-
Taha 76 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
سلام به رفقای گلم
این تاپیکو زدم اگه از دوران مدرسه تون یه خاطره قشنگ و با مزه دارید بگید شاد شیم ...
مام یه معلم دینی داشتیم که همیشه هر وق میگف امتحان حتما میگرفتش
یه بار امتحان داشتیم زنگ تفریح بود یکی از بچه ها داشت اب میوه میخورد منم دستم اب بود شوخیمون گرف من اب پاشیدم روش اونم اب میوه پاشید اما من جا خالی دادم و کل اب میوه ریخ رو کف کلاس
بعد دوستم به سرش زد که به معلم دینیمون بگیم که حالش بهم خورده و وسط کلاس بالا اورده
با کل کلاس هماهنگ شدیم
معلم داش از پله ها میومد بالا که یه دفعه دید بچه ها گروه گروه دارن از کلاس میان بیرون با کیف!!!!!!!!!!!!
منم دست اون دوستم گرفتم و که مثلا حالش بد از کلاس زدیم بیرون خانوممون گف بهم مهسا چه خبر شده ؟؟؟؟!!!!منم گفتم نیلوفر حالش خراب شده تو کلاس کثیف کاری کرده الانم میبرمش بیرون
البته قبل اینکه از کلاس بیایم بیرون تو کف کلاس کامل رانی خالی کرده بودیم با اب توشم چن تیکه میوه خورد شده ریختیم که صحنه طبیعی باشه!!!11 ببخشید باید اینو میگفتم
خانوممون اومد سر کلاس کف زمین که دید حالش بد شد همونجا واستاد جلو در
منم اومدم بالا به خانوممون گفتم که برم طی بیارم تمیز کنم >>>>>> ولی کیفم ور داشتم و زدم از کلاس بیرون کل کلاس خالی شده بود معلممونم جلو در کلاس یه 5 دقیقه واستاد تا بچه ها برگردن و امتحان بگیره
هیچی دیگه مام در مدرسه رو باز کردیم و از مدرسه رفتیم بیرون
جلو مدرسمون یه پارک بودفک کنین 30 تا دختر تو پارک در حال دویدن بودن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!عجب منظره ای
معلممون بعد 5 دقیقه اومد دنبالمون و فهمید که ما فرار کردیم سوار ماشینش شد حالا اون با ماشین دنبال ما >>>>مام در حال دویدن تو کوچه پس کوچه ها
اه اه اه اه فرداش مدیر بیچارمون کرد معلممونم اخر ترم از همه 5 نمره کم کرد تازه یه مدتم قهر کرده بود نمیومد سر کلاس چه حالی میکردیم
یادش بخیر -
@مهساااا یه بارم سر کلاس دیفرانسیل من نشسته بودم ته کلاس معلم داش درس میداد منم داشتم تست میزدم
بچه ها همه شلوغ میکردن به جز چن نفر جلو
اخر معلم حرصش درومد برگشت به همه گف اگه گوش نمیدین لااقل مث مهسا تست بزنین@مهساااا یه بارم سر کلاس کنکور فیزیک بودیم هفته قبلش برا استادمون تولد گرفته بودیم با یه کیک که چن نفر از بچه ها با استاد خودمون بخوریم
اما از شانس ما معلممون مهربون شد و کیک به همه داد به ما که اصل کاری بودیم نرسید
من و یکی از دوستام تصمیم گرفتیم یه کیک بیسکوییتی بکیریم بخوریم اما وق نشد بیرون کلاس بخوریم
خلاصه کلاسمون خیلی بزرک بود مام نشستیم ته کلاس
شروع کردیم به یواشکی خوردن کیک یه دفه استا د برگشت و منو در حالی که چنگال دستم بود دید
بهم گف پاشو از کلاس برو بیرون از اونجایی که درسم خوب بود دلش نیومد حرفش عوض کرد گفت تو جنبه ادم دیدن نداری برو بشین جایی که ادم دور و برت نباشه -
@مهساااا یه بارم سر کلاس کنکور فیزیک بودیم هفته قبلش برا استادمون تولد گرفته بودیم با یه کیک که چن نفر از بچه ها با استاد خودمون بخوریم
اما از شانس ما معلممون مهربون شد و کیک به همه داد به ما که اصل کاری بودیم نرسید
من و یکی از دوستام تصمیم گرفتیم یه کیک بیسکوییتی بکیریم بخوریم اما وق نشد بیرون کلاس بخوریم
خلاصه کلاسمون خیلی بزرک بود مام نشستیم ته کلاس
شروع کردیم به یواشکی خوردن کیک یه دفه استا د برگشت و منو در حالی که چنگال دستم بود دید
بهم گف پاشو از کلاس برو بیرون از اونجایی که درسم خوب بود دلش نیومد حرفش عوض کرد گفت تو جنبه ادم دیدن نداری برو بشین جایی که ادم دور و برت نباشه@مهساااا یه بارم همین استاد فیزیکمون داش تو اب دار خونه اماده غذا خوردن میشد خیلیم مریض شده بود منم دستم یه ساندویج بود رفتم تو که دسمال ور دارم به معلممون تعارف کردم که بخوره
بهم گف مرسی گشنه من مریضم خودت بخور الانم میخوام سوپ بخورم
منم اومدم بیرون بعد چن دقیقه دوباره در زدم رفتم تو که دستم بشورم دیدم اقا در حال خوردن کباب چرب هستن بیچاره منو که دید قرمز شد
اومدم بیرون به یکی از دوستام گفتم
سر کلاس دوستم به معلم شکلات تعارف کرد استادمون گف مرسی مریضم نمیخورم
دوستمم نه گذاش نه برداش برگش بهش گف
مث همون کبابی که ظهر خوردین
معلممون حرصش درومد به من نگاه کرد گف
میدونم چی کارت کنم گشنه!!!!!!!!!!! -
@مهساااا یه بارم همین استاد فیزیکمون داش تو اب دار خونه اماده غذا خوردن میشد خیلیم مریض شده بود منم دستم یه ساندویج بود رفتم تو که دسمال ور دارم به معلممون تعارف کردم که بخوره
بهم گف مرسی گشنه من مریضم خودت بخور الانم میخوام سوپ بخورم
منم اومدم بیرون بعد چن دقیقه دوباره در زدم رفتم تو که دستم بشورم دیدم اقا در حال خوردن کباب چرب هستن بیچاره منو که دید قرمز شد
اومدم بیرون به یکی از دوستام گفتم
سر کلاس دوستم به معلم شکلات تعارف کرد استادمون گف مرسی مریضم نمیخورم
دوستمم نه گذاش نه برداش برگش بهش گف
مث همون کبابی که ظهر خوردین
معلممون حرصش درومد به من نگاه کرد گف
میدونم چی کارت کنم گشنه!!!!!!!!!!!@مهساااا یه بارم سر کلاس بودیم من خیلی گشنم بود از همین استادمون اجازه گرفتم برم خوراکی بخرم بهم گف پس برا منم یه چیز بگیر هر چی گفتم چی بگیرم بهم گف فرق نمیکنه
خریدم اومدم دادم بهش داش میخورد یهو قیافش عوض شد
بهش گفتم استاد کیک خوب نیس
گف خیلی بی خود این چیه خریدی بیچاره حالش خراب شد
بعد کلاس رفته بود هم بالا اورده بود هم کلی اب لیمو خورده بود
هر دفعه که دیگه خرید داش من بهش میگفتم بدید من میرم بخرم
گف تو نننننننننننننننننننننننننننه!!!!!!!!!!!!!!!!
هفته بعدش دندون عقلم کشیده بودم و نمیتونستم حرف بزنم
بهم گف همون یه ذره عقلیم که داشتی دیگه پرید
خدا بهمون رحم کنه این دفعه منو نکشی!!!!!!!! -
ماکلاس داشتیم برای کنکور استاد شیمی تو 2جلسه بهمون درس میداد و تو یکی از جلسات آخرهای زنگ گفت تشنمه یکی برام آبمیوه بگیره منم رفتم رانی خریدم تهشو سوراخ کردم دادم یکی از دوستام خورد رانی رو(البته چاقو پیدا نکردم باچنگال سوراخ کردم)تو اون قوطی رو پرآب کردم زیرشو آدامس زدم گذاشتم رومیز استاد یه نیم ساعتی تشکر میکرد ممنون اصلا توقع نداشتم برید چیزی بخرید همین جوری میگفت ممنون .متشکرم حالا کی خریده؟؟؟؟؟؟هیچ کس چیزی نمیگفت چندبار تکرار کرد گفت کی خریده؟بگه میخوام بهش جایزه بدم یهو یکی از بچه های کلاس گفت من خریدم(خودشیرین)گفت ممنون لطف کردی دوستای منم همه اش میخندیدن هیچی دیگه آخر کلاس استاد اومد بخوره رانی رو هی میخورد هی به قوطی نگاه میکرد 2باره میخورد به قوطی نگاه میکرد که چرا مزه ی آب میده این رانی آخرش آدامس چون خیس شده بود افتاد آب ریخت رو شلوارش کلاس منفجرشد از خنده ی بچه ها
-
ماکلاس داشتیم برای کنکور استاد شیمی تو 2جلسه بهمون درس میداد و تو یکی از جلسات آخرهای زنگ گفت تشنمه یکی برام آبمیوه بگیره منم رفتم رانی خریدم تهشو سوراخ کردم دادم یکی از دوستام خورد رانی رو(البته چاقو پیدا نکردم باچنگال سوراخ کردم)تو اون قوطی رو پرآب کردم زیرشو آدامس زدم گذاشتم رومیز استاد یه نیم ساعتی تشکر میکرد ممنون اصلا توقع نداشتم برید چیزی بخرید همین جوری میگفت ممنون .متشکرم حالا کی خریده؟؟؟؟؟؟هیچ کس چیزی نمیگفت چندبار تکرار کرد گفت کی خریده؟بگه میخوام بهش جایزه بدم یهو یکی از بچه های کلاس گفت من خریدم(خودشیرین)گفت ممنون لطف کردی دوستای منم همه اش میخندیدن هیچی دیگه آخر کلاس استاد اومد بخوره رانی رو هی میخورد هی به قوطی نگاه میکرد 2باره میخورد به قوطی نگاه میکرد که چرا مزه ی آب میده این رانی آخرش آدامس چون خیس شده بود افتاد آب ریخت رو شلوارش کلاس منفجرشد از خنده ی بچه ها
Dr در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
ماکلاس داشتیم برای کنکور استاد شیمی تو 2جلسه بهمون درس میداد و تو یکی از جلسات آخرهای زنگ گفت تشنمه یکی برام آبمیوه بگیره منم رفتم رانی خریدم تهشو سوراخ کردم دادم یکی از دوستام خورد رانی رو(البته چاقو پیدا نکردم باچنگال سوراخ کردم)تو اون قوطی رو پرآب کردم زیرشو آدامس زدم گذاشتم رومیز استاد یه نیم ساعتی تشکر میکرد ممنون اصلا توقع نداشتم برید چیزی بخرید همین جوری میگفت ممنون .متشکرم حالا کی خریده؟؟؟؟؟؟هیچ کس چیزی نمیگفت چندبار تکرار گفت کی خریده؟بگه میخوام بهش جایزه بدم یهو یکی از بچه های کلاس گفت من خریدم(خودشیرین)گفت ممنون لطف کردی دوستای منم همه اش میخندیدن هیچی دیگه آخر کلاس استاد اومد بخوره رانی رو هی میخورد هی به قوطی نگاه میکرد 2باره میخورد به قوطی نگاه میکرد که چرا مزه ی آب میده این رانی آخرش آدامس چون خیس شده بود افتاد آب ریخت رو شلوارش کلاس منفجرشد از خنده ی بچه ها
خیلی باحال بود
-
هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
-
سلام یادش بخیر
ایوار پشتی مدسه یه کم کوتا بود زنگ ریاضی بودش من و چن تا از دوستام از دیوار بالا رفتیم و رفیتم کلی گشتیم و کیف کردیم دیگه باید برمیگشتیم مدرسه زنگ تفریح برگشتیم اول من از دیواربالا رفتم نگو از بخت بد من معاون پشت دیواره که یهو من از دیوار پریدم پایین معاونه گورخیده بود تا منو دید گفت تو کدوم گوری بودی خوب دیگه بقیشو خودتون حدس بزنید چی شد نمیشه گفت .... -
هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
واس منو که خودت با چشمات دیدی!؟خخخخخخ!رسول زاده یادته!؟
-
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
واس منو که خودت با چشمات دیدی!؟خخخخخخ!رسول زاده یادته!؟
@Dr.Bernosi اره ...در کل شوخی گفتم
-
NGU
من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونم@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
NGU
من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونممنم وقتی خاطره Dr رو میخوندم تا قبل از اون قسمت که گفت خانم به ما برگه بده فک کردم خاطره چن تا پسر رو دارم میخونم
Dr در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:نمی دونم جالبه یا نه ولی برای من خاطره انگیزه هروقت برف میاد یادش میوفتم .یه روز برف اومده بود وهیچ کدوم از معلم هامون نیومده بودن فقط یه معاون بیکار داشتیم اونم چون خونش نزدیک محل مابود اومده بود مدرسه نمیتونست بچه هارو کنترل کنه همه جا شلوغ بود بچه ها میرفتن تو اتاق مدیر کل وسایل هاشونو بهم زده بودن یعنی وقتی میرفتی تو اتاق احساس میکردی وارد بازار شام شدی انقدر بهم ریخته بود خلاصه دیگه دیوونه شده بود از دست بچه ها هرچی بهش میگفتیم تعطیل کن بریم خونه مثلا بشینیم درس بخونیم(نه این که ما خیلی درس خون بودیم و یه عالمه دانشجوی علم داشتیم از بین دوستامون)گفت نه نمیذارم گفتیم باشه هرجور دوست داری نذار من و7تا از دوستام وسایلمونو جمع کردیم رفتیم از دیوار پشت مدرسه در بریم یه میلیه ی بزرگ اون جا بود ازش استفاده کردیم که بریم بالای دیوار اولش تمام کیف هامونو پرتاب کردیم اونور دیوار بعدش پالتوهامونو و... وبعد یکی یکی رفتیم از دیوار بالا ورفتیم اونور دیوار فقط یه نفر مونده بود بیاد پایین که یه فوضول جاسوس رفته بود گفته بود این ها دارن فرار میکنن بی ادب نمیفهمه آدم باید از وقتش استفاده کنه اونم ماها که انقدر مظلوم بودیم اصلا مگه بالا رفتن از دیوار جرمه ؟؟؟؟؟نیست دیگه نمیذاشتن درس بخونیم والا بعدا میگن چرا شماها کنکور قبول نمیشید .نذاشتن از وقتمون درست استفاده کنیم خخخخخخخ.خلاصه یهو دیدیم سرایدار مدرسه مون بایه حالت خشمگینی داره میاد مارو بگیره فکر کن 7تا کیف رو زمین پالتوها یکی این ور اوفتاده بود یکی اونور افتاده بود اومد همه ی کیف هامونو برداشت برد منم نمیدونم باکی اشتباه گرفته بود همه اش میگفت صبر کن مادرت بیاد فردا بهش میگم چی کار کردی؟نمیدونم اون طفلکی کی بود که ولی مارو برد دفتر شانس آوردیم کسی نبود اون لحظه و دروقفل کرد کیف هارو گذاشت اون جا رفت یهو اون یکی معاونمون از راه رسید (هیچی نمیدونست که ما چی کار کردیم) یکی از دوستام برگشت بهش گفت خانوم ما از این برگه ها میخوایم برای شرکت تو مسابقه های اقای قرائتی (نمیدونم از کجا به ذهنش رسید)خلاصه از اون جایی که اون معاونمون فکرمیکرد فاطی پاستوریزه اس گفت بیا تو دفتر بهت بدم همه ی بچه هارو جمع کردیم جلو دفتر گفتیم ما هم میخوایم اونم از همه جا بیخبر درو باز کرد رفتیم تو کیف هارو برداشتیم اومدیم بیرون اونم معاونمون داشت دنبال اون برگه ها میگشت یهو برگشت دید هیچ کس نیست پشت سرش خخخخخخخ ماهم رفتیم توکلاسمون تاساعت 11 که در مدرسه باز شد وما از غفلت سرایدار استفاده کردیم در رفتیم حالا وسط خیابون اون بدو ما بدوییم آخرش در رفتیم نتونست بگیره مارو(حقشونه اصلا مگه کسی که از مدرسه در میره میگیرنش؟؟؟؟)فرداش رفتیم مدرسه دیدم سرایدار داره با آب وتاب داستانو برای مدیر تعریف میکنه میگفت تو این 30سال خدمتم ندیدم کسی از رو دیوار فرار کنه . ولی آخرسال 3نمره از انضباطمون کم کردن میگفتن هرچی هست زیر سر این هاست معاون مدرسه مون میگفت این و(منظورش من بودم)نگاه نکنید قیافه اش فقط مظلومه یه ولد چموشی لنگه نداره . معذرت میخوام طولانی شد واین که خیلی جالب نبود.
-
سال دوم دبیرستان بودیم... دبیر دین و زندگیمون جلسه اول داشت روش تدریسشو توضیح میداد گفت بچه ها من آیات رو ترجمه نمیکنم خودتون باید از قرآن استخراج کنید ...پیام آیات رو هم نمیگم ، اندیشه و تحقیق هم که به عهده خود دانش آموزه ...
منم پا شدم گفتم : ببخشید پس واسه چی میاین سر کلاس؟!
سکوت عمیقی حکم فرما شد دبیر سرخ شد ...بهاره در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
سال دوم دبیرستان بودیم... دبیر دین و زندگیمون جلسه اول داشت روش تدریسشو توضیح میداد گفت بچه ها من آیات رو ترجمه نمیکنم خودتون باید از قرآن استخراج کنید ...پیام آیات رو هم نمیگم ، اندیشه و تحقیق هم که به عهده خود دانش آموزه ...
منم پا شدم گفتم : ببخشید پس واسه چی میاین سر کلاس؟!
سکوت عمیقی حکم فرما شد دبیر سرخ شد
یکی باید میومد اینو به دبیر زمین ما بگه یا با گوشیش ور میرفت یا با دخترش بازی میکرد در طول سال یه بارم درس نداد همش خودمون کنفرانس میدادیم -
یه بار داشتم از کلاس میرفتم بیرون ....در زدم !
انقد خندیدم که بقیه هم فهمیدن چه سوتی دادم
کلی خندیدیم
من عادت دارم به فارسی میگم پارسی ...یه بار خواستم به یه نفر که همش لغات فک کنم عربی تو حرفاش بود بگم فارسی را پاس بدار ...خیلی جدی گفتم پارسی را فاس بدار
یه اکیپ چهارنفره داشتیم که هرسال تو مدرسه باهم بودیم .....یه قانون داشتیم : برداشتن به منزله برداشتن است!
...تقریبا نصف بچه ها این ضرب المثل رو میدونستن بقیه هم که نمیدونستن چون رو دیوار نوشته بودیم میخوندنش ولی هیشکی جز ما چهارتا مفهومشو درک نمیکرد
یه ناظم داشتیم فامیلیش بازگیر بود ....من بهش میگفتم گیرنده باز
چهارم دبیرستان بودم میز دوم میشستم...جمعیت کلاس زیاد بود میزا هم دونفره بود من تنها نشسته بودم رو میز دوم اجازه نمیدادم کسی بغل دستم بشینه ...یه نفر اون آخر بود دائم گریه میکرد میگفت میخوام بیام جلو بشینم خلاصه اون آخریا همه شاکی بودن ...منم که مرغم یه پا داشت ...یادمه یه بار یکیشون در نبود من کیف و بند و بساطشو آورده بود نشسته بود وقتی برگشتم گریه کرد و وسایلشو جمع کرد رفت میز آخر
...آخر سر بابای یکیشون اومد بابامو میشناخت خخخ دیگه منم تو حال و هوای رودربایستی و این حرفا اجازه بدم بشینه ...مدرسمو عوض کردم رفتم یه مدرسه دیگه کلا کلاسش تکمیل بود منو هم چون معدلم خوب بود علاوه بر ظرفیت کلاس ثبت نام کردن ...رفتم تو کلاس دیدم همه صندلیا تکمیله جز اون آخر ! میگن چوب خدا صدا نداره همینه
-
من کلا تو هر مدرسهای بودم شوهر مدیر مدرسمونم اونجا بوده الکی...ماهم ک تو دوران دبیرستان هم از مدیرمون و هم از شوهرش بدمون میومد...نمیدونم سوم بودیم یا پیش بودیم...یه لیوان اب برداشتیم ،بعد جوهر توش خالی کردیم ،فک کنم حوهر خودکار ابی بود ،رفتیم از طبقه اول کلاسمون از پنجره ریختیم رو سقف ماشین شوهر مدیرمون (فک کنم سمند سفید بود) هیچی دیگ بدجور گند زده شد ب سقف ماشینش!:)))) روز بعدش اومد مدرسه از پنجره دیدیم ک سقف ماشینش تمیز شده ،و عصبیم بود اونروز... :))))
-
یه بار داشتم از کلاس میرفتم بیرون ....در زدم !
انقد خندیدم که بقیه هم فهمیدن چه سوتی دادم
کلی خندیدیم
من عادت دارم به فارسی میگم پارسی ...یه بار خواستم به یه نفر که همش لغات فک کنم عربی تو حرفاش بود بگم فارسی را پاس بدار ...خیلی جدی گفتم پارسی را فاس بدار
یه اکیپ چهارنفره داشتیم که هرسال تو مدرسه باهم بودیم .....یه قانون داشتیم : برداشتن به منزله برداشتن است!
...تقریبا نصف بچه ها این ضرب المثل رو میدونستن بقیه هم که نمیدونستن چون رو دیوار نوشته بودیم میخوندنش ولی هیشکی جز ما چهارتا مفهومشو درک نمیکرد
یه ناظم داشتیم فامیلیش بازگیر بود ....من بهش میگفتم گیرنده باز
چهارم دبیرستان بودم میز دوم میشستم...جمعیت کلاس زیاد بود میزا هم دونفره بود من تنها نشسته بودم رو میز دوم اجازه نمیدادم کسی بغل دستم بشینه ...یه نفر اون آخر بود دائم گریه میکرد میگفت میخوام بیام جلو بشینم خلاصه اون آخریا همه شاکی بودن ...منم که مرغم یه پا داشت ...یادمه یه بار یکیشون در نبود من کیف و بند و بساطشو آورده بود نشسته بود وقتی برگشتم گریه کرد و وسایلشو جمع کرد رفت میز آخر
...آخر سر بابای یکیشون اومد بابامو میشناخت خخخ دیگه منم تو حال و هوای رودربایستی و این حرفا اجازه بدم بشینه ...مدرسمو عوض کردم رفتم یه مدرسه دیگه کلا کلاسش تکمیل بود منو هم چون معدلم خوب بود علاوه بر ظرفیت کلاس ثبت نام کردن ...رفتم تو کلاس دیدم همه صندلیا تکمیله جز اون آخر ! میگن چوب خدا صدا نداره همینه
-
یه بار داشتم از کلاس میرفتم بیرون ....در زدم !
انقد خندیدم که بقیه هم فهمیدن چه سوتی دادم
کلی خندیدیم
من عادت دارم به فارسی میگم پارسی ...یه بار خواستم به یه نفر که همش لغات فک کنم عربی تو حرفاش بود بگم فارسی را پاس بدار ...خیلی جدی گفتم پارسی را فاس بدار
یه اکیپ چهارنفره داشتیم که هرسال تو مدرسه باهم بودیم .....یه قانون داشتیم : برداشتن به منزله برداشتن است!
...تقریبا نصف بچه ها این ضرب المثل رو میدونستن بقیه هم که نمیدونستن چون رو دیوار نوشته بودیم میخوندنش ولی هیشکی جز ما چهارتا مفهومشو درک نمیکرد
یه ناظم داشتیم فامیلیش بازگیر بود ....من بهش میگفتم گیرنده باز
چهارم دبیرستان بودم میز دوم میشستم...جمعیت کلاس زیاد بود میزا هم دونفره بود من تنها نشسته بودم رو میز دوم اجازه نمیدادم کسی بغل دستم بشینه ...یه نفر اون آخر بود دائم گریه میکرد میگفت میخوام بیام جلو بشینم خلاصه اون آخریا همه شاکی بودن ...منم که مرغم یه پا داشت ...یادمه یه بار یکیشون در نبود من کیف و بند و بساطشو آورده بود نشسته بود وقتی برگشتم گریه کرد و وسایلشو جمع کرد رفت میز آخر
...آخر سر بابای یکیشون اومد بابامو میشناخت خخخ دیگه منم تو حال و هوای رودربایستی و این حرفا اجازه بدم بشینه ...مدرسمو عوض کردم رفتم یه مدرسه دیگه کلا کلاسش تکمیل بود منو هم چون معدلم خوب بود علاوه بر ظرفیت کلاس ثبت نام کردن ...رفتم تو کلاس دیدم همه صندلیا تکمیله جز اون آخر ! میگن چوب خدا صدا نداره همینه
بهاره در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
یه بار داشتم از کلاس میرفتم بیرون ....در زدم !
انقد خندیدم که بقیه هم فهمیدن چه سوتی دادم
کلی خندیدیم
من عادت دارم به فارسی میگم پارسی ...یه بار خواستم به یه نفر که همش لغات فک کنم عربی تو حرفاش بود بگم فارسی را پاس بدار ...خیلی جدی گفتم پارسی را فاس بدار
یه اکیپ چهارنفره داشتیم که هرسال تو مدرسه باهم بودیم .....یه قانون داشتیم : برداشتن به منزله برداشتن است!
...تقریبا نصف بچه ها این ضرب المثل رو میدونستن بقیه هم که نمیدونستن چون رو دیوار نوشته بودیم میخوندنش ولی هیشکی جز ما چهارتا مفهومشو درک نمیکرد
یه ناظم داشتیم فامیلیش بازگیر بود ....من بهش میگفتم گیرنده باز
چهارم دبیرستان بودم میز دوم میشستم...جمعیت کلاس زیاد بود میزا هم دونفره بود من تنها نشسته بودم رو میز دوم اجازه نمیدادم کسی بغل دستم بشینه ...یه نفر اون آخر بود دائم گریه میکرد میگفت میخوام بیام جلو بشینم خلاصه اون آخریا همه شاکی بودن ...منم که مرغم یه پا داشت ...یادمه یه بار یکیشون در نبود من کیف و بند و بساطشو آورده بود نشسته بود وقتی برگشتم گریه کرد و وسایلشو جمع کرد رفت میز آخر
...آخر سر بابای یکیشون اومد بابامو میشناخت خخخ دیگه منم تو حال و هوای رودربایستی و این حرفا اجازه بدم بشینه ...مدرسمو عوض کردم رفتم یه مدرسه دیگه کلا کلاسش تکمیل بود منو هم چون معدلم خوب بود علاوه بر ظرفیت کلاس ثبت نام کردن ...رفتم تو کلاس دیدم همه صندلیا تکمیله جز اون آخر ! میگن چوب خدا صدا نداره همینه
حکایت دومت شبیه این میمونه...
سوار تاکسی بودم ، راننده با ماشین پشتی دعواش شد گفت: ببین داداش ، من اینجا وایسادم و وای خواهم ساد!میفهمی ؟ وای خواهم ساد
حیف فردوسی که خواست از ادبیات فارسی حمایت کنه
من ک پیاده شدم ولی او همچنان وای خواهد ساده بود
-
ماکلاس داشتیم برای کنکور استاد شیمی تو 2جلسه بهمون درس میداد و تو یکی از جلسات آخرهای زنگ گفت تشنمه یکی برام آبمیوه بگیره منم رفتم رانی خریدم تهشو سوراخ کردم دادم یکی از دوستام خورد رانی رو(البته چاقو پیدا نکردم باچنگال سوراخ کردم)تو اون قوطی رو پرآب کردم زیرشو آدامس زدم گذاشتم رومیز استاد یه نیم ساعتی تشکر میکرد ممنون اصلا توقع نداشتم برید چیزی بخرید همین جوری میگفت ممنون .متشکرم حالا کی خریده؟؟؟؟؟؟هیچ کس چیزی نمیگفت چندبار تکرار کرد گفت کی خریده؟بگه میخوام بهش جایزه بدم یهو یکی از بچه های کلاس گفت من خریدم(خودشیرین)گفت ممنون لطف کردی دوستای منم همه اش میخندیدن هیچی دیگه آخر کلاس استاد اومد بخوره رانی رو هی میخورد هی به قوطی نگاه میکرد 2باره میخورد به قوطی نگاه میکرد که چرا مزه ی آب میده این رانی آخرش آدامس چون خیس شده بود افتاد آب ریخت رو شلوارش کلاس منفجرشد از خنده ی بچه ها
Dr در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
ماکلاس داشتیم برای کنکور استاد شیمی تو 2جلسه بهمون درس میداد و تو یکی از جلسات آخرهای زنگ گفت تشنمه یکی برام آبمیوه بگیره منم رفتم رانی خریدم تهشو سوراخ کردم دادم یکی از دوستام خورد رانی رو(البته چاقو پیدا نکردم باچنگال سوراخ کردم)تو اون قوطی رو پرآب کردم زیرشو آدامس زدم گذاشتم رومیز استاد یه نیم ساعتی تشکر میکرد ممنون اصلا توقع نداشتم برید چیزی بخرید همین جوری میگفت ممنون .متشکرم حالا کی خریده؟؟؟؟؟؟هیچ کس چیزی نمیگفت چندبار تکرار کرد گفت کی خریده؟بگه میخوام بهش جایزه بدم یهو یکی از بچه های کلاس گفت من خریدم(خودشیرین)گفت ممنون لطف کردی دوستای منم همه اش میخندیدن هیچی دیگه آخر کلاس استاد اومد بخوره رانی رو هی میخورد هی به قوطی نگاه میکرد 2باره میخورد به قوطی نگاه میکرد که چرا مزه ی آب میده این رانی آخرش آدامس چون خیس شده بود افتاد آب ریخت رو شلوارش کلاس منفجرشد از خنده ی بچه ها
چه شیطونی هستی تو رفیق !!!!!!!!!!!!!!!!!!
استاد ما تو رو میخواست
کاش زود تر خاطرت میگفتی من سر استادمون این بلا رو میاوردم یکم ادم میشد تا قدر منو بیشتر میدونست
خخخخخخخخ
سلام بچه ها
امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین
خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم
خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و..
و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده
در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست
اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم
هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین
مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه
منتظرتون هستم آلایی ها
موفق باشین🥹️
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-درس-خون
@دانشجویان-پزشکی
@دانشجویان-پیراپزشکی
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد
مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد
نفس هایم سخت به جانم می نشینند
اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند
دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم
بماند
در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود...
شاید شد....چه میدانی؟!
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده
گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته
پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود
اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم
پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟
میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده
تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد
نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟
قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند
هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم
انگار نمیشود قدم از قدم برداشت
میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند
میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته...
شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود
مبادا چنین روزی برسد...
مبادا....
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است.
هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را
گرم پاسخ گوید.
نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر ,
قدمی راه محبت پوید.
خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست.
همه گلچینِ گلِ امروزند...
در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست.
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد,
نقشهای شیطانیست.
در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد
حیلهای پنهانیست.
خنده ها می شکفد بر لبها,
تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی.
همه بر درد کسان می نگرند,
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی.
زير لب زمزمه شادی مردم برخاست,
هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست .
پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق,
هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست.
به که بايد دل بست؟
به که شايد دل بست؟
از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟
ریشه ی عشق فسرد...
واژه ی دوست گریخت...
سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟
دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت
در همه شهر مجوی.
گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند
بنگرش , لیک مبوی !
لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت
به همه عمر مخواه !
سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ
به لبت نیز مگوی !
چاه هم با من و تو بيگانه است
نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند,
درد دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه کني.
درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن !
درد خود را به دل چاه مگو!
استخوان تو اگر آب کند آتش غم,
آب شو...آه مگو !
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر !
سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است
سکه نيرنگ است
سکه ای بهر فريب من و تست
سکه صد رنگ است .
ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک ,
با چنين سکه زرد ,
و همين سکه سيمينِ سپيد ,
ميفريبد ما را .
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه
خويش , در راه نفاق...
دوست , در کار فريب...
آشنا , بيگانه ...
شاخه ی عشق شکست...
آهوی مهر گریخت...
تار پیوند گسست...
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟...
-مهدی سهیلی
اِی که با من، آشنایی داشتی
ای که در من، آفتابی کاشتی
ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش
عشق را، چون نردبام انگاشتی
ای که چون نوری به تصویرت رسید
پرده ها از پرده ات برداشتی
پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ
بوده ها را با دروغ انباشتی
اینک از جورِ تو و جولانِ درد
می گریزم از هوای آشتی
کاش حیوان، در دلت جایی نداشت
کاش از انسان سایه ای می داشتی
-فریدون فرخزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني که رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
آبي که برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود که پيوسته روان است
باشد که يکي هم به نشاني بنشيند
بس تير که در چله اين کهنه کمان است
از روي تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دريغا که در اين بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است
دل برگذر قافله لاله و گل داشت
اين دشت که پامال سواران خزان است
روزي که بجنبد نفس باد بهاري
بيني که گل و سبزه کران تا به کران است
اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
يارب چه قدر فاصله دست و زبان است
خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري
اين صبر که من مي کنم افشردن جان است
از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود
گنجي ست که اندر قدم راهروان است
-هوشنگ ابتهاج (سایه)
الا ای حضرت عشقم!
حواست هست؟
حواست بوده است آیا؟
که این عبد گنه کارت
که خود ، هیراد مینامد،
چه غم ها سینهاش دارد...
حواست بوده است آیا؟
که این مخلوق مهجورت
از آن عهد طفولیت
و تا امروزِ امروزش
ذلیل و خاضع و خاشع
گدایی میکند لطفت...
حواست بوده است آیا
نشسته کنج دیواری تک و تنها؛
که گشته زندگیاش پوچ و بی معنا!
دریغ از ذره ای تغییر
میان امروز و دیروز و فردا...
حواست هست، میدانم...
حواست بوده است حتما!
ولیکن یک نفر اینجا،
خلاف دیدهای بینا،
ندارد دیدهای بینا
-رضا محمدزاده
یک سالِ پیش، ستارهای مُرد.
هیچ کس نفهمید؛
همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود.
همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد.
اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند.
در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد....
خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر میشد... پر قدرت میسوخت.
برای زنده بودن، باید میسوخت...
من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم...
اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستارهام را میسوزاند.
ستاره مُرد!
این آخرین خاطرهایست که از او در ذهن دارم...
نتوانستم تقدیرش را عوض کنم...
سیاهچاله شد... اکنون حتی نمیتوانم شعلهی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم.
سیاهچاله ها نور را میگیرند...
چه کسی گمان میکرد آن همه نور ، اکنون این همه تاریک باشد؟
آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش...
نمیدانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه میبینند که میخندند...
آری؛
ستاره مُرد..
همه خندیدند.
امشب، به یاد آن ستاره،
خواهم گریست.
خب سلام
اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
ترجیحا خنده دار باشه
خب دعوت میکنم از
@roghayeh-eftekhari
@F-seif-0
@Ftm-montazeri
@Ariana-Ariana
@Infinitie-A
@ramses-kabir
@Zahra-hamrang
@Fargol-Sh
@مجتبی-ازاد
@Yasin-sheibak
@Elham650
@Mehrsa-14
@گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن
فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء
سلام به همهی بچههای با انگیزه!
دیروز روز جهانی اشتباه بود؛ بهترین بهونهای که بتونیم کمی از اشتباهاتمون بگیم، بخندیم، درس بگیریم و تو مسیر امسال قویتر قدم برداریم!
بیاید از تجربههای پارسال بگیم:
چه اشتباهاتی داشتید که شاید در لحظه ناامیدتون کرد، ولی الان ازش یه درس خوب گرفتید؟
چطور تونستید از اون اشتباه عبور کنید؟
و مهمتر از همه، چه توصیهای برای بقیه دارید تا همگی سال تحصیلی بهتری رو شروع کنیم؟
این تاپیک جاییه برای صداقت و یادگیری؛ از خندهها، ناراحتیها و موفقیتهایی که بعد از اشتباهاتتون به دست آوردید! منتظریم تا قصههای شما رو بشنویم تا هممون با تجربههای هم، بهتر پیش بریم.
پس شروع کنید؛ اشتباهاتتون رو با ما به اشتراک بذارید و یه قدم جلوتر برداریم!
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-مهندسی
@دانشجویان-پزشکی