-
نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۸:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یه بار هم یادمه که تئاتر بازی کردیم!داستانش خیلی باحال یودش!خواستگاری!فک میکنین من نقش کی بودم؟!مادر دختره:| خیلی هم خوش گذشو راضی بودم!آخرش هم برام دست زدن!:)
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۸:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یادش بخیر مدرسه
یکی از بهترین دوران بودش . مخصوصا این آخر سال. چون وقتی دیگ میدونستیم قرار نیست دیگه تکرار بشه همه خوب شده بودن . معلما . دانش آموزا . همه میدونستن که دیگه قرار نیس روی این میز و نیمکت های چوبی بشینیم.
یادش بخیر . چ مسخره بازی هایی که سرکلاس در نمی آوردیم.
یه سری معلم عربیمون برگشت گف همگی پاشین برین کلاس طبقه بالا . هیچکس نرف..
رفتش تا معاونو بیاره . تا بره برگرده همه بچه ها بدو جمع کردن رفتن طبقه بالا.خلاصه معلم اینطوری جلو معاون ضایع شدش . حالا اومد ک طبقه ی بالا درس بده یهو همه جلو چشاش بلند شدن رفتن برن طبقه پایین .
ایندقه رفت واقعن معاونو آورد بالاسرمون . برگشت داد زد چرا بهتون میگم برین طبقه بالا نمیرین ؟
خیلی ریلکس بچه ها بازدوباره جلو چشش بلند شدن رفتن طبقه بالا . معاونم بنده خدا داشت میترکید از خنده . -
یادش بخیر مدرسه
یکی از بهترین دوران بودش . مخصوصا این آخر سال. چون وقتی دیگ میدونستیم قرار نیست دیگه تکرار بشه همه خوب شده بودن . معلما . دانش آموزا . همه میدونستن که دیگه قرار نیس روی این میز و نیمکت های چوبی بشینیم.
یادش بخیر . چ مسخره بازی هایی که سرکلاس در نمی آوردیم.
یه سری معلم عربیمون برگشت گف همگی پاشین برین کلاس طبقه بالا . هیچکس نرف..
رفتش تا معاونو بیاره . تا بره برگرده همه بچه ها بدو جمع کردن رفتن طبقه بالا.خلاصه معلم اینطوری جلو معاون ضایع شدش . حالا اومد ک طبقه ی بالا درس بده یهو همه جلو چشاش بلند شدن رفتن برن طبقه پایین .
ایندقه رفت واقعن معاونو آورد بالاسرمون . برگشت داد زد چرا بهتون میگم برین طبقه بالا نمیرین ؟
خیلی ریلکس بچه ها بازدوباره جلو چشش بلند شدن رفتن طبقه بالا . معاونم بنده خدا داشت میترکید از خنده .سلام
ما سال دوم یکشنبه ها دو زنگ پشت سر هم شیمی داشتیم واسه همین دبیرمون گاهی پایین نمی رفت
دو تا از بچه های شلوغ کلاس تو راهرو شوخی میکردن یکیشون کتونیشو در میاره پرت میکنه طرف اون یکی بعد فرار میکنه تو کلاس ،اونم میاد تلافی کنه از دم در کتونیشو پرت میکنه طرف اون یکی و کتونی اشتباها میخوره توی صورت دبیرمون
(بنده خدا تازه بوتاکس کرده بود)
هیچی دیگه زنگ بعد همه ی مسئولین مدرسه از بابای مدرسه تا مدیر توی کلاسمون جمع شده بودن بیچاره بچه تا مرز اخراج پیش رفت -
سلام
ما سال دوم یکشنبه ها دو زنگ پشت سر هم شیمی داشتیم واسه همین دبیرمون گاهی پایین نمی رفت
دو تا از بچه های شلوغ کلاس تو راهرو شوخی میکردن یکیشون کتونیشو در میاره پرت میکنه طرف اون یکی بعد فرار میکنه تو کلاس ،اونم میاد تلافی کنه از دم در کتونیشو پرت میکنه طرف اون یکی و کتونی اشتباها میخوره توی صورت دبیرمون
(بنده خدا تازه بوتاکس کرده بود)
هیچی دیگه زنگ بعد همه ی مسئولین مدرسه از بابای مدرسه تا مدیر توی کلاسمون جمع شده بودن بیچاره بچه تا مرز اخراج پیش رفتنوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهNGU
من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونم -
NGU
من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونمنوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
NGU
من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونمواقعا نمیدونستی ایشون دختره؟!
-
سلام به رفقای گلم
این تاپیکو زدم اگه از دوران مدرسه تون یه خاطره قشنگ و با مزه دارید بگید شاد شیم ...نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۴:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهTaha 76 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
سلام به رفقای گلم
این تاپیکو زدم اگه از دوران مدرسه تون یه خاطره قشنگ و با مزه دارید بگید شاد شیم ...
مام یه معلم دینی داشتیم که همیشه هر وق میگف امتحان حتما میگرفتش
یه بار امتحان داشتیم زنگ تفریح بود یکی از بچه ها داشت اب میوه میخورد منم دستم اب بود شوخیمون گرف من اب پاشیدم روش اونم اب میوه پاشید اما من جا خالی دادم و کل اب میوه ریخ رو کف کلاس
بعد دوستم به سرش زد که به معلم دینیمون بگیم که حالش بهم خورده و وسط کلاس بالا اورده
با کل کلاس هماهنگ شدیم
معلم داش از پله ها میومد بالا که یه دفعه دید بچه ها گروه گروه دارن از کلاس میان بیرون با کیف!!!!!!!!!!!!
منم دست اون دوستم گرفتم و که مثلا حالش بد از کلاس زدیم بیرون خانوممون گف بهم مهسا چه خبر شده ؟؟؟؟!!!!منم گفتم نیلوفر حالش خراب شده تو کلاس کثیف کاری کرده الانم میبرمش بیرون
البته قبل اینکه از کلاس بیایم بیرون تو کف کلاس کامل رانی خالی کرده بودیم با اب توشم چن تیکه میوه خورد شده ریختیم که صحنه طبیعی باشه!!!11 ببخشید باید اینو میگفتم
خانوممون اومد سر کلاس کف زمین که دید حالش بد شد همونجا واستاد جلو در
منم اومدم بالا به خانوممون گفتم که برم طی بیارم تمیز کنم >>>>>> ولی کیفم ور داشتم و زدم از کلاس بیرون کل کلاس خالی شده بود معلممونم جلو در کلاس یه 5 دقیقه واستاد تا بچه ها برگردن و امتحان بگیره
هیچی دیگه مام در مدرسه رو باز کردیم و از مدرسه رفتیم بیرون
جلو مدرسمون یه پارک بودفک کنین 30 تا دختر تو پارک در حال دویدن بودن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!عجب منظره ای
معلممون بعد 5 دقیقه اومد دنبالمون و فهمید که ما فرار کردیم سوار ماشینش شد حالا اون با ماشین دنبال ما >>>>مام در حال دویدن تو کوچه پس کوچه ها
اه اه اه اه فرداش مدیر بیچارمون کرد معلممونم اخر ترم از همه 5 نمره کم کرد تازه یه مدتم قهر کرده بود نمیومد سر کلاس چه حالی میکردیم
یادش بخیر -
Taha 76 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
سلام به رفقای گلم
این تاپیکو زدم اگه از دوران مدرسه تون یه خاطره قشنگ و با مزه دارید بگید شاد شیم ...
مام یه معلم دینی داشتیم که همیشه هر وق میگف امتحان حتما میگرفتش
یه بار امتحان داشتیم زنگ تفریح بود یکی از بچه ها داشت اب میوه میخورد منم دستم اب بود شوخیمون گرف من اب پاشیدم روش اونم اب میوه پاشید اما من جا خالی دادم و کل اب میوه ریخ رو کف کلاس
بعد دوستم به سرش زد که به معلم دینیمون بگیم که حالش بهم خورده و وسط کلاس بالا اورده
با کل کلاس هماهنگ شدیم
معلم داش از پله ها میومد بالا که یه دفعه دید بچه ها گروه گروه دارن از کلاس میان بیرون با کیف!!!!!!!!!!!!
منم دست اون دوستم گرفتم و که مثلا حالش بد از کلاس زدیم بیرون خانوممون گف بهم مهسا چه خبر شده ؟؟؟؟!!!!منم گفتم نیلوفر حالش خراب شده تو کلاس کثیف کاری کرده الانم میبرمش بیرون
البته قبل اینکه از کلاس بیایم بیرون تو کف کلاس کامل رانی خالی کرده بودیم با اب توشم چن تیکه میوه خورد شده ریختیم که صحنه طبیعی باشه!!!11 ببخشید باید اینو میگفتم
خانوممون اومد سر کلاس کف زمین که دید حالش بد شد همونجا واستاد جلو در
منم اومدم بالا به خانوممون گفتم که برم طی بیارم تمیز کنم >>>>>> ولی کیفم ور داشتم و زدم از کلاس بیرون کل کلاس خالی شده بود معلممونم جلو در کلاس یه 5 دقیقه واستاد تا بچه ها برگردن و امتحان بگیره
هیچی دیگه مام در مدرسه رو باز کردیم و از مدرسه رفتیم بیرون
جلو مدرسمون یه پارک بودفک کنین 30 تا دختر تو پارک در حال دویدن بودن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!عجب منظره ای
معلممون بعد 5 دقیقه اومد دنبالمون و فهمید که ما فرار کردیم سوار ماشینش شد حالا اون با ماشین دنبال ما >>>>مام در حال دویدن تو کوچه پس کوچه ها
اه اه اه اه فرداش مدیر بیچارمون کرد معلممونم اخر ترم از همه 5 نمره کم کرد تازه یه مدتم قهر کرده بود نمیومد سر کلاس چه حالی میکردیم
یادش بخیرنوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۵:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@مهساااا یه بارم سر کلاس دیفرانسیل من نشسته بودم ته کلاس معلم داش درس میداد منم داشتم تست میزدم
بچه ها همه شلوغ میکردن به جز چن نفر جلو
اخر معلم حرصش درومد برگشت به همه گف اگه گوش نمیدین لااقل مث مهسا تست بزنین -
@مهساااا یه بارم سر کلاس دیفرانسیل من نشسته بودم ته کلاس معلم داش درس میداد منم داشتم تست میزدم
بچه ها همه شلوغ میکردن به جز چن نفر جلو
اخر معلم حرصش درومد برگشت به همه گف اگه گوش نمیدین لااقل مث مهسا تست بزنیننوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۵:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@مهساااا یه بارم سر کلاس کنکور فیزیک بودیم هفته قبلش برا استادمون تولد گرفته بودیم با یه کیک که چن نفر از بچه ها با استاد خودمون بخوریم
اما از شانس ما معلممون مهربون شد و کیک به همه داد به ما که اصل کاری بودیم نرسید
من و یکی از دوستام تصمیم گرفتیم یه کیک بیسکوییتی بکیریم بخوریم اما وق نشد بیرون کلاس بخوریم
خلاصه کلاسمون خیلی بزرک بود مام نشستیم ته کلاس
شروع کردیم به یواشکی خوردن کیک یه دفه استا د برگشت و منو در حالی که چنگال دستم بود دید
بهم گف پاشو از کلاس برو بیرون از اونجایی که درسم خوب بود دلش نیومد حرفش عوض کرد گفت تو جنبه ادم دیدن نداری برو بشین جایی که ادم دور و برت نباشه -
@مهساااا یه بارم سر کلاس کنکور فیزیک بودیم هفته قبلش برا استادمون تولد گرفته بودیم با یه کیک که چن نفر از بچه ها با استاد خودمون بخوریم
اما از شانس ما معلممون مهربون شد و کیک به همه داد به ما که اصل کاری بودیم نرسید
من و یکی از دوستام تصمیم گرفتیم یه کیک بیسکوییتی بکیریم بخوریم اما وق نشد بیرون کلاس بخوریم
خلاصه کلاسمون خیلی بزرک بود مام نشستیم ته کلاس
شروع کردیم به یواشکی خوردن کیک یه دفه استا د برگشت و منو در حالی که چنگال دستم بود دید
بهم گف پاشو از کلاس برو بیرون از اونجایی که درسم خوب بود دلش نیومد حرفش عوض کرد گفت تو جنبه ادم دیدن نداری برو بشین جایی که ادم دور و برت نباشهنوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۵:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده@مهساااا یه بارم همین استاد فیزیکمون داش تو اب دار خونه اماده غذا خوردن میشد خیلیم مریض شده بود منم دستم یه ساندویج بود رفتم تو که دسمال ور دارم به معلممون تعارف کردم که بخوره
بهم گف مرسی گشنه من مریضم خودت بخور الانم میخوام سوپ بخورم
منم اومدم بیرون بعد چن دقیقه دوباره در زدم رفتم تو که دستم بشورم دیدم اقا در حال خوردن کباب چرب هستن بیچاره منو که دید قرمز شد
اومدم بیرون به یکی از دوستام گفتم
سر کلاس دوستم به معلم شکلات تعارف کرد استادمون گف مرسی مریضم نمیخورم
دوستمم نه گذاش نه برداش برگش بهش گف
مث همون کبابی که ظهر خوردین
معلممون حرصش درومد به من نگاه کرد گف
میدونم چی کارت کنم گشنه!!!!!!!!!!! -
@مهساااا یه بارم همین استاد فیزیکمون داش تو اب دار خونه اماده غذا خوردن میشد خیلیم مریض شده بود منم دستم یه ساندویج بود رفتم تو که دسمال ور دارم به معلممون تعارف کردم که بخوره
بهم گف مرسی گشنه من مریضم خودت بخور الانم میخوام سوپ بخورم
منم اومدم بیرون بعد چن دقیقه دوباره در زدم رفتم تو که دستم بشورم دیدم اقا در حال خوردن کباب چرب هستن بیچاره منو که دید قرمز شد
اومدم بیرون به یکی از دوستام گفتم
سر کلاس دوستم به معلم شکلات تعارف کرد استادمون گف مرسی مریضم نمیخورم
دوستمم نه گذاش نه برداش برگش بهش گف
مث همون کبابی که ظهر خوردین
معلممون حرصش درومد به من نگاه کرد گف
میدونم چی کارت کنم گشنه!!!!!!!!!!!نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۵:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@مهساااا یه بارم سر کلاس بودیم من خیلی گشنم بود از همین استادمون اجازه گرفتم برم خوراکی بخرم بهم گف پس برا منم یه چیز بگیر هر چی گفتم چی بگیرم بهم گف فرق نمیکنه
خریدم اومدم دادم بهش داش میخورد یهو قیافش عوض شد
بهش گفتم استاد کیک خوب نیس
گف خیلی بی خود این چیه خریدی بیچاره حالش خراب شد
بعد کلاس رفته بود هم بالا اورده بود هم کلی اب لیمو خورده بود
هر دفعه که دیگه خرید داش من بهش میگفتم بدید من میرم بخرم
گف تو نننننننننننننننننننننننننننه!!!!!!!!!!!!!!!!
هفته بعدش دندون عقلم کشیده بودم و نمیتونستم حرف بزنم
بهم گف همون یه ذره عقلیم که داشتی دیگه پرید
خدا بهمون رحم کنه این دفعه منو نکشی!!!!!!!! -
ماکلاس داشتیم برای کنکور استاد شیمی تو 2جلسه بهمون درس میداد و تو یکی از جلسات آخرهای زنگ گفت تشنمه یکی برام آبمیوه بگیره منم رفتم رانی خریدم تهشو سوراخ کردم دادم یکی از دوستام خورد رانی رو(البته چاقو پیدا نکردم باچنگال سوراخ کردم)تو اون قوطی رو پرآب کردم زیرشو آدامس زدم گذاشتم رومیز استاد یه نیم ساعتی تشکر میکرد ممنون اصلا توقع نداشتم برید چیزی بخرید همین جوری میگفت ممنون .متشکرم حالا کی خریده؟؟؟؟؟؟هیچ کس چیزی نمیگفت چندبار تکرار کرد گفت کی خریده؟بگه میخوام بهش جایزه بدم یهو یکی از بچه های کلاس گفت من خریدم(خودشیرین)گفت ممنون لطف کردی دوستای منم همه اش میخندیدن هیچی دیگه آخر کلاس استاد اومد بخوره رانی رو هی میخورد هی به قوطی نگاه میکرد 2باره میخورد به قوطی نگاه میکرد که چرا مزه ی آب میده این رانی آخرش آدامس چون خیس شده بود افتاد آب ریخت رو شلوارش کلاس منفجرشد از خنده ی بچه ها
-
ماکلاس داشتیم برای کنکور استاد شیمی تو 2جلسه بهمون درس میداد و تو یکی از جلسات آخرهای زنگ گفت تشنمه یکی برام آبمیوه بگیره منم رفتم رانی خریدم تهشو سوراخ کردم دادم یکی از دوستام خورد رانی رو(البته چاقو پیدا نکردم باچنگال سوراخ کردم)تو اون قوطی رو پرآب کردم زیرشو آدامس زدم گذاشتم رومیز استاد یه نیم ساعتی تشکر میکرد ممنون اصلا توقع نداشتم برید چیزی بخرید همین جوری میگفت ممنون .متشکرم حالا کی خریده؟؟؟؟؟؟هیچ کس چیزی نمیگفت چندبار تکرار کرد گفت کی خریده؟بگه میخوام بهش جایزه بدم یهو یکی از بچه های کلاس گفت من خریدم(خودشیرین)گفت ممنون لطف کردی دوستای منم همه اش میخندیدن هیچی دیگه آخر کلاس استاد اومد بخوره رانی رو هی میخورد هی به قوطی نگاه میکرد 2باره میخورد به قوطی نگاه میکرد که چرا مزه ی آب میده این رانی آخرش آدامس چون خیس شده بود افتاد آب ریخت رو شلوارش کلاس منفجرشد از خنده ی بچه ها
نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۷:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهDr در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
ماکلاس داشتیم برای کنکور استاد شیمی تو 2جلسه بهمون درس میداد و تو یکی از جلسات آخرهای زنگ گفت تشنمه یکی برام آبمیوه بگیره منم رفتم رانی خریدم تهشو سوراخ کردم دادم یکی از دوستام خورد رانی رو(البته چاقو پیدا نکردم باچنگال سوراخ کردم)تو اون قوطی رو پرآب کردم زیرشو آدامس زدم گذاشتم رومیز استاد یه نیم ساعتی تشکر میکرد ممنون اصلا توقع نداشتم برید چیزی بخرید همین جوری میگفت ممنون .متشکرم حالا کی خریده؟؟؟؟؟؟هیچ کس چیزی نمیگفت چندبار تکرار گفت کی خریده؟بگه میخوام بهش جایزه بدم یهو یکی از بچه های کلاس گفت من خریدم(خودشیرین)گفت ممنون لطف کردی دوستای منم همه اش میخندیدن هیچی دیگه آخر کلاس استاد اومد بخوره رانی رو هی میخورد هی به قوطی نگاه میکرد 2باره میخورد به قوطی نگاه میکرد که چرا مزه ی آب میده این رانی آخرش آدامس چون خیس شده بود افتاد آب ریخت رو شلوارش کلاس منفجرشد از خنده ی بچه ها
خیلی باحال بود
-
نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۷:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
-
نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۷:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام یادش بخیر
ایوار پشتی مدسه یه کم کوتا بود زنگ ریاضی بودش من و چن تا از دوستام از دیوار بالا رفتیم و رفیتم کلی گشتیم و کیف کردیم دیگه باید برمیگشتیم مدرسه زنگ تفریح برگشتیم اول من از دیواربالا رفتم نگو از بخت بد من معاون پشت دیواره که یهو من از دیوار پریدم پایین معاونه گورخیده بود تا منو دید گفت تو کدوم گوری بودی خوب دیگه بقیشو خودتون حدس بزنید چی شد نمیشه گفت .... -
هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۷:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
واس منو که خودت با چشمات دیدی!؟خخخخخخ!رسول زاده یادته!؟
-
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
واس منو که خودت با چشمات دیدی!؟خخخخخخ!رسول زاده یادته!؟
نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۷:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Dr.Bernosi اره ...در کل شوخی گفتم
-
نوشتهشده در ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۸:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام رفقا
دیروز وقت نشد همه خاطره ها رو بخونم امروز همشون رو خوندم
یعنی ایول به همتون
دمتون گرم -
NGU
من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونمنوشتهشده در ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۸:۴۷ آخرین ویرایش توسط Taha 76 انجام شده@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
NGU
من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونممنم وقتی خاطره Dr رو میخوندم تا قبل از اون قسمت که گفت خانم به ما برگه بده فک کردم خاطره چن تا پسر رو دارم میخونم
Dr در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:نمی دونم جالبه یا نه ولی برای من خاطره انگیزه هروقت برف میاد یادش میوفتم .یه روز برف اومده بود وهیچ کدوم از معلم هامون نیومده بودن فقط یه معاون بیکار داشتیم اونم چون خونش نزدیک محل مابود اومده بود مدرسه نمیتونست بچه هارو کنترل کنه همه جا شلوغ بود بچه ها میرفتن تو اتاق مدیر کل وسایل هاشونو بهم زده بودن یعنی وقتی میرفتی تو اتاق احساس میکردی وارد بازار شام شدی انقدر بهم ریخته بود خلاصه دیگه دیوونه شده بود از دست بچه ها هرچی بهش میگفتیم تعطیل کن بریم خونه مثلا بشینیم درس بخونیم(نه این که ما خیلی درس خون بودیم و یه عالمه دانشجوی علم داشتیم از بین دوستامون)گفت نه نمیذارم گفتیم باشه هرجور دوست داری نذار من و7تا از دوستام وسایلمونو جمع کردیم رفتیم از دیوار پشت مدرسه در بریم یه میلیه ی بزرگ اون جا بود ازش استفاده کردیم که بریم بالای دیوار اولش تمام کیف هامونو پرتاب کردیم اونور دیوار بعدش پالتوهامونو و... وبعد یکی یکی رفتیم از دیوار بالا ورفتیم اونور دیوار فقط یه نفر مونده بود بیاد پایین که یه فوضول جاسوس رفته بود گفته بود این ها دارن فرار میکنن بی ادب نمیفهمه آدم باید از وقتش استفاده کنه اونم ماها که انقدر مظلوم بودیم اصلا مگه بالا رفتن از دیوار جرمه ؟؟؟؟؟نیست دیگه نمیذاشتن درس بخونیم والا بعدا میگن چرا شماها کنکور قبول نمیشید .نذاشتن از وقتمون درست استفاده کنیم خخخخخخخ.خلاصه یهو دیدیم سرایدار مدرسه مون بایه حالت خشمگینی داره میاد مارو بگیره فکر کن 7تا کیف رو زمین پالتوها یکی این ور اوفتاده بود یکی اونور افتاده بود اومد همه ی کیف هامونو برداشت برد منم نمیدونم باکی اشتباه گرفته بود همه اش میگفت صبر کن مادرت بیاد فردا بهش میگم چی کار کردی؟نمیدونم اون طفلکی کی بود که ولی مارو برد دفتر شانس آوردیم کسی نبود اون لحظه و دروقفل کرد کیف هارو گذاشت اون جا رفت یهو اون یکی معاونمون از راه رسید (هیچی نمیدونست که ما چی کار کردیم) یکی از دوستام برگشت بهش گفت خانوم ما از این برگه ها میخوایم برای شرکت تو مسابقه های اقای قرائتی (نمیدونم از کجا به ذهنش رسید)خلاصه از اون جایی که اون معاونمون فکرمیکرد فاطی پاستوریزه اس گفت بیا تو دفتر بهت بدم همه ی بچه هارو جمع کردیم جلو دفتر گفتیم ما هم میخوایم اونم از همه جا بیخبر درو باز کرد رفتیم تو کیف هارو برداشتیم اومدیم بیرون اونم معاونمون داشت دنبال اون برگه ها میگشت یهو برگشت دید هیچ کس نیست پشت سرش خخخخخخخ ماهم رفتیم توکلاسمون تاساعت 11 که در مدرسه باز شد وما از غفلت سرایدار استفاده کردیم در رفتیم حالا وسط خیابون اون بدو ما بدوییم آخرش در رفتیم نتونست بگیره مارو(حقشونه اصلا مگه کسی که از مدرسه در میره میگیرنش؟؟؟؟)فرداش رفتیم مدرسه دیدم سرایدار داره با آب وتاب داستانو برای مدیر تعریف میکنه میگفت تو این 30سال خدمتم ندیدم کسی از رو دیوار فرار کنه . ولی آخرسال 3نمره از انضباطمون کم کردن میگفتن هرچی هست زیر سر این هاست معاون مدرسه مون میگفت این و(منظورش من بودم)نگاه نکنید قیافه اش فقط مظلومه یه ولد چموشی لنگه نداره . معذرت میخوام طولانی شد واین که خیلی جالب نبود.
-
سال دوم دبیرستان بودیم... دبیر دین و زندگیمون جلسه اول داشت روش تدریسشو توضیح میداد گفت بچه ها من آیات رو ترجمه نمیکنم خودتون باید از قرآن استخراج کنید ...پیام آیات رو هم نمیگم ، اندیشه و تحقیق هم که به عهده خود دانش آموزه ...
منم پا شدم گفتم : ببخشید پس واسه چی میاین سر کلاس؟!
سکوت عمیقی حکم فرما شد دبیر سرخ شد ...نوشتهشده در ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهبهاره در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
سال دوم دبیرستان بودیم... دبیر دین و زندگیمون جلسه اول داشت روش تدریسشو توضیح میداد گفت بچه ها من آیات رو ترجمه نمیکنم خودتون باید از قرآن استخراج کنید ...پیام آیات رو هم نمیگم ، اندیشه و تحقیق هم که به عهده خود دانش آموزه ...
منم پا شدم گفتم : ببخشید پس واسه چی میاین سر کلاس؟!
سکوت عمیقی حکم فرما شد دبیر سرخ شد
یکی باید میومد اینو به دبیر زمین ما بگه یا با گوشیش ور میرفت یا با دخترش بازی میکرد در طول سال یه بارم درس نداد همش خودمون کنفرانس میدادیم -
نوشتهشده در ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۵:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام
رفقا اینجا چرا ساکته ؟