Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خاطره ای از دوران مدرسه
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
د
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
د
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
د
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد
کتابخانه رنگی
_MILAD__
سلام به همه دوستان عزیز در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم چه چیزایی میتونید بذارید : -بریده ای از کتاب ها -معرفی کتاب -گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر @دانش-آموزان-آلاء
بحث آزاد
کمکککک
S AlihoseiniS
سلام من امسال بعد از ده سال تغییر رشته دادم از هنر به تجربی و هیچی نمیدونم الان نمیدونم از کجا شروع کنم؟چجوری پیش برم؟چجوری برنامه ریزی کنم؟نیاز دارم یکی یا چند نفر پایه باشن با هم پیش بریم و بخونیم که اگه سوالی چیزی بود بشه پرسید🥲🥲 میشه کمکم کنین؟!
بحث آزاد
بیاین انگیزه بدین
د
به کسی ک پشت مونده پشیمون نیست ولی روحیه شو باخته
بحث آزاد
از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂
M.anM
Topic thumbnail image
بحث آزاد

خاطره ای از دوران مدرسه

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
198 دیدگاه‌ها 31 کاربران 28.2k بازدیدها
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • م.ر محسنی کبیرم آفلاین
    م.ر محسنی کبیرم آفلاین
    م.ر محسنی کبیر
    دانش آموزان آلاء
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #49

    یادش بخیر مدرسه
    یکی از بهترین دوران بودش . مخصوصا این آخر سال. چون وقتی دیگ میدونستیم قرار نیست دیگه تکرار بشه همه خوب شده بودن . معلما . دانش آموزا . همه میدونستن که دیگه قرار نیس روی این میز و نیمکت های چوبی بشینیم.
    یادش بخیر . چ مسخره بازی هایی که سرکلاس در نمی آوردیم.
    یه سری معلم عربیمون برگشت گف همگی پاشین برین کلاس طبقه بالا . هیچکس نرف..
    رفتش تا معاونو بیاره . تا بره برگرده همه بچه ها بدو جمع کردن رفتن طبقه بالا.خلاصه معلم اینطوری جلو معاون ضایع شدش . حالا اومد ک طبقه ی بالا درس بده یهو همه جلو چشاش بلند شدن رفتن برن طبقه پایین .
    ایندقه رفت واقعن معاونو آورد بالاسرمون . برگشت داد زد چرا بهتون میگم برین طبقه بالا نمیرین ؟
    خیلی ریلکس بچه ها بازدوباره جلو چشش بلند شدن رفتن طبقه بالا . معاونم بنده خدا داشت میترکید از خنده .

    تقدیر من خط خوردگی دارد

    کاتب دودل بوده انگار …

    NGUN 1 پاسخ آخرین پاسخ
    12
    • م.ر محسنی کبیرم م.ر محسنی کبیر

      یادش بخیر مدرسه
      یکی از بهترین دوران بودش . مخصوصا این آخر سال. چون وقتی دیگ میدونستیم قرار نیست دیگه تکرار بشه همه خوب شده بودن . معلما . دانش آموزا . همه میدونستن که دیگه قرار نیس روی این میز و نیمکت های چوبی بشینیم.
      یادش بخیر . چ مسخره بازی هایی که سرکلاس در نمی آوردیم.
      یه سری معلم عربیمون برگشت گف همگی پاشین برین کلاس طبقه بالا . هیچکس نرف..
      رفتش تا معاونو بیاره . تا بره برگرده همه بچه ها بدو جمع کردن رفتن طبقه بالا.خلاصه معلم اینطوری جلو معاون ضایع شدش . حالا اومد ک طبقه ی بالا درس بده یهو همه جلو چشاش بلند شدن رفتن برن طبقه پایین .
      ایندقه رفت واقعن معاونو آورد بالاسرمون . برگشت داد زد چرا بهتون میگم برین طبقه بالا نمیرین ؟
      خیلی ریلکس بچه ها بازدوباره جلو چشش بلند شدن رفتن طبقه بالا . معاونم بنده خدا داشت میترکید از خنده .

      NGUN آفلاین
      NGUN آفلاین
      NGU
      دانش آموزان آلاء
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط NGU انجام شده
      #50

      سلام
      ما سال دوم یکشنبه ها دو زنگ پشت سر هم شیمی داشتیم واسه همین دبیرمون گاهی پایین نمی رفت
      دو تا از بچه های شلوغ کلاس تو راهرو شوخی میکردن یکیشون کتونیشو در میاره پرت میکنه طرف اون یکی بعد فرار میکنه تو کلاس ،اونم میاد تلافی کنه از دم در کتونیشو پرت میکنه طرف اون یکی و کتونی اشتباها میخوره توی صورت دبیرمون 😂
      (بنده خدا تازه بوتاکس کرده بود)
      هیچی دیگه زنگ بعد همه ی مسئولین مدرسه از بابای مدرسه تا مدیر توی کلاسمون جمع شده بودن بیچاره بچه تا مرز اخراج پیش رفت

      آلا همیشه زنده باشی☺

      _Mohammad_reza__ 1 پاسخ آخرین پاسخ
      8
      • NGUN NGU

        سلام
        ما سال دوم یکشنبه ها دو زنگ پشت سر هم شیمی داشتیم واسه همین دبیرمون گاهی پایین نمی رفت
        دو تا از بچه های شلوغ کلاس تو راهرو شوخی میکردن یکیشون کتونیشو در میاره پرت میکنه طرف اون یکی بعد فرار میکنه تو کلاس ،اونم میاد تلافی کنه از دم در کتونیشو پرت میکنه طرف اون یکی و کتونی اشتباها میخوره توی صورت دبیرمون 😂
        (بنده خدا تازه بوتاکس کرده بود)
        هیچی دیگه زنگ بعد همه ی مسئولین مدرسه از بابای مدرسه تا مدیر توی کلاسمون جمع شده بودن بیچاره بچه تا مرز اخراج پیش رفت

        _Mohammad_reza__ آفلاین
        _Mohammad_reza__ آفلاین
        _Mohammad_reza_
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #51

        NGU
        من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونم 😂

        بهارهب Taha 76T 2 پاسخ آخرین پاسخ
        8
        • _Mohammad_reza__ _Mohammad_reza_

          NGU
          من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونم 😂

          بهارهب آفلاین
          بهارهب آفلاین
          بهاره
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #52

          @reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:

          NGU
          من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونم 😂

          واقعا نمیدونستی ایشون دختره؟! 😐

          Nothing really matters :)

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          5
          • Taha 76T Taha 76

            سلام به رفقای گلم
            این تاپیکو زدم اگه از دوران مدرسه تون یه خاطره قشنگ و با مزه دارید بگید شاد شیم ... 😀

            عااطفهع آفلاین
            عااطفهع آفلاین
            عااطفه
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #53

            Taha 76 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:

            سلام به رفقای گلم
            این تاپیکو زدم اگه از دوران مدرسه تون یه خاطره قشنگ و با مزه دارید بگید شاد شیم ... 😀
            مام یه معلم دینی داشتیم که همیشه هر وق میگف امتحان حتما میگرفتش
            یه بار امتحان داشتیم زنگ تفریح بود یکی از بچه ها داشت اب میوه میخورد منم دستم اب بود شوخیمون گرف من اب پاشیدم روش اونم اب میوه پاشید اما من جا خالی دادم و کل اب میوه ریخ رو کف کلاس
            بعد دوستم به سرش زد که به معلم دینیمون بگیم که حالش بهم خورده و وسط کلاس بالا اورده
            با کل کلاس هماهنگ شدیم
            معلم داش از پله ها میومد بالا که یه دفعه دید بچه ها گروه گروه دارن از کلاس میان بیرون با کیف!!!!!!!!!!!!
            منم دست اون دوستم گرفتم و که مثلا حالش بد از کلاس زدیم بیرون خانوممون گف بهم مهسا چه خبر شده ؟؟؟؟!!!!منم گفتم نیلوفر حالش خراب شده تو کلاس کثیف کاری کرده الانم میبرمش بیرون
            البته قبل اینکه از کلاس بیایم بیرون تو کف کلاس کامل رانی خالی کرده بودیم با اب توشم چن تیکه میوه خورد شده ریختیم که صحنه طبیعی باشه!!!11 ببخشید باید اینو میگفتم
            خانوممون اومد سر کلاس کف زمین که دید حالش بد شد همونجا واستاد جلو در
            منم اومدم بالا به خانوممون گفتم که برم طی بیارم تمیز کنم >>>>>> ولی کیفم ور داشتم و زدم از کلاس بیرون کل کلاس خالی شده بود معلممونم جلو در کلاس یه 5 دقیقه واستاد تا بچه ها برگردن و امتحان بگیره
            هیچی دیگه مام در مدرسه رو باز کردیم و از مدرسه رفتیم بیرون
            جلو مدرسمون یه پارک بود

            فک کنین 30 تا دختر تو پارک در حال دویدن بودن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!عجب منظره ای
            معلممون بعد 5 دقیقه اومد دنبالمون و فهمید که ما فرار کردیم سوار ماشینش شد حالا اون با ماشین دنبال ما >>>>مام در حال دویدن تو کوچه پس کوچه ها
            اه اه اه اه فرداش مدیر بیچارمون کرد معلممونم اخر ترم از همه 5 نمره کم کرد تازه یه مدتم قهر کرده بود نمیومد سر کلاس چه حالی میکردیم
            یادش بخیر

            دختر !
            !این طور به من نگاه نکن !
            این چشم هایت اخر مراوادار به یک خبط بزرگ خواهد کرد!!!
            این خبط شما ارزوی من است !!!
            بزرگ علوی !چشم هایش !

            عااطفهع 1 پاسخ آخرین پاسخ
            6
            • عااطفهع عااطفه

              Taha 76 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:

              سلام به رفقای گلم
              این تاپیکو زدم اگه از دوران مدرسه تون یه خاطره قشنگ و با مزه دارید بگید شاد شیم ... 😀
              مام یه معلم دینی داشتیم که همیشه هر وق میگف امتحان حتما میگرفتش
              یه بار امتحان داشتیم زنگ تفریح بود یکی از بچه ها داشت اب میوه میخورد منم دستم اب بود شوخیمون گرف من اب پاشیدم روش اونم اب میوه پاشید اما من جا خالی دادم و کل اب میوه ریخ رو کف کلاس
              بعد دوستم به سرش زد که به معلم دینیمون بگیم که حالش بهم خورده و وسط کلاس بالا اورده
              با کل کلاس هماهنگ شدیم
              معلم داش از پله ها میومد بالا که یه دفعه دید بچه ها گروه گروه دارن از کلاس میان بیرون با کیف!!!!!!!!!!!!
              منم دست اون دوستم گرفتم و که مثلا حالش بد از کلاس زدیم بیرون خانوممون گف بهم مهسا چه خبر شده ؟؟؟؟!!!!منم گفتم نیلوفر حالش خراب شده تو کلاس کثیف کاری کرده الانم میبرمش بیرون
              البته قبل اینکه از کلاس بیایم بیرون تو کف کلاس کامل رانی خالی کرده بودیم با اب توشم چن تیکه میوه خورد شده ریختیم که صحنه طبیعی باشه!!!11 ببخشید باید اینو میگفتم
              خانوممون اومد سر کلاس کف زمین که دید حالش بد شد همونجا واستاد جلو در
              منم اومدم بالا به خانوممون گفتم که برم طی بیارم تمیز کنم >>>>>> ولی کیفم ور داشتم و زدم از کلاس بیرون کل کلاس خالی شده بود معلممونم جلو در کلاس یه 5 دقیقه واستاد تا بچه ها برگردن و امتحان بگیره
              هیچی دیگه مام در مدرسه رو باز کردیم و از مدرسه رفتیم بیرون
              جلو مدرسمون یه پارک بود

              فک کنین 30 تا دختر تو پارک در حال دویدن بودن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!عجب منظره ای
              معلممون بعد 5 دقیقه اومد دنبالمون و فهمید که ما فرار کردیم سوار ماشینش شد حالا اون با ماشین دنبال ما >>>>مام در حال دویدن تو کوچه پس کوچه ها
              اه اه اه اه فرداش مدیر بیچارمون کرد معلممونم اخر ترم از همه 5 نمره کم کرد تازه یه مدتم قهر کرده بود نمیومد سر کلاس چه حالی میکردیم
              یادش بخیر

              عااطفهع آفلاین
              عااطفهع آفلاین
              عااطفه
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #54

              @مهساااا یه بارم سر کلاس دیفرانسیل من نشسته بودم ته کلاس معلم داش درس میداد منم داشتم تست میزدم
              بچه ها همه شلوغ میکردن به جز چن نفر جلو
              اخر معلم حرصش درومد برگشت به همه گف اگه گوش نمیدین لااقل مث مهسا تست بزنین

              دختر !
              !این طور به من نگاه نکن !
              این چشم هایت اخر مراوادار به یک خبط بزرگ خواهد کرد!!!
              این خبط شما ارزوی من است !!!
              بزرگ علوی !چشم هایش !

              عااطفهع 1 پاسخ آخرین پاسخ
              7
              • عااطفهع عااطفه

                @مهساااا یه بارم سر کلاس دیفرانسیل من نشسته بودم ته کلاس معلم داش درس میداد منم داشتم تست میزدم
                بچه ها همه شلوغ میکردن به جز چن نفر جلو
                اخر معلم حرصش درومد برگشت به همه گف اگه گوش نمیدین لااقل مث مهسا تست بزنین

                عااطفهع آفلاین
                عااطفهع آفلاین
                عااطفه
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #55

                @مهساااا یه بارم سر کلاس کنکور فیزیک بودیم هفته قبلش برا استادمون تولد گرفته بودیم با یه کیک که چن نفر از بچه ها با استاد خودمون بخوریم
                اما از شانس ما معلممون مهربون شد و کیک به همه داد به ما که اصل کاری بودیم نرسید
                من و یکی از دوستام تصمیم گرفتیم یه کیک بیسکوییتی بکیریم بخوریم اما وق نشد بیرون کلاس بخوریم
                خلاصه کلاسمون خیلی بزرک بود مام نشستیم ته کلاس
                شروع کردیم به یواشکی خوردن کیک یه دفه استا د برگشت و منو در حالی که چنگال دستم بود دید
                بهم گف پاشو از کلاس برو بیرون از اونجایی که درسم خوب بود دلش نیومد حرفش عوض کرد گفت تو جنبه ادم دیدن نداری برو بشین جایی که ادم دور و برت نباشه

                دختر !
                !این طور به من نگاه نکن !
                این چشم هایت اخر مراوادار به یک خبط بزرگ خواهد کرد!!!
                این خبط شما ارزوی من است !!!
                بزرگ علوی !چشم هایش !

                عااطفهع 1 پاسخ آخرین پاسخ
                7
                • عااطفهع عااطفه

                  @مهساااا یه بارم سر کلاس کنکور فیزیک بودیم هفته قبلش برا استادمون تولد گرفته بودیم با یه کیک که چن نفر از بچه ها با استاد خودمون بخوریم
                  اما از شانس ما معلممون مهربون شد و کیک به همه داد به ما که اصل کاری بودیم نرسید
                  من و یکی از دوستام تصمیم گرفتیم یه کیک بیسکوییتی بکیریم بخوریم اما وق نشد بیرون کلاس بخوریم
                  خلاصه کلاسمون خیلی بزرک بود مام نشستیم ته کلاس
                  شروع کردیم به یواشکی خوردن کیک یه دفه استا د برگشت و منو در حالی که چنگال دستم بود دید
                  بهم گف پاشو از کلاس برو بیرون از اونجایی که درسم خوب بود دلش نیومد حرفش عوض کرد گفت تو جنبه ادم دیدن نداری برو بشین جایی که ادم دور و برت نباشه

                  عااطفهع آفلاین
                  عااطفهع آفلاین
                  عااطفه
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #56

                  @مهساااا یه بارم همین استاد فیزیکمون داش تو اب دار خونه اماده غذا خوردن میشد خیلیم مریض شده بود منم دستم یه ساندویج بود رفتم تو که دسمال ور دارم به معلممون تعارف کردم که بخوره
                  بهم گف مرسی گشنه من مریضم خودت بخور الانم میخوام سوپ بخورم
                  منم اومدم بیرون بعد چن دقیقه دوباره در زدم رفتم تو که دستم بشورم دیدم اقا در حال خوردن کباب چرب هستن بیچاره منو که دید قرمز شد
                  اومدم بیرون به یکی از دوستام گفتم
                  سر کلاس دوستم به معلم شکلات تعارف کرد استادمون گف مرسی مریضم نمیخورم
                  دوستمم نه گذاش نه برداش برگش بهش گف
                  مث همون کبابی که ظهر خوردین
                  معلممون حرصش درومد به من نگاه کرد گف
                  میدونم چی کارت کنم گشنه!!!!!!!!!!!

                  دختر !
                  !این طور به من نگاه نکن !
                  این چشم هایت اخر مراوادار به یک خبط بزرگ خواهد کرد!!!
                  این خبط شما ارزوی من است !!!
                  بزرگ علوی !چشم هایش !

                  عااطفهع 1 پاسخ آخرین پاسخ
                  7
                  • عااطفهع عااطفه

                    @مهساااا یه بارم همین استاد فیزیکمون داش تو اب دار خونه اماده غذا خوردن میشد خیلیم مریض شده بود منم دستم یه ساندویج بود رفتم تو که دسمال ور دارم به معلممون تعارف کردم که بخوره
                    بهم گف مرسی گشنه من مریضم خودت بخور الانم میخوام سوپ بخورم
                    منم اومدم بیرون بعد چن دقیقه دوباره در زدم رفتم تو که دستم بشورم دیدم اقا در حال خوردن کباب چرب هستن بیچاره منو که دید قرمز شد
                    اومدم بیرون به یکی از دوستام گفتم
                    سر کلاس دوستم به معلم شکلات تعارف کرد استادمون گف مرسی مریضم نمیخورم
                    دوستمم نه گذاش نه برداش برگش بهش گف
                    مث همون کبابی که ظهر خوردین
                    معلممون حرصش درومد به من نگاه کرد گف
                    میدونم چی کارت کنم گشنه!!!!!!!!!!!

                    عااطفهع آفلاین
                    عااطفهع آفلاین
                    عااطفه
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #57

                    @مهساااا یه بارم سر کلاس بودیم من خیلی گشنم بود از همین استادمون اجازه گرفتم برم خوراکی بخرم بهم گف پس برا منم یه چیز بگیر هر چی گفتم چی بگیرم بهم گف فرق نمیکنه
                    خریدم اومدم دادم بهش داش میخورد یهو قیافش عوض شد
                    بهش گفتم استاد کیک خوب نیس
                    گف خیلی بی خود این چیه خریدی بیچاره حالش خراب شد
                    بعد کلاس رفته بود هم بالا اورده بود هم کلی اب لیمو خورده بود
                    هر دفعه که دیگه خرید داش من بهش میگفتم بدید من میرم بخرم
                    گف تو نننننننننننننننننننننننننننه!!!!!!!!!!!!!!!!
                    هفته بعدش دندون عقلم کشیده بودم و نمیتونستم حرف بزنم
                    بهم گف همون یه ذره عقلیم که داشتی دیگه پرید
                    خدا بهمون رحم کنه این دفعه منو نکشی!!!!!!!!

                    دختر !
                    !این طور به من نگاه نکن !
                    این چشم هایت اخر مراوادار به یک خبط بزرگ خواهد کرد!!!
                    این خبط شما ارزوی من است !!!
                    بزرگ علوی !چشم هایش !

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    8
                    • DrD آفلاین
                      DrD آفلاین
                      Dr
                      دانش آموزان آلاء
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Dr انجام شده
                      #58

                      ماکلاس داشتیم برای کنکور استاد شیمی تو 2جلسه بهمون درس میداد و تو یکی از جلسات آخرهای زنگ گفت تشنمه یکی برام آبمیوه بگیره منم رفتم رانی خریدم تهشو سوراخ کردم دادم یکی از دوستام خورد رانی رو(البته چاقو پیدا نکردم باچنگال سوراخ کردم)تو اون قوطی رو پرآب کردم زیرشو آدامس زدم گذاشتم رومیز استاد یه نیم ساعتی تشکر میکرد ممنون اصلا توقع نداشتم برید چیزی بخرید همین جوری میگفت ممنون .متشکرم حالا کی خریده؟؟؟؟؟؟هیچ کس چیزی نمیگفت چندبار تکرار کرد گفت کی خریده؟بگه میخوام بهش جایزه بدم یهو یکی از بچه های کلاس گفت من خریدم(خودشیرین)گفت ممنون لطف کردی دوستای منم همه اش میخندیدن هیچی دیگه آخر کلاس استاد اومد بخوره رانی رو هی میخورد هی به قوطی نگاه میکرد 2باره میخورد به قوطی نگاه میکرد که چرا مزه ی آب میده این رانی آخرش آدامس چون خیس شده بود افتاد آب ریخت رو شلوارش کلاس منفجرشد از خنده ی بچه ها

                      نگران فردایت نباش خدای دیروز وامروز خدای فردا هم هست...ما اولین بار است که بندگی می کنیم ولی او قرن هاست که خدایی می کند پس به خدایی او اعتماد کن وفردا را به او بسپار....

                      بهارهب عااطفهع 2 پاسخ آخرین پاسخ
                      9
                      • DrD Dr

                        ماکلاس داشتیم برای کنکور استاد شیمی تو 2جلسه بهمون درس میداد و تو یکی از جلسات آخرهای زنگ گفت تشنمه یکی برام آبمیوه بگیره منم رفتم رانی خریدم تهشو سوراخ کردم دادم یکی از دوستام خورد رانی رو(البته چاقو پیدا نکردم باچنگال سوراخ کردم)تو اون قوطی رو پرآب کردم زیرشو آدامس زدم گذاشتم رومیز استاد یه نیم ساعتی تشکر میکرد ممنون اصلا توقع نداشتم برید چیزی بخرید همین جوری میگفت ممنون .متشکرم حالا کی خریده؟؟؟؟؟؟هیچ کس چیزی نمیگفت چندبار تکرار کرد گفت کی خریده؟بگه میخوام بهش جایزه بدم یهو یکی از بچه های کلاس گفت من خریدم(خودشیرین)گفت ممنون لطف کردی دوستای منم همه اش میخندیدن هیچی دیگه آخر کلاس استاد اومد بخوره رانی رو هی میخورد هی به قوطی نگاه میکرد 2باره میخورد به قوطی نگاه میکرد که چرا مزه ی آب میده این رانی آخرش آدامس چون خیس شده بود افتاد آب ریخت رو شلوارش کلاس منفجرشد از خنده ی بچه ها

                        بهارهب آفلاین
                        بهارهب آفلاین
                        بهاره
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #59

                        Dr در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:

                        ماکلاس داشتیم برای کنکور استاد شیمی تو 2جلسه بهمون درس میداد و تو یکی از جلسات آخرهای زنگ گفت تشنمه یکی برام آبمیوه بگیره منم رفتم رانی خریدم تهشو سوراخ کردم دادم یکی از دوستام خورد رانی رو(البته چاقو پیدا نکردم باچنگال سوراخ کردم)تو اون قوطی رو پرآب کردم زیرشو آدامس زدم گذاشتم رومیز استاد یه نیم ساعتی تشکر میکرد ممنون اصلا توقع نداشتم برید چیزی بخرید همین جوری میگفت ممنون .متشکرم حالا کی خریده؟؟؟؟؟؟هیچ کس چیزی نمیگفت چندبار تکرار گفت کی خریده؟بگه میخوام بهش جایزه بدم یهو یکی از بچه های کلاس گفت من خریدم(خودشیرین)گفت ممنون لطف کردی دوستای منم همه اش میخندیدن هیچی دیگه آخر کلاس استاد اومد بخوره رانی رو هی میخورد هی به قوطی نگاه میکرد 2باره میخورد به قوطی نگاه میکرد که چرا مزه ی آب میده این رانی آخرش آدامس چون خیس شده بود افتاد آب ریخت رو شلوارش کلاس منفجرشد از خنده ی بچه ها

                        خیلی باحال بود 😂

                        Nothing really matters :)

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        5
                        • _Mohammad_reza__ آفلاین
                          _Mohammad_reza__ آفلاین
                          _Mohammad_reza_
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #60

                          هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png

                          AmirbernosiA 1 پاسخ آخرین پاسخ
                          7
                          • Taha 76T آفلاین
                            Taha 76T آفلاین
                            Taha 76
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #61

                            سلام یادش بخیر
                            ایوار پشتی مدسه یه کم کوتا بود زنگ ریاضی بودش من و چن تا از دوستام از دیوار بالا رفتیم و رفیتم کلی گشتیم و کیف کردیم دیگه باید برمیگشتیم مدرسه زنگ تفریح برگشتیم اول من از دیواربالا رفتم نگو از بخت بد من معاون پشت دیواره که یهو من از دیوار پریدم پایین معاونه گورخیده بود تا منو دید گفت تو کدوم گوری بودی خوب دیگه بقیشو خودتون حدس بزنید چی شد نمیشه گفت .... 😂

                            اگر گویی که نتوانم ، برو بنشین که نتوانی
                            اگر گویی که بتوانم ، قدم در نه که بتوانی

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            8
                            • _Mohammad_reza__ _Mohammad_reza_

                              هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png

                              AmirbernosiA آفلاین
                              AmirbernosiA آفلاین
                              Amirbernosi
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #62

                              @reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:

                              هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png

                              واس منو که خودت با چشمات دیدی!؟خخخخخخ!رسول زاده یادته!؟

                              _Mohammad_reza__ 1 پاسخ آخرین پاسخ
                              5
                              • AmirbernosiA Amirbernosi

                                @reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:

                                هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png

                                واس منو که خودت با چشمات دیدی!؟خخخخخخ!رسول زاده یادته!؟

                                _Mohammad_reza__ آفلاین
                                _Mohammad_reza__ آفلاین
                                _Mohammad_reza_
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #63

                                @Dr.Bernosi اره ...در کل شوخی گفتم

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                4
                                • Taha 76T آفلاین
                                  Taha 76T آفلاین
                                  Taha 76
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #64

                                  سلام رفقا
                                  دیروز وقت نشد همه خاطره ها رو بخونم امروز همشون رو خوندم
                                  یعنی ایول به همتون
                                  دمتون گرم 👌

                                  اگر گویی که نتوانم ، برو بنشین که نتوانی
                                  اگر گویی که بتوانم ، قدم در نه که بتوانی

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  6
                                  • _Mohammad_reza__ _Mohammad_reza_

                                    NGU
                                    من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونم 😂

                                    Taha 76T آفلاین
                                    Taha 76T آفلاین
                                    Taha 76
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Taha 76 انجام شده
                                    #65

                                    @reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:

                                    NGU
                                    من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونم 😂

                                    منم وقتی خاطره Dr رو میخوندم تا قبل از اون قسمت که گفت خانم به ما برگه بده فک کردم خاطره چن تا پسر رو دارم میخونم
                                    Dr در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:

                                    نمی دونم جالبه یا نه ولی برای من خاطره انگیزه هروقت برف میاد یادش میوفتم .یه روز برف اومده بود وهیچ کدوم از معلم هامون نیومده بودن فقط یه معاون بیکار داشتیم اونم چون خونش نزدیک محل مابود اومده بود مدرسه نمیتونست بچه هارو کنترل کنه همه جا شلوغ بود بچه ها میرفتن تو اتاق مدیر کل وسایل هاشونو بهم زده بودن یعنی وقتی میرفتی تو اتاق احساس میکردی وارد بازار شام شدی انقدر بهم ریخته بود خلاصه دیگه دیوونه شده بود از دست بچه ها هرچی بهش میگفتیم تعطیل کن بریم خونه مثلا بشینیم درس بخونیم(نه این که ما خیلی درس خون بودیم و یه عالمه دانشجوی علم داشتیم از بین دوستامون)گفت نه نمیذارم گفتیم باشه هرجور دوست داری نذار من و7تا از دوستام وسایلمونو جمع کردیم رفتیم از دیوار پشت مدرسه در بریم یه میلیه ی بزرگ اون جا بود ازش استفاده کردیم که بریم بالای دیوار اولش تمام کیف هامونو پرتاب کردیم اونور دیوار بعدش پالتوهامونو و... وبعد یکی یکی رفتیم از دیوار بالا ورفتیم اونور دیوار فقط یه نفر مونده بود بیاد پایین که یه فوضول جاسوس رفته بود گفته بود این ها دارن فرار میکنن بی ادب نمیفهمه آدم باید از وقتش استفاده کنه اونم ماها که انقدر مظلوم بودیم اصلا مگه بالا رفتن از دیوار جرمه ؟؟؟؟؟نیست دیگه نمیذاشتن درس بخونیم والا بعدا میگن چرا شماها کنکور قبول نمیشید .نذاشتن از وقتمون درست استفاده کنیم خخخخخخخ.خلاصه یهو دیدیم سرایدار مدرسه مون بایه حالت خشمگینی داره میاد مارو بگیره فکر کن 7تا کیف رو زمین پالتوها یکی این ور اوفتاده بود یکی اونور افتاده بود اومد همه ی کیف هامونو برداشت برد منم نمیدونم باکی اشتباه گرفته بود همه اش میگفت صبر کن مادرت بیاد فردا بهش میگم چی کار کردی؟نمیدونم اون طفلکی کی بود که ولی مارو برد دفتر شانس آوردیم کسی نبود اون لحظه و دروقفل کرد کیف هارو گذاشت اون جا رفت یهو اون یکی معاونمون از راه رسید (هیچی نمیدونست که ما چی کار کردیم) یکی از دوستام برگشت بهش گفت خانوم ما از این برگه ها میخوایم برای شرکت تو مسابقه های اقای قرائتی (نمیدونم از کجا به ذهنش رسید)خلاصه از اون جایی که اون معاونمون فکرمیکرد فاطی پاستوریزه اس گفت بیا تو دفتر بهت بدم همه ی بچه هارو جمع کردیم جلو دفتر گفتیم ما هم میخوایم اونم از همه جا بیخبر درو باز کرد رفتیم تو کیف هارو برداشتیم اومدیم بیرون اونم معاونمون داشت دنبال اون برگه ها میگشت یهو برگشت دید هیچ کس نیست پشت سرش خخخخخخخ ماهم رفتیم توکلاسمون تاساعت 11 که در مدرسه باز شد وما از غفلت سرایدار استفاده کردیم در رفتیم حالا وسط خیابون اون بدو ما بدوییم آخرش در رفتیم نتونست بگیره مارو(حقشونه اصلا مگه کسی که از مدرسه در میره میگیرنش؟؟؟؟)فرداش رفتیم مدرسه دیدم سرایدار داره با آب وتاب داستانو برای مدیر تعریف میکنه میگفت تو این 30سال خدمتم ندیدم کسی از رو دیوار فرار کنه . ولی آخرسال 3نمره از انضباطمون کم کردن میگفتن هرچی هست زیر سر این هاست معاون مدرسه مون میگفت این و(منظورش من بودم)نگاه نکنید قیافه اش فقط مظلومه یه ولد چموشی لنگه نداره . معذرت میخوام طولانی شد واین که خیلی جالب نبود.

                                    اگر گویی که نتوانم ، برو بنشین که نتوانی
                                    اگر گویی که بتوانم ، قدم در نه که بتوانی

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    6
                                    • بهارهب بهاره

                                      سال دوم دبیرستان بودیم... دبیر دین و زندگیمون جلسه اول داشت روش تدریسشو توضیح میداد گفت بچه ها من آیات رو ترجمه نمیکنم خودتون باید از قرآن استخراج کنید ...پیام آیات رو هم نمیگم ، اندیشه و تحقیق هم که به عهده خود دانش آموزه ...
                                      منم پا شدم گفتم : ببخشید پس واسه چی میاین سر کلاس؟!😐
                                      سکوت عمیقی حکم فرما شد دبیر سرخ شد ...

                                      D آفلاین
                                      D آفلاین
                                      dr.setareh
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #66

                                      بهاره در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:

                                      سال دوم دبیرستان بودیم... دبیر دین و زندگیمون جلسه اول داشت روش تدریسشو توضیح میداد گفت بچه ها من آیات رو ترجمه نمیکنم خودتون باید از قرآن استخراج کنید ...پیام آیات رو هم نمیگم ، اندیشه و تحقیق هم که به عهده خود دانش آموزه ...
                                      منم پا شدم گفتم : ببخشید پس واسه چی میاین سر کلاس؟!😐
                                      سکوت عمیقی حکم فرما شد دبیر سرخ شد
                                      یکی باید میومد اینو به دبیر زمین ما بگه یا با گوشیش ور میرفت یا با دخترش بازی میکرد در طول سال یه بارم درس نداد همش خودمون کنفرانس میدادیم

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      6
                                      • Taha 76T آفلاین
                                        Taha 76T آفلاین
                                        Taha 76
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #67

                                        سلام
                                        رفقا اینجا چرا ساکته ؟

                                        اگر گویی که نتوانم ، برو بنشین که نتوانی
                                        اگر گویی که بتوانم ، قدم در نه که بتوانی

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        1
                                        • بهارهب آفلاین
                                          بهارهب آفلاین
                                          بهاره
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #68

                                          یه بار داشتم از کلاس میرفتم بیرون ....در زدم ! 😂 انقد خندیدم که بقیه هم فهمیدن چه سوتی دادم 😂 کلی خندیدیم


                                          من عادت دارم به فارسی میگم پارسی ...یه بار خواستم به یه نفر که همش لغات فک کنم عربی تو حرفاش بود بگم فارسی را پاس بدار ...خیلی جدی گفتم پارسی را فاس بدار😐


                                          یه اکیپ چهارنفره داشتیم که هرسال تو مدرسه باهم بودیم .....یه قانون داشتیم : برداشتن به منزله برداشتن است!😐 ...تقریبا نصف بچه ها این ضرب المثل رو میدونستن بقیه هم که نمیدونستن چون رو دیوار نوشته بودیم میخوندنش ولی هیشکی جز ما چهارتا مفهومشو درک نمیکرد 😂


                                          یه ناظم داشتیم فامیلیش بازگیر بود ....من بهش میگفتم گیرنده باز 😄


                                          چهارم دبیرستان بودم میز دوم میشستم...جمعیت کلاس زیاد بود میزا هم دونفره بود من تنها نشسته بودم رو میز دوم اجازه نمیدادم کسی بغل دستم بشینه ...یه نفر اون آخر بود دائم گریه میکرد میگفت میخوام بیام جلو بشینم خلاصه اون آخریا همه شاکی بودن ...منم که مرغم یه پا داشت ...یادمه یه بار یکیشون در نبود من کیف و بند و بساطشو آورده بود نشسته بود وقتی برگشتم گریه کرد و وسایلشو جمع کرد رفت میز آخر 😂...آخر سر بابای یکیشون اومد بابامو میشناخت خخخ دیگه منم تو حال و هوای رودربایستی و این حرفا اجازه بدم بشینه ...مدرسمو عوض کردم رفتم یه مدرسه دیگه کلا کلاسش تکمیل بود منو هم چون معدلم خوب بود علاوه بر ظرفیت کلاس ثبت نام کردن ...رفتم تو کلاس دیدم همه صندلیا تکمیله جز اون آخر ! میگن چوب خدا صدا نداره همینه 😂

                                          Nothing really matters :)

                                          Taha 76T _Mohammad_reza__ 2 پاسخ آخرین پاسخ
                                          8
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 3
                                          • 4
                                          • 5
                                          • 9
                                          • 10
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع