلمه هم یکم ش و س میزد!
@Dr.Bernosi در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
توی کلاس انسانیا سال سوم!دیدیم سرصداس!رفیم دیدم با معلم درگیر شدن!:0معلمو انداخته بودن بیرون!ینی تو عمرم تا حالا اینچورین ندیده بودم!یکی از بچه ها زده بودتش!اصن مگه دارریم!؟مگه میشه!ها!نقیییییییییی!ناهار نخردیم!خخخخخ!بیچاره معلمه هم یکم ش و س میزد!
یه بار هم درو رو دبیر شیمی باز نمیکردن!البته توی کلاس ریاضیا بودش!در کل ما تچربیا مظلوم بودیم!:)
-
سوم دبیرستان بودیم ...یه دبیر فیزیک داشتیم که افتضاح تر از خودش ، فقط خودش بود...بچه ها سرکلاسش هیچی یاد نمیگرفتن، یه بار از همون فصل اول یه امتحان گرفت ...امتحانش فوق العاده سخت بود 50 دقیقه هم تایم داشتیم که ج بدیم...من چون فیزیکو خوب بلدم سوالارو جواب دادم دبیرمونم 50 دقیقه که تموم شد برگه هارو گرفت و رفت...آقا بچه ها میگفتن هیچی جواب ندادیم و همه گریه میکردن تصمیم گرفتن برن ادارهآموزش و پرورش از دبیرفیزیک شکایت کنن
...همون روز بلافاصله بدون اجازه مدیر و معاون و..همه بچه های کلاسمون باهم جز یکی دونفر که میترسیدن ،از مدرسه پیاده مثل راهپیمایی رفتیم آموزش پرورش ! ...اصلا خبر راهپیمایی کلاسمون تو کل دبیرستانا پخش شده بود ! ...اوضاع مدرسه کلا به هم ریخت! یکی از بچه های کلاسمون به دبیرفیزیک زنگیده بود گفته بود سردسته همشون بهاره بود! نمیدونم چرا اینکارو کرد اما بچه ها میگفتن از شدت حسادته البته بعدا خودش با من تماس گرفت و معذرت خواست...خلاصه هدفش این بود منو پیش دبیر فیزیک خراب کنه خخخ بچه ها هم به دفاع از من از کلاس بیرونش کردن کلا میگفتن از این مدرسه هم باید بری ولی با پادرمیونی اولیای مدرسه رضایت دادن که فقط از کلاس بره
...خلاصه از اداره اومدن یه سری جلسات برگزار شد واسه حل این مشکل منم به نمایندگی بچه های کلاس تو جلسات بودم
...آخرش دبیر فیزیک قول داد روش تدریسشو تغییر بده و رضایت دادیم
ولی بعد اون ماجرا خیلی عذاب وجدان داشتیم...یادش بخیر...خیلی خلاصه گفتم ولی بازم طولانی شد
بهاره
زندانیایه اوین ینی بخان شورش کنن اینطوری شورش نمیکنن !!!http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
-
بهاره
زندانیایه اوین ینی بخان شورش کنن اینطوری شورش نمیکنن !!!http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
بهاره
زندانیایه اوین ینی بخان شورش کنن اینطوری شورش نمیکنن !!!http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
اره بابا!میگم ما پسرا مظلومیم باور نمیکنی که!اصن مدرسه دست دختراس!
-
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
بله..خجالتی و مظلوم...اصلن خیلی مظلوووووووووووووووووووووممممممممممممممم
-
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
بهاره
زندانیایه اوین ینی بخان شورش کنن اینطوری شورش نمیکنن !!!http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
اره بابا!میگم ما پسرا مظلومیم باور نمیکنی که!اصن مدرسه دست دختراس!
@Dr.Bernosi ما بنده خدا ها ..معلم هامون نیامودن سر کلاس..
ما هم ک از خدا خاسته..بهشون کمکم میکردیم -
@Dr.Bernosi در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
توی کلاس انسانیا سال سوم!دیدیم سرصداس!رفیم دیدم با معلم درگیر شدن!:0معلمو انداخته بودن بیرون!ینی تو عمرم تا حالا اینچورین ندیده بودم!یکی از بچه ها زده بودتش!اصن مگه دارریم!؟مگه میشه!ها!نقیییییییییی!ناهار نخردیم!خخخخخ!بیچاره معلمه هم یکم ش و س میزد!
یه بار هم درو رو دبیر شیمی باز نمیکردن!البته توی کلاس ریاضیا بودش!در کل ما تچربیا مظلوم بودیم!:)
@Dr.Bernosi آره دقیقا ما این کارو کردیم در کلاس ما گیر داشت ودبیر می خواست امتحان بگیره دستگیره ی درو ما از تو کلاس میکشیدم معلم ومعاونمون هم از بیرون کلاس ماهم یه دوست داشتیم گنده بود هرکاری داشتیم از اون استفاده میکردیم (همون دوستمون گرفته بود دستگیره رو) آخرشم رفتن کلید ساز آوردن خخخ
-
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
بله..خجالتی و مظلوم...اصلن خیلی مظلوووووووووووووووووووووممممممممممممممم
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
بله..خجالتی و مظلوم...اصلن خیلی مظلوووووووووووووووووووووممممممممممممممم
اینطوریاس؟؟!!باش..
-
توی کلاس انسانیا سال سوم!دیدیم سرصداس!رفیم دیدم با معلم درگیر شدن!:0معلمو انداخته بودن بیرون!ینی تو عمرم تا حالا اینچورین ندیده بودم!یکی از بچه ها زده بودتش!اصن مگه دارریم!؟مگه میشه!ها!نقیییییییییی!ناهار نخردیم!خخخخخ!بیچاره معلمه هم یکم ش و س میزد!
این پست پاک شده! -
توی کلاس انسانیا سال سوم!دیدیم سرصداس!رفیم دیدم با معلم درگیر شدن!:0معلمو انداخته بودن بیرون!ینی تو عمرم تا حالا اینچورین ندیده بودم!یکی از بچه ها زده بودتش!اصن مگه دارریم!؟مگه میشه!ها!نقیییییییییی!ناهار نخردیم!خخخخخ!بیچاره معلمه هم یکم ش و س میزد!
@Dr.Bernosi در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
توی کلاس انسانیا سال سوم!دیدیم سرصداس!رفیم دیدم با معلم درگیر شدن!:0معلمو انداخته بودن بیرون!ینی تو عمرم تا حالا اینچورین ندیده بودم!یکی از بچه ها زده بودتش!اصن مگه دارریم!؟مگه میشه!ها!نقیییییییییی!ناهار نخردیم!خخخخخ!بیچاره معلمه هم یکم ش و س میزد!
اوه امیر یادته اونو.؟
چند تا دانش آموز انسانی توی اون حادثه قربانی شدن..همه افتادن...
هیچکدوم قبول نشدن..
ولی خوب کرم از خوده معلم بودش... -
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
بله..خجالتی و مظلوم...اصلن خیلی مظلوووووووووووووووووووووممممممممممممممم
اینطوریاس؟؟!!باش..
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
بله..خجالتی و مظلوم...اصلن خیلی مظلوووووووووووووووووووووممممممممممممممم
اینطوریاس؟؟!!باش..
والا
تو با اون شوخیا خرکی طرف رو به گریه نندازی مظلومیتت مشخص نمیشه -
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
بله..خجالتی و مظلوم...اصلن خیلی مظلوووووووووووووووووووووممممممممممممممم
اینطوریاس؟؟!!باش..
والا
تو با اون شوخیا خرکی طرف رو به گریه نندازی مظلومیتت مشخص نمیشه@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
بله..خجالتی و مظلوم...اصلن خیلی مظلوووووووووووووووووووووممممممممممممممم
اینطوریاس؟؟!!باش..
والا
تو با اون شوخیا خرکی طرف رو به گریه نندازی مظلومیتت مشخص نمیشهشما....هیچی ولش کن..
نخیرم ،من جلو همه خجالتیم ،اگ با کسی یه مدتی حرف بزنم و اینا از نزدیک تازه،خجالتم کم میشه.. -
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
بله..خجالتی و مظلوم...اصلن خیلی مظلوووووووووووووووووووووممممممممممممممم
اینطوریاس؟؟!!باش..
والا
تو با اون شوخیا خرکی طرف رو به گریه نندازی مظلومیتت مشخص نمیشهشما....هیچی ولش کن..
نخیرم ،من جلو همه خجالتیم ،اگ با کسی یه مدتی حرف بزنم و اینا از نزدیک تازه،خجالتم کم میشه..@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
بله..خجالتی و مظلوم...اصلن خیلی مظلوووووووووووووووووووووممممممممممممممم
اینطوریاس؟؟!!باش..
والا
تو با اون شوخیا خرکی طرف رو به گریه نندازی مظلومیتت مشخص نمیشهشما....هیچی ولش کن..
نخیرم ،من جلو همه خجالتیم ،اگ با کسی یه مدتی حرف بزنم و اینا از نزدیک تازه،خجالتم کم میشه..از خجالت کم میشه..به شوخی اضافه میشه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
-
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
بله..خجالتی و مظلوم...اصلن خیلی مظلوووووووووووووووووووووممممممممممممممم
اینطوریاس؟؟!!باش..
والا
تو با اون شوخیا خرکی طرف رو به گریه نندازی مظلومیتت مشخص نمیشهشما....هیچی ولش کن..
نخیرم ،من جلو همه خجالتیم ،اگ با کسی یه مدتی حرف بزنم و اینا از نزدیک تازه،خجالتم کم میشه..از خجالت کم میشه..به شوخی اضافه میشه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
بله..خجالتی و مظلوم...اصلن خیلی مظلوووووووووووووووووووووممممممممممممممم
اینطوریاس؟؟!!باش..
والا
تو با اون شوخیا خرکی طرف رو به گریه نندازی مظلومیتت مشخص نمیشهشما....هیچی ولش کن..
نخیرم ،من جلو همه خجالتیم ،اگ با کسی یه مدتی حرف بزنم و اینا از نزدیک تازه،خجالتم کم میشه..از خجالت کم میشه..به شوخی اضافه میشه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
باز دوباره یادت رفته دیشب از اب نمک بیای بیرون ،نمکی شدی!!://
-
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
@mahsa_F در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
من کلا خجالتی و مظلوم مدرسه بودم!!هرکاری میکردم کسی بهم شک نمیکرد!:)))
بله..خجالتی و مظلوم...اصلن خیلی مظلوووووووووووووووووووووممممممممممممممم
اینطوریاس؟؟!!باش..
والا
تو با اون شوخیا خرکی طرف رو به گریه نندازی مظلومیتت مشخص نمیشهشما....هیچی ولش کن..
نخیرم ،من جلو همه خجالتیم ،اگ با کسی یه مدتی حرف بزنم و اینا از نزدیک تازه،خجالتم کم میشه..از خجالت کم میشه..به شوخی اضافه میشه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
باز دوباره یادت رفته دیشب از اب نمک بیای بیرون ،نمکی شدی!!://
@mahsa_F من کلن با نمک سر میکنم..تو خونمه
\(\)
سلام بچه ها
امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین
خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم
خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و..
و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده
در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست
اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم
هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین
مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه
منتظرتون هستم آلایی ها
موفق باشین🥹️
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-درس-خون
@دانشجویان-پزشکی
@دانشجویان-پیراپزشکی
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد
مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد
نفس هایم سخت به جانم می نشینند
اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند
دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم
بماند
در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود...
شاید شد....چه میدانی؟!
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده
گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته
پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود
اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم
پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟
میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده
تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد
نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟
قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند
هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم
انگار نمیشود قدم از قدم برداشت
میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند
میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته...
شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود
مبادا چنین روزی برسد...
مبادا....
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است.
هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را
گرم پاسخ گوید.
نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر ,
قدمی راه محبت پوید.
خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست.
همه گلچینِ گلِ امروزند...
در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست.
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد,
نقشهای شیطانیست.
در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد
حیلهای پنهانیست.
خنده ها می شکفد بر لبها,
تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی.
همه بر درد کسان می نگرند,
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی.
زير لب زمزمه شادی مردم برخاست,
هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست .
پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق,
هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست.
به که بايد دل بست؟
به که شايد دل بست؟
از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟
ریشه ی عشق فسرد...
واژه ی دوست گریخت...
سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟
دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت
در همه شهر مجوی.
گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند
بنگرش , لیک مبوی !
لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت
به همه عمر مخواه !
سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ
به لبت نیز مگوی !
چاه هم با من و تو بيگانه است
نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند,
درد دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه کني.
درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن !
درد خود را به دل چاه مگو!
استخوان تو اگر آب کند آتش غم,
آب شو...آه مگو !
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر !
سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است
سکه نيرنگ است
سکه ای بهر فريب من و تست
سکه صد رنگ است .
ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک ,
با چنين سکه زرد ,
و همين سکه سيمينِ سپيد ,
ميفريبد ما را .
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه
خويش , در راه نفاق...
دوست , در کار فريب...
آشنا , بيگانه ...
شاخه ی عشق شکست...
آهوی مهر گریخت...
تار پیوند گسست...
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟...
-مهدی سهیلی
اِی که با من، آشنایی داشتی
ای که در من، آفتابی کاشتی
ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش
عشق را، چون نردبام انگاشتی
ای که چون نوری به تصویرت رسید
پرده ها از پرده ات برداشتی
پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ
بوده ها را با دروغ انباشتی
اینک از جورِ تو و جولانِ درد
می گریزم از هوای آشتی
کاش حیوان، در دلت جایی نداشت
کاش از انسان سایه ای می داشتی
-فریدون فرخزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني که رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
آبي که برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود که پيوسته روان است
باشد که يکي هم به نشاني بنشيند
بس تير که در چله اين کهنه کمان است
از روي تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دريغا که در اين بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است
دل برگذر قافله لاله و گل داشت
اين دشت که پامال سواران خزان است
روزي که بجنبد نفس باد بهاري
بيني که گل و سبزه کران تا به کران است
اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
يارب چه قدر فاصله دست و زبان است
خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري
اين صبر که من مي کنم افشردن جان است
از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود
گنجي ست که اندر قدم راهروان است
-هوشنگ ابتهاج (سایه)
الا ای حضرت عشقم!
حواست هست؟
حواست بوده است آیا؟
که این عبد گنه کارت
که خود ، هیراد مینامد،
چه غم ها سینهاش دارد...
حواست بوده است آیا؟
که این مخلوق مهجورت
از آن عهد طفولیت
و تا امروزِ امروزش
ذلیل و خاضع و خاشع
گدایی میکند لطفت...
حواست بوده است آیا
نشسته کنج دیواری تک و تنها؛
که گشته زندگیاش پوچ و بی معنا!
دریغ از ذره ای تغییر
میان امروز و دیروز و فردا...
حواست هست، میدانم...
حواست بوده است حتما!
ولیکن یک نفر اینجا،
خلاف دیدهای بینا،
ندارد دیدهای بینا
-رضا محمدزاده
یک سالِ پیش، ستارهای مُرد.
هیچ کس نفهمید؛
همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود.
همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد.
اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند.
در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد....
خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر میشد... پر قدرت میسوخت.
برای زنده بودن، باید میسوخت...
من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم...
اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستارهام را میسوزاند.
ستاره مُرد!
این آخرین خاطرهایست که از او در ذهن دارم...
نتوانستم تقدیرش را عوض کنم...
سیاهچاله شد... اکنون حتی نمیتوانم شعلهی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم.
سیاهچاله ها نور را میگیرند...
چه کسی گمان میکرد آن همه نور ، اکنون این همه تاریک باشد؟
آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش...
نمیدانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه میبینند که میخندند...
آری؛
ستاره مُرد..
همه خندیدند.
امشب، به یاد آن ستاره،
خواهم گریست.
خب سلام
اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
ترجیحا خنده دار باشه
خب دعوت میکنم از
@roghayeh-eftekhari
@F-seif-0
@Ftm-montazeri
@Ariana-Ariana
@Infinitie-A
@ramses-kabir
@Zahra-hamrang
@Fargol-Sh
@مجتبی-ازاد
@Yasin-sheibak
@Elham650
@Mehrsa-14
@گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن
فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء