-
سلام یادش بخیر
ایوار پشتی مدسه یه کم کوتا بود زنگ ریاضی بودش من و چن تا از دوستام از دیوار بالا رفتیم و رفیتم کلی گشتیم و کیف کردیم دیگه باید برمیگشتیم مدرسه زنگ تفریح برگشتیم اول من از دیواربالا رفتم نگو از بخت بد من معاون پشت دیواره که یهو من از دیوار پریدم پایین معاونه گورخیده بود تا منو دید گفت تو کدوم گوری بودی خوب دیگه بقیشو خودتون حدس بزنید چی شد نمیشه گفت .... -
هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
واس منو که خودت با چشمات دیدی!؟خخخخخخ!رسول زاده یادته!؟
-
@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
هر کدوم از خاطره ها..منو یاد یکی از سریالای داستانی میندازه http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png
واس منو که خودت با چشمات دیدی!؟خخخخخخ!رسول زاده یادته!؟
@Dr.Bernosi اره ...در کل شوخی گفتم
-
NGU
من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونم@reza77 در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
NGU
من دقیقن تا قبل بوتاکس فک میکردم ک دارم خاطره ی دوتا پسر میخونممنم وقتی خاطره Dr رو میخوندم تا قبل از اون قسمت که گفت خانم به ما برگه بده فک کردم خاطره چن تا پسر رو دارم میخونم
Dr در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:نمی دونم جالبه یا نه ولی برای من خاطره انگیزه هروقت برف میاد یادش میوفتم .یه روز برف اومده بود وهیچ کدوم از معلم هامون نیومده بودن فقط یه معاون بیکار داشتیم اونم چون خونش نزدیک محل مابود اومده بود مدرسه نمیتونست بچه هارو کنترل کنه همه جا شلوغ بود بچه ها میرفتن تو اتاق مدیر کل وسایل هاشونو بهم زده بودن یعنی وقتی میرفتی تو اتاق احساس میکردی وارد بازار شام شدی انقدر بهم ریخته بود خلاصه دیگه دیوونه شده بود از دست بچه ها هرچی بهش میگفتیم تعطیل کن بریم خونه مثلا بشینیم درس بخونیم(نه این که ما خیلی درس خون بودیم و یه عالمه دانشجوی علم داشتیم از بین دوستامون)گفت نه نمیذارم گفتیم باشه هرجور دوست داری نذار من و7تا از دوستام وسایلمونو جمع کردیم رفتیم از دیوار پشت مدرسه در بریم یه میلیه ی بزرگ اون جا بود ازش استفاده کردیم که بریم بالای دیوار اولش تمام کیف هامونو پرتاب کردیم اونور دیوار بعدش پالتوهامونو و... وبعد یکی یکی رفتیم از دیوار بالا ورفتیم اونور دیوار فقط یه نفر مونده بود بیاد پایین که یه فوضول جاسوس رفته بود گفته بود این ها دارن فرار میکنن بی ادب نمیفهمه آدم باید از وقتش استفاده کنه اونم ماها که انقدر مظلوم بودیم اصلا مگه بالا رفتن از دیوار جرمه ؟؟؟؟؟نیست دیگه نمیذاشتن درس بخونیم والا بعدا میگن چرا شماها کنکور قبول نمیشید .نذاشتن از وقتمون درست استفاده کنیم خخخخخخخ.خلاصه یهو دیدیم سرایدار مدرسه مون بایه حالت خشمگینی داره میاد مارو بگیره فکر کن 7تا کیف رو زمین پالتوها یکی این ور اوفتاده بود یکی اونور افتاده بود اومد همه ی کیف هامونو برداشت برد منم نمیدونم باکی اشتباه گرفته بود همه اش میگفت صبر کن مادرت بیاد فردا بهش میگم چی کار کردی؟نمیدونم اون طفلکی کی بود که ولی مارو برد دفتر شانس آوردیم کسی نبود اون لحظه و دروقفل کرد کیف هارو گذاشت اون جا رفت یهو اون یکی معاونمون از راه رسید (هیچی نمیدونست که ما چی کار کردیم) یکی از دوستام برگشت بهش گفت خانوم ما از این برگه ها میخوایم برای شرکت تو مسابقه های اقای قرائتی (نمیدونم از کجا به ذهنش رسید)خلاصه از اون جایی که اون معاونمون فکرمیکرد فاطی پاستوریزه اس گفت بیا تو دفتر بهت بدم همه ی بچه هارو جمع کردیم جلو دفتر گفتیم ما هم میخوایم اونم از همه جا بیخبر درو باز کرد رفتیم تو کیف هارو برداشتیم اومدیم بیرون اونم معاونمون داشت دنبال اون برگه ها میگشت یهو برگشت دید هیچ کس نیست پشت سرش خخخخخخخ ماهم رفتیم توکلاسمون تاساعت 11 که در مدرسه باز شد وما از غفلت سرایدار استفاده کردیم در رفتیم حالا وسط خیابون اون بدو ما بدوییم آخرش در رفتیم نتونست بگیره مارو(حقشونه اصلا مگه کسی که از مدرسه در میره میگیرنش؟؟؟؟)فرداش رفتیم مدرسه دیدم سرایدار داره با آب وتاب داستانو برای مدیر تعریف میکنه میگفت تو این 30سال خدمتم ندیدم کسی از رو دیوار فرار کنه . ولی آخرسال 3نمره از انضباطمون کم کردن میگفتن هرچی هست زیر سر این هاست معاون مدرسه مون میگفت این و(منظورش من بودم)نگاه نکنید قیافه اش فقط مظلومه یه ولد چموشی لنگه نداره . معذرت میخوام طولانی شد واین که خیلی جالب نبود.
-
سال دوم دبیرستان بودیم... دبیر دین و زندگیمون جلسه اول داشت روش تدریسشو توضیح میداد گفت بچه ها من آیات رو ترجمه نمیکنم خودتون باید از قرآن استخراج کنید ...پیام آیات رو هم نمیگم ، اندیشه و تحقیق هم که به عهده خود دانش آموزه ...
منم پا شدم گفتم : ببخشید پس واسه چی میاین سر کلاس؟!
سکوت عمیقی حکم فرما شد دبیر سرخ شد ...بهاره در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
سال دوم دبیرستان بودیم... دبیر دین و زندگیمون جلسه اول داشت روش تدریسشو توضیح میداد گفت بچه ها من آیات رو ترجمه نمیکنم خودتون باید از قرآن استخراج کنید ...پیام آیات رو هم نمیگم ، اندیشه و تحقیق هم که به عهده خود دانش آموزه ...
منم پا شدم گفتم : ببخشید پس واسه چی میاین سر کلاس؟!
سکوت عمیقی حکم فرما شد دبیر سرخ شد
یکی باید میومد اینو به دبیر زمین ما بگه یا با گوشیش ور میرفت یا با دخترش بازی میکرد در طول سال یه بارم درس نداد همش خودمون کنفرانس میدادیم -
یه بار داشتم از کلاس میرفتم بیرون ....در زدم !
انقد خندیدم که بقیه هم فهمیدن چه سوتی دادم
کلی خندیدیم
من عادت دارم به فارسی میگم پارسی ...یه بار خواستم به یه نفر که همش لغات فک کنم عربی تو حرفاش بود بگم فارسی را پاس بدار ...خیلی جدی گفتم پارسی را فاس بدار
یه اکیپ چهارنفره داشتیم که هرسال تو مدرسه باهم بودیم .....یه قانون داشتیم : برداشتن به منزله برداشتن است!
...تقریبا نصف بچه ها این ضرب المثل رو میدونستن بقیه هم که نمیدونستن چون رو دیوار نوشته بودیم میخوندنش ولی هیشکی جز ما چهارتا مفهومشو درک نمیکرد
یه ناظم داشتیم فامیلیش بازگیر بود ....من بهش میگفتم گیرنده باز
چهارم دبیرستان بودم میز دوم میشستم...جمعیت کلاس زیاد بود میزا هم دونفره بود من تنها نشسته بودم رو میز دوم اجازه نمیدادم کسی بغل دستم بشینه ...یه نفر اون آخر بود دائم گریه میکرد میگفت میخوام بیام جلو بشینم خلاصه اون آخریا همه شاکی بودن ...منم که مرغم یه پا داشت ...یادمه یه بار یکیشون در نبود من کیف و بند و بساطشو آورده بود نشسته بود وقتی برگشتم گریه کرد و وسایلشو جمع کرد رفت میز آخر
...آخر سر بابای یکیشون اومد بابامو میشناخت خخخ دیگه منم تو حال و هوای رودربایستی و این حرفا اجازه بدم بشینه ...مدرسمو عوض کردم رفتم یه مدرسه دیگه کلا کلاسش تکمیل بود منو هم چون معدلم خوب بود علاوه بر ظرفیت کلاس ثبت نام کردن ...رفتم تو کلاس دیدم همه صندلیا تکمیله جز اون آخر ! میگن چوب خدا صدا نداره همینه
-
من کلا تو هر مدرسهای بودم شوهر مدیر مدرسمونم اونجا بوده الکی...ماهم ک تو دوران دبیرستان هم از مدیرمون و هم از شوهرش بدمون میومد...نمیدونم سوم بودیم یا پیش بودیم...یه لیوان اب برداشتیم ،بعد جوهر توش خالی کردیم ،فک کنم حوهر خودکار ابی بود ،رفتیم از طبقه اول کلاسمون از پنجره ریختیم رو سقف ماشین شوهر مدیرمون (فک کنم سمند سفید بود) هیچی دیگ بدجور گند زده شد ب سقف ماشینش!:)))) روز بعدش اومد مدرسه از پنجره دیدیم ک سقف ماشینش تمیز شده ،و عصبیم بود اونروز... :))))
-
یه بار داشتم از کلاس میرفتم بیرون ....در زدم !
انقد خندیدم که بقیه هم فهمیدن چه سوتی دادم
کلی خندیدیم
من عادت دارم به فارسی میگم پارسی ...یه بار خواستم به یه نفر که همش لغات فک کنم عربی تو حرفاش بود بگم فارسی را پاس بدار ...خیلی جدی گفتم پارسی را فاس بدار
یه اکیپ چهارنفره داشتیم که هرسال تو مدرسه باهم بودیم .....یه قانون داشتیم : برداشتن به منزله برداشتن است!
...تقریبا نصف بچه ها این ضرب المثل رو میدونستن بقیه هم که نمیدونستن چون رو دیوار نوشته بودیم میخوندنش ولی هیشکی جز ما چهارتا مفهومشو درک نمیکرد
یه ناظم داشتیم فامیلیش بازگیر بود ....من بهش میگفتم گیرنده باز
چهارم دبیرستان بودم میز دوم میشستم...جمعیت کلاس زیاد بود میزا هم دونفره بود من تنها نشسته بودم رو میز دوم اجازه نمیدادم کسی بغل دستم بشینه ...یه نفر اون آخر بود دائم گریه میکرد میگفت میخوام بیام جلو بشینم خلاصه اون آخریا همه شاکی بودن ...منم که مرغم یه پا داشت ...یادمه یه بار یکیشون در نبود من کیف و بند و بساطشو آورده بود نشسته بود وقتی برگشتم گریه کرد و وسایلشو جمع کرد رفت میز آخر
...آخر سر بابای یکیشون اومد بابامو میشناخت خخخ دیگه منم تو حال و هوای رودربایستی و این حرفا اجازه بدم بشینه ...مدرسمو عوض کردم رفتم یه مدرسه دیگه کلا کلاسش تکمیل بود منو هم چون معدلم خوب بود علاوه بر ظرفیت کلاس ثبت نام کردن ...رفتم تو کلاس دیدم همه صندلیا تکمیله جز اون آخر ! میگن چوب خدا صدا نداره همینه
-
یه بار داشتم از کلاس میرفتم بیرون ....در زدم !
انقد خندیدم که بقیه هم فهمیدن چه سوتی دادم
کلی خندیدیم
من عادت دارم به فارسی میگم پارسی ...یه بار خواستم به یه نفر که همش لغات فک کنم عربی تو حرفاش بود بگم فارسی را پاس بدار ...خیلی جدی گفتم پارسی را فاس بدار
یه اکیپ چهارنفره داشتیم که هرسال تو مدرسه باهم بودیم .....یه قانون داشتیم : برداشتن به منزله برداشتن است!
...تقریبا نصف بچه ها این ضرب المثل رو میدونستن بقیه هم که نمیدونستن چون رو دیوار نوشته بودیم میخوندنش ولی هیشکی جز ما چهارتا مفهومشو درک نمیکرد
یه ناظم داشتیم فامیلیش بازگیر بود ....من بهش میگفتم گیرنده باز
چهارم دبیرستان بودم میز دوم میشستم...جمعیت کلاس زیاد بود میزا هم دونفره بود من تنها نشسته بودم رو میز دوم اجازه نمیدادم کسی بغل دستم بشینه ...یه نفر اون آخر بود دائم گریه میکرد میگفت میخوام بیام جلو بشینم خلاصه اون آخریا همه شاکی بودن ...منم که مرغم یه پا داشت ...یادمه یه بار یکیشون در نبود من کیف و بند و بساطشو آورده بود نشسته بود وقتی برگشتم گریه کرد و وسایلشو جمع کرد رفت میز آخر
...آخر سر بابای یکیشون اومد بابامو میشناخت خخخ دیگه منم تو حال و هوای رودربایستی و این حرفا اجازه بدم بشینه ...مدرسمو عوض کردم رفتم یه مدرسه دیگه کلا کلاسش تکمیل بود منو هم چون معدلم خوب بود علاوه بر ظرفیت کلاس ثبت نام کردن ...رفتم تو کلاس دیدم همه صندلیا تکمیله جز اون آخر ! میگن چوب خدا صدا نداره همینه
بهاره در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
یه بار داشتم از کلاس میرفتم بیرون ....در زدم !
انقد خندیدم که بقیه هم فهمیدن چه سوتی دادم
کلی خندیدیم
من عادت دارم به فارسی میگم پارسی ...یه بار خواستم به یه نفر که همش لغات فک کنم عربی تو حرفاش بود بگم فارسی را پاس بدار ...خیلی جدی گفتم پارسی را فاس بدار
یه اکیپ چهارنفره داشتیم که هرسال تو مدرسه باهم بودیم .....یه قانون داشتیم : برداشتن به منزله برداشتن است!
...تقریبا نصف بچه ها این ضرب المثل رو میدونستن بقیه هم که نمیدونستن چون رو دیوار نوشته بودیم میخوندنش ولی هیشکی جز ما چهارتا مفهومشو درک نمیکرد
یه ناظم داشتیم فامیلیش بازگیر بود ....من بهش میگفتم گیرنده باز
چهارم دبیرستان بودم میز دوم میشستم...جمعیت کلاس زیاد بود میزا هم دونفره بود من تنها نشسته بودم رو میز دوم اجازه نمیدادم کسی بغل دستم بشینه ...یه نفر اون آخر بود دائم گریه میکرد میگفت میخوام بیام جلو بشینم خلاصه اون آخریا همه شاکی بودن ...منم که مرغم یه پا داشت ...یادمه یه بار یکیشون در نبود من کیف و بند و بساطشو آورده بود نشسته بود وقتی برگشتم گریه کرد و وسایلشو جمع کرد رفت میز آخر
...آخر سر بابای یکیشون اومد بابامو میشناخت خخخ دیگه منم تو حال و هوای رودربایستی و این حرفا اجازه بدم بشینه ...مدرسمو عوض کردم رفتم یه مدرسه دیگه کلا کلاسش تکمیل بود منو هم چون معدلم خوب بود علاوه بر ظرفیت کلاس ثبت نام کردن ...رفتم تو کلاس دیدم همه صندلیا تکمیله جز اون آخر ! میگن چوب خدا صدا نداره همینه
حکایت دومت شبیه این میمونه...
سوار تاکسی بودم ، راننده با ماشین پشتی دعواش شد گفت: ببین داداش ، من اینجا وایسادم و وای خواهم ساد!میفهمی ؟ وای خواهم ساد
حیف فردوسی که خواست از ادبیات فارسی حمایت کنه
من ک پیاده شدم ولی او همچنان وای خواهد ساده بود
-
ماکلاس داشتیم برای کنکور استاد شیمی تو 2جلسه بهمون درس میداد و تو یکی از جلسات آخرهای زنگ گفت تشنمه یکی برام آبمیوه بگیره منم رفتم رانی خریدم تهشو سوراخ کردم دادم یکی از دوستام خورد رانی رو(البته چاقو پیدا نکردم باچنگال سوراخ کردم)تو اون قوطی رو پرآب کردم زیرشو آدامس زدم گذاشتم رومیز استاد یه نیم ساعتی تشکر میکرد ممنون اصلا توقع نداشتم برید چیزی بخرید همین جوری میگفت ممنون .متشکرم حالا کی خریده؟؟؟؟؟؟هیچ کس چیزی نمیگفت چندبار تکرار کرد گفت کی خریده؟بگه میخوام بهش جایزه بدم یهو یکی از بچه های کلاس گفت من خریدم(خودشیرین)گفت ممنون لطف کردی دوستای منم همه اش میخندیدن هیچی دیگه آخر کلاس استاد اومد بخوره رانی رو هی میخورد هی به قوطی نگاه میکرد 2باره میخورد به قوطی نگاه میکرد که چرا مزه ی آب میده این رانی آخرش آدامس چون خیس شده بود افتاد آب ریخت رو شلوارش کلاس منفجرشد از خنده ی بچه ها
Dr در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
ماکلاس داشتیم برای کنکور استاد شیمی تو 2جلسه بهمون درس میداد و تو یکی از جلسات آخرهای زنگ گفت تشنمه یکی برام آبمیوه بگیره منم رفتم رانی خریدم تهشو سوراخ کردم دادم یکی از دوستام خورد رانی رو(البته چاقو پیدا نکردم باچنگال سوراخ کردم)تو اون قوطی رو پرآب کردم زیرشو آدامس زدم گذاشتم رومیز استاد یه نیم ساعتی تشکر میکرد ممنون اصلا توقع نداشتم برید چیزی بخرید همین جوری میگفت ممنون .متشکرم حالا کی خریده؟؟؟؟؟؟هیچ کس چیزی نمیگفت چندبار تکرار کرد گفت کی خریده؟بگه میخوام بهش جایزه بدم یهو یکی از بچه های کلاس گفت من خریدم(خودشیرین)گفت ممنون لطف کردی دوستای منم همه اش میخندیدن هیچی دیگه آخر کلاس استاد اومد بخوره رانی رو هی میخورد هی به قوطی نگاه میکرد 2باره میخورد به قوطی نگاه میکرد که چرا مزه ی آب میده این رانی آخرش آدامس چون خیس شده بود افتاد آب ریخت رو شلوارش کلاس منفجرشد از خنده ی بچه ها
چه شیطونی هستی تو رفیق !!!!!!!!!!!!!!!!!!
استاد ما تو رو میخواست
کاش زود تر خاطرت میگفتی من سر استادمون این بلا رو میاوردم یکم ادم میشد تا قدر منو بیشتر میدونست
خخخخخخخخ -
سلام خاطره ای که میخوام بگم خنده دار نیست ولی بیشتر عاشقانست
....(این ماجرا مال همین سال گذشته بود)
روزای آخر سال بود تقریبا...ما شنبه ها اولین زنگمون همیشه ادبیات داشتیم...معلم ادبیاتمون خیلی مرد خوبی بود! درس رو خیلی زیبا درس میداد مخصوصا شعر هارو! شعر رو که با اون تلفظ زیباش میخوند بعد مطالبی رو در اون راستا توضیح میداد...مثلا توی اون درس تپه برهانی خاطرات جنگ رو بهمون تعریف کرد...یه روز صبح من خیلی حالم گرفته بود یاد نفس هر لحظه زندگیم امام حسین (ع) افتادم...اخه صبحا صبحانه که میخردم میومدم اتاق آماده بشم برم...اون روز اومدم اتاق دو تا مداحی 6 دقیقه ای گوش دادم...این دوتارو قبلا گوش نداده بودم با اینکه میدونستم تقریبا یک ساله روی گوشیم هستن...خیلی شیرین و جالب بودن برام یکم گریه کردم بعد پاشدم رفتم مدرسه...درس مون توی ادبیات رسیده بود به ادبیات عرفانی یعنی صفحه 152 تا 165 کتاب ادبیات 3 !!! زنگ اول معلممون اومد کلاس شروع کرد شعر رو خوندن و در کنار توضیح هایی میداد در مورد عرفان و عشق و عاشقی با خدا
چند بیت که خوند من یاد صبح افتادم...و دقیقتر بگم یاد دعای عرفه اونجا که امام حسین (ع) چقدر عارفانه و عاشقانه داره با خدا حرف میزنه داره از خدا برای نعماتی تشکر میکنه که آدم کیف میکنه....بعد به عبارات مختلف به خدا میگه گناه های منو ببخش اینجا به ذهنم آدم میاد اخه ای خدااااااا امام معصوم داره اینطوری میکنه من دیگه باید خودمو بکشم...من که دیگه شروع کرده بودم مثل ابر بهار اشک می ریختم از دوری خدا از اینکه چقدر از خدا دور هستم چقدر دارم در عشقم کوتاهی میکنم....معلم هم هی حدیث میگفت و توضیح میداد من بیشتر آتیش میگرفتم....یه حدیث گفت : اینکه خدا همه بنده هاشو دوست داره مخصوصا جوان هارو وقتی میاد نماز اول وقت میخونه جوان خدا اونقد خوشحال میشه که به کل فرشته ها میگه ببینین چقدر منو دوست داره اومد نماز بخونه...نمیدونم معلم منو دید یا نه ولی شخصیتش طوری بود که هیچوقت استراحت نمیداد تا آخرین لحظه خودشو مسول میدونست که درس بده....ولی وقتی به اون بیت ترجیع بند رسید (یعنی همون وحده لا اله الا هو) 15 دقیقه استراحت داد....من سرمو زیر گرفتم اونقدر گریه کردم که حد نداشت...دوست بغلیم فهمید ولی اصلا چیزی نگفت...تا آخر زنگ من در همین حال بودم تقریبا...زنگ که زده شد دوستم بهم گفت چی شد داداش؟ گفتم شعرش خیلی خوب بود...بهشون بعد زنگ از امام حسین و اون مداحی صبح توضیح دادم اونا هم کیف کردن...
با یکی عشق ورز از دل و جان ------ تا به عین الیقین عیان بینی
براتون اون دوتا مداحی رو آپلود کردم خواستین گوش بدینhttp://s6.picofile.com/file/8266693442/ا_شجاعت_حضرت_عباس.mp3.html (این چون ترکی هست حتما @reza77 و roz گوش بدن )
http://s7.picofile.com/file/8266695576/03_TRACK.MP3.htmlاین رو هم گوش بدین ماله سعدی هست....خیلی عارفانست
http://s7.picofile.com/file/8266697050/به_جهان_خرم_از_آنم_.mp4.html -
سلام خاطره ای که میخوام بگم خنده دار نیست ولی بیشتر عاشقانست
....(این ماجرا مال همین سال گذشته بود)
روزای آخر سال بود تقریبا...ما شنبه ها اولین زنگمون همیشه ادبیات داشتیم...معلم ادبیاتمون خیلی مرد خوبی بود! درس رو خیلی زیبا درس میداد مخصوصا شعر هارو! شعر رو که با اون تلفظ زیباش میخوند بعد مطالبی رو در اون راستا توضیح میداد...مثلا توی اون درس تپه برهانی خاطرات جنگ رو بهمون تعریف کرد...یه روز صبح من خیلی حالم گرفته بود یاد نفس هر لحظه زندگیم امام حسین (ع) افتادم...اخه صبحا صبحانه که میخردم میومدم اتاق آماده بشم برم...اون روز اومدم اتاق دو تا مداحی 6 دقیقه ای گوش دادم...این دوتارو قبلا گوش نداده بودم با اینکه میدونستم تقریبا یک ساله روی گوشیم هستن...خیلی شیرین و جالب بودن برام یکم گریه کردم بعد پاشدم رفتم مدرسه...درس مون توی ادبیات رسیده بود به ادبیات عرفانی یعنی صفحه 152 تا 165 کتاب ادبیات 3 !!! زنگ اول معلممون اومد کلاس شروع کرد شعر رو خوندن و در کنار توضیح هایی میداد در مورد عرفان و عشق و عاشقی با خدا
چند بیت که خوند من یاد صبح افتادم...و دقیقتر بگم یاد دعای عرفه اونجا که امام حسین (ع) چقدر عارفانه و عاشقانه داره با خدا حرف میزنه داره از خدا برای نعماتی تشکر میکنه که آدم کیف میکنه....بعد به عبارات مختلف به خدا میگه گناه های منو ببخش اینجا به ذهنم آدم میاد اخه ای خدااااااا امام معصوم داره اینطوری میکنه من دیگه باید خودمو بکشم...من که دیگه شروع کرده بودم مثل ابر بهار اشک می ریختم از دوری خدا از اینکه چقدر از خدا دور هستم چقدر دارم در عشقم کوتاهی میکنم....معلم هم هی حدیث میگفت و توضیح میداد من بیشتر آتیش میگرفتم....یه حدیث گفت : اینکه خدا همه بنده هاشو دوست داره مخصوصا جوان هارو وقتی میاد نماز اول وقت میخونه جوان خدا اونقد خوشحال میشه که به کل فرشته ها میگه ببینین چقدر منو دوست داره اومد نماز بخونه...نمیدونم معلم منو دید یا نه ولی شخصیتش طوری بود که هیچوقت استراحت نمیداد تا آخرین لحظه خودشو مسول میدونست که درس بده....ولی وقتی به اون بیت ترجیع بند رسید (یعنی همون وحده لا اله الا هو) 15 دقیقه استراحت داد....من سرمو زیر گرفتم اونقدر گریه کردم که حد نداشت...دوست بغلیم فهمید ولی اصلا چیزی نگفت...تا آخر زنگ من در همین حال بودم تقریبا...زنگ که زده شد دوستم بهم گفت چی شد داداش؟ گفتم شعرش خیلی خوب بود...بهشون بعد زنگ از امام حسین و اون مداحی صبح توضیح دادم اونا هم کیف کردن...
با یکی عشق ورز از دل و جان ------ تا به عین الیقین عیان بینی
براتون اون دوتا مداحی رو آپلود کردم خواستین گوش بدینhttp://s6.picofile.com/file/8266693442/ا_شجاعت_حضرت_عباس.mp3.html (این چون ترکی هست حتما @reza77 و roz گوش بدن )
http://s7.picofile.com/file/8266695576/03_TRACK.MP3.htmlاین رو هم گوش بدین ماله سعدی هست....خیلی عارفانست
http://s7.picofile.com/file/8266697050/به_جهان_خرم_از_آنم_.mp4.html -
یه بار یادمه ناظممون اومد یه سری بچه ها رو برد بیرون!منم گف بیا بیرون!منم با خودم ینی چیکار کردم که خودمم نمیدونم!خلاصه تو همین لحظه ها که داشتم با مغزم مشورت میکردم که کمکم کنه!چشتون روز بد نبینه!یدفه دیدم برق بدنم ولتاژش یه لحظه رسید به 0 و دوباره برگشت!بقول معروف 3فازم پرید!خخخخ!برگشتم دیدم اون یکی ناظممون یه پس گردنی خوابونده قفای سر ما!بعدش گفتم آقا چرا زدی من کاری نکردم که!گفش عه!مگه باید کاری کنی!دوس داشتم زدم!کلا مخم دیگه از اون موقع به بعد خوب کار نمیکنه!
-
سلام خاطره ای که میخوام بگم خنده دار نیست ولی بیشتر عاشقانست
....(این ماجرا مال همین سال گذشته بود)
روزای آخر سال بود تقریبا...ما شنبه ها اولین زنگمون همیشه ادبیات داشتیم...معلم ادبیاتمون خیلی مرد خوبی بود! درس رو خیلی زیبا درس میداد مخصوصا شعر هارو! شعر رو که با اون تلفظ زیباش میخوند بعد مطالبی رو در اون راستا توضیح میداد...مثلا توی اون درس تپه برهانی خاطرات جنگ رو بهمون تعریف کرد...یه روز صبح من خیلی حالم گرفته بود یاد نفس هر لحظه زندگیم امام حسین (ع) افتادم...اخه صبحا صبحانه که میخردم میومدم اتاق آماده بشم برم...اون روز اومدم اتاق دو تا مداحی 6 دقیقه ای گوش دادم...این دوتارو قبلا گوش نداده بودم با اینکه میدونستم تقریبا یک ساله روی گوشیم هستن...خیلی شیرین و جالب بودن برام یکم گریه کردم بعد پاشدم رفتم مدرسه...درس مون توی ادبیات رسیده بود به ادبیات عرفانی یعنی صفحه 152 تا 165 کتاب ادبیات 3 !!! زنگ اول معلممون اومد کلاس شروع کرد شعر رو خوندن و در کنار توضیح هایی میداد در مورد عرفان و عشق و عاشقی با خدا
چند بیت که خوند من یاد صبح افتادم...و دقیقتر بگم یاد دعای عرفه اونجا که امام حسین (ع) چقدر عارفانه و عاشقانه داره با خدا حرف میزنه داره از خدا برای نعماتی تشکر میکنه که آدم کیف میکنه....بعد به عبارات مختلف به خدا میگه گناه های منو ببخش اینجا به ذهنم آدم میاد اخه ای خدااااااا امام معصوم داره اینطوری میکنه من دیگه باید خودمو بکشم...من که دیگه شروع کرده بودم مثل ابر بهار اشک می ریختم از دوری خدا از اینکه چقدر از خدا دور هستم چقدر دارم در عشقم کوتاهی میکنم....معلم هم هی حدیث میگفت و توضیح میداد من بیشتر آتیش میگرفتم....یه حدیث گفت : اینکه خدا همه بنده هاشو دوست داره مخصوصا جوان هارو وقتی میاد نماز اول وقت میخونه جوان خدا اونقد خوشحال میشه که به کل فرشته ها میگه ببینین چقدر منو دوست داره اومد نماز بخونه...نمیدونم معلم منو دید یا نه ولی شخصیتش طوری بود که هیچوقت استراحت نمیداد تا آخرین لحظه خودشو مسول میدونست که درس بده....ولی وقتی به اون بیت ترجیع بند رسید (یعنی همون وحده لا اله الا هو) 15 دقیقه استراحت داد....من سرمو زیر گرفتم اونقدر گریه کردم که حد نداشت...دوست بغلیم فهمید ولی اصلا چیزی نگفت...تا آخر زنگ من در همین حال بودم تقریبا...زنگ که زده شد دوستم بهم گفت چی شد داداش؟ گفتم شعرش خیلی خوب بود...بهشون بعد زنگ از امام حسین و اون مداحی صبح توضیح دادم اونا هم کیف کردن...
با یکی عشق ورز از دل و جان ------ تا به عین الیقین عیان بینی
براتون اون دوتا مداحی رو آپلود کردم خواستین گوش بدینhttp://s6.picofile.com/file/8266693442/ا_شجاعت_حضرت_عباس.mp3.html (این چون ترکی هست حتما @reza77 و roz گوش بدن )
http://s7.picofile.com/file/8266695576/03_TRACK.MP3.htmlاین رو هم گوش بدین ماله سعدی هست....خیلی عارفانست
http://s7.picofile.com/file/8266697050/به_جهان_خرم_از_آنم_.mp4.html@سهندkonkor در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
سلام خاطره ای که میخوام بگم خنده دار نیست ولی بیشتر عاشقانست
....(این ماجرا مال همین سال گذشته بود)
روزای آخر سال بود تقریبا...ما شنبه ها اولین زنگمون همیشه ادبیات داشتیم...معلم ادبیاتمون خیلی مرد خوبی بود! درس رو خیلی زیبا درس میداد مخصوصا شعر هارو! شعر رو که با اون تلفظ زیباش میخوند بعد مطالبی رو در اون راستا توضیح میداد...مثلا توی اون درس تپه برهانی خاطرات جنگ رو بهمون تعریف کرد...یه روز صبح من خیلی حالم گرفته بود یاد نفس هر لحظه زندگیم امام حسین (ع) افتادم...اخه صبحا صبحانه که میخردم میومدم اتاق آماده بشم برم...اون روز اومدم اتاق دو تا مداحی 6 دقیقه ای گوش دادم...این دوتارو قبلا گوش نداده بودم با اینکه میدونستم تقریبا یک ساله روی گوشیم هستن...خیلی شیرین و جالب بودن برام یکم گریه کردم بعد پاشدم رفتم مدرسه...درس مون توی ادبیات رسیده بود به ادبیات عرفانی یعنی صفحه 152 تا 165 کتاب ادبیات 3 !!! زنگ اول معلممون اومد کلاس شروع کرد شعر رو خوندن و در کنار توضیح هایی میداد در مورد عرفان و عشق و عاشقی با خدا
چند بیت که خوند من یاد صبح افتادم...و دقیقتر بگم یاد دعای عرفه اونجا که امام حسین (ع) چقدر عارفانه و عاشقانه داره با خدا حرف میزنه داره از خدا برای نعماتی تشکر میکنه که آدم کیف میکنه....بعد به عبارات مختلف به خدا میگه گناه های منو ببخش اینجا به ذهنم آدم میاد اخه ای خدااااااا امام معصوم داره اینطوری میکنه من دیگه باید خودمو بکشم...من که دیگه شروع کرده بودم مثل ابر بهار اشک می ریختم از دوری خدا از اینکه چقدر از خدا دور هستم چقدر دارم در عشقم کوتاهی میکنم....معلم هم هی حدیث میگفت و توضیح میداد من بیشتر آتیش میگرفتم....یه حدیث گفت : اینکه خدا همه بنده هاشو دوست داره مخصوصا جوان هارو وقتی میاد نماز اول وقت میخونه جوان خدا اونقد خوشحال میشه که به کل فرشته ها میگه ببینین چقدر منو دوست داره اومد نماز بخونه...نمیدونم معلم منو دید یا نه ولی شخصیتش طوری بود که هیچوقت استراحت نمیداد تا آخرین لحظه خودشو مسول میدونست که درس بده....ولی وقتی به اون بیت ترجیع بند رسید (یعنی همون وحده لا اله الا هو) 15 دقیقه استراحت داد....من سرمو زیر گرفتم اونقدر گریه کردم که حد نداشت...دوست بغلیم فهمید ولی اصلا چیزی نگفت...تا آخر زنگ من در همین حال بودم تقریبا...زنگ که زده شد دوستم بهم گفت چی شد داداش؟ گفتم شعرش خیلی خوب بود...بهشون بعد زنگ از امام حسین و اون مداحی صبح توضیح دادم اونا هم کیف کردن...
با یکی عشق ورز از دل و جان ------ تا به عین الیقین عیان بینی
براتون اون دوتا مداحی رو آپلود کردم خواستین گوش بدینhttp://s6.picofile.com/file/8266693442/ا_شجاعت_حضرت_عباس.mp3.html (این چون ترکی هست حتما @reza77 و roz گوش بدن )
http://s7.picofile.com/file/8266695576/03_TRACK.MP3.htmlاین رو هم گوش بدین ماله سعدی هست....خیلی عارفانست
http://s7.picofile.com/file/8266697050/به_جهان_خرم_از_آنم_.mp4.htmlمنم یه بار اینچوری برام پیش اومد!ولی بچه هامون انقد بی چنبن که به مسخره گرفتن!
-
بچه ها یه خاطره پیدا کردم براتون خیلی عالیه....از آقای فدایی فرد
خیلی خوبن ایشون نمیدونم از کلاسا استفاده میکنین یا نه ....ولی توی کلاسا هم دقت بکین مثل اینکه بادصبا رو نصب کردن روی گوشیشون وقتی به اذان نزدیک میشه گوشیشون اذان میده....ان شا الله قسمت بشه از نزدیک یه بار ببینمشون
اینم خاطره از زبان خودشونپاییز 69 بود و من دانش آموز سال دوم دبیرستان، دبیرستان غیرانتفاعی صالح. حضرت استاد، جناب آقای سید علی صدر، گفتند که می خواهند قبل از نماز ظهر، مطالبی را بیان نمایند که سبب حضور قلب در نماز شود. اتاق کوچک موکت شده ساده ای، در زیر زمین مدرسه، دفتر مشاوره ایشان بود و محل جمع شدن علاقمندان. روزهای اول تعدادی از بچه ها می آمدیم و می نشیتیم و بهره می گرفتیم. اندک اندک تعداد بچه ها زیاد شد، آنقدر که توی اون اتاق 4، 5 متری جا نمی شدیم..
یادم است که برای اینکه بتوانم توی مشاوره باشم و صدای استاد را از نزدیک بشنوم و ایشان را نیز ببینم، از زنگ تفریح قبل وضو می گرفتم و پس از خوردن زنگ نماز، بلافاصله خودم را به مشاوره می رساندم، البته یواش یواش تعدادی دیگر هم همین کار را می کردند و رقابت داشتیم که چه کسی زودتر می رسد. در آن روزها، ایشان مناجات منظوم امیرالمؤمنین علی علیه السلام را ترجمه و شرح می کردند، ما هم همگی سراپا گوش بودیم. آنقدر این مناجات، شیرین و شرح استاد، دلنشین بود که تقریبا بلافاصله و با چند بار دوره کردن، آن را حفظ می شدیم. ابیاتی از این دعا را که در حافظه داشتم، شده بود ذکر روزانه ام ... شاید این ابیات زیبا، اولین اشعار عربی باشد که حفظ کرده ام و هنوز هم گاهی مونس تنهایی هایم است.
امروز بر آن شدم تا این ابیات زیبا را اینجا قرار دهم تا شاید دوستانم هم از آن لذت ببرند. فایل صوتی این مناجات دلنشین به صدای حاج مهدی سماواتی در آدرس زیر وجود دارد که اگر مایل باشید می توانید از آن هم لذت ببرید.
فایل صوتی دعا اینجا
متن عربی و ترجمه اینجا -
سلام خاطره ای که میخوام بگم خنده دار نیست ولی بیشتر عاشقانست
....(این ماجرا مال همین سال گذشته بود)
روزای آخر سال بود تقریبا...ما شنبه ها اولین زنگمون همیشه ادبیات داشتیم...معلم ادبیاتمون خیلی مرد خوبی بود! درس رو خیلی زیبا درس میداد مخصوصا شعر هارو! شعر رو که با اون تلفظ زیباش میخوند بعد مطالبی رو در اون راستا توضیح میداد...مثلا توی اون درس تپه برهانی خاطرات جنگ رو بهمون تعریف کرد...یه روز صبح من خیلی حالم گرفته بود یاد نفس هر لحظه زندگیم امام حسین (ع) افتادم...اخه صبحا صبحانه که میخردم میومدم اتاق آماده بشم برم...اون روز اومدم اتاق دو تا مداحی 6 دقیقه ای گوش دادم...این دوتارو قبلا گوش نداده بودم با اینکه میدونستم تقریبا یک ساله روی گوشیم هستن...خیلی شیرین و جالب بودن برام یکم گریه کردم بعد پاشدم رفتم مدرسه...درس مون توی ادبیات رسیده بود به ادبیات عرفانی یعنی صفحه 152 تا 165 کتاب ادبیات 3 !!! زنگ اول معلممون اومد کلاس شروع کرد شعر رو خوندن و در کنار توضیح هایی میداد در مورد عرفان و عشق و عاشقی با خدا
چند بیت که خوند من یاد صبح افتادم...و دقیقتر بگم یاد دعای عرفه اونجا که امام حسین (ع) چقدر عارفانه و عاشقانه داره با خدا حرف میزنه داره از خدا برای نعماتی تشکر میکنه که آدم کیف میکنه....بعد به عبارات مختلف به خدا میگه گناه های منو ببخش اینجا به ذهنم آدم میاد اخه ای خدااااااا امام معصوم داره اینطوری میکنه من دیگه باید خودمو بکشم...من که دیگه شروع کرده بودم مثل ابر بهار اشک می ریختم از دوری خدا از اینکه چقدر از خدا دور هستم چقدر دارم در عشقم کوتاهی میکنم....معلم هم هی حدیث میگفت و توضیح میداد من بیشتر آتیش میگرفتم....یه حدیث گفت : اینکه خدا همه بنده هاشو دوست داره مخصوصا جوان هارو وقتی میاد نماز اول وقت میخونه جوان خدا اونقد خوشحال میشه که به کل فرشته ها میگه ببینین چقدر منو دوست داره اومد نماز بخونه...نمیدونم معلم منو دید یا نه ولی شخصیتش طوری بود که هیچوقت استراحت نمیداد تا آخرین لحظه خودشو مسول میدونست که درس بده....ولی وقتی به اون بیت ترجیع بند رسید (یعنی همون وحده لا اله الا هو) 15 دقیقه استراحت داد....من سرمو زیر گرفتم اونقدر گریه کردم که حد نداشت...دوست بغلیم فهمید ولی اصلا چیزی نگفت...تا آخر زنگ من در همین حال بودم تقریبا...زنگ که زده شد دوستم بهم گفت چی شد داداش؟ گفتم شعرش خیلی خوب بود...بهشون بعد زنگ از امام حسین و اون مداحی صبح توضیح دادم اونا هم کیف کردن...
با یکی عشق ورز از دل و جان ------ تا به عین الیقین عیان بینی
براتون اون دوتا مداحی رو آپلود کردم خواستین گوش بدینhttp://s6.picofile.com/file/8266693442/ا_شجاعت_حضرت_عباس.mp3.html (این چون ترکی هست حتما @reza77 و roz گوش بدن )
http://s7.picofile.com/file/8266695576/03_TRACK.MP3.htmlاین رو هم گوش بدین ماله سعدی هست....خیلی عارفانست
http://s7.picofile.com/file/8266697050/به_جهان_خرم_از_آنم_.mp4.html@سهندkonkor در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
سلام خاطره ای که میخوام بگم خنده دار نیست ولی بیشتر عاشقانست
....(این ماجرا مال همین سال گذشته بود)
روزای آخر سال بود تقریبا...ما شنبه ها اولین زنگمون همیشه ادبیات داشتیم...معلم ادبیاتمون خیلی مرد خوبی بود! درس رو خیلی زیبا درس میداد مخصوصا شعر هارو! شعر رو که با اون تلفظ زیباش میخوند بعد مطالبی رو در اون راستا توضیح میداد...مثلا توی اون درس تپه برهانی خاطرات جنگ رو بهمون تعریف کرد...یه روز صبح من خیلی حالم گرفته بود یاد نفس هر لحظه زندگیم امام حسین (ع) افتادم...اخه صبحا صبحانه که میخردم میومدم اتاق آماده بشم برم...اون روز اومدم اتاق دو تا مداحی 6 دقیقه ای گوش دادم...این دوتارو قبلا گوش نداده بودم با اینکه میدونستم تقریبا یک ساله روی گوشیم هستن...خیلی شیرین و جالب بودن برام یکم گریه کردم بعد پاشدم رفتم مدرسه...درس مون توی ادبیات رسیده بود به ادبیات عرفانی یعنی صفحه 152 تا 165 کتاب ادبیات 3 !!! زنگ اول معلممون اومد کلاس شروع کرد شعر رو خوندن و در کنار توضیح هایی میداد در مورد عرفان و عشق و عاشقی با خدا
چند بیت که خوند من یاد صبح افتادم...و دقیقتر بگم یاد دعای عرفه اونجا که امام حسین (ع) چقدر عارفانه و عاشقانه داره با خدا حرف میزنه داره از خدا برای نعماتی تشکر میکنه که آدم کیف میکنه....بعد به عبارات مختلف به خدا میگه گناه های منو ببخش اینجا به ذهنم آدم میاد اخه ای خدااااااا امام معصوم داره اینطوری میکنه من دیگه باید خودمو بکشم...من که دیگه شروع کرده بودم مثل ابر بهار اشک می ریختم از دوری خدا از اینکه چقدر از خدا دور هستم چقدر دارم در عشقم کوتاهی میکنم....معلم هم هی حدیث میگفت و توضیح میداد من بیشتر آتیش میگرفتم....یه حدیث گفت : اینکه خدا همه بنده هاشو دوست داره مخصوصا جوان هارو وقتی میاد نماز اول وقت میخونه جوان خدا اونقد خوشحال میشه که به کل فرشته ها میگه ببینین چقدر منو دوست داره اومد نماز بخونه...نمیدونم معلم منو دید یا نه ولی شخصیتش طوری بود که هیچوقت استراحت نمیداد تا آخرین لحظه خودشو مسول میدونست که درس بده....ولی وقتی به اون بیت ترجیع بند رسید (یعنی همون وحده لا اله الا هو) 15 دقیقه استراحت داد....من سرمو زیر گرفتم اونقدر گریه کردم که حد نداشت...دوست بغلیم فهمید ولی اصلا چیزی نگفت...تا آخر زنگ من در همین حال بودم تقریبا...زنگ که زده شد دوستم بهم گفت چی شد داداش؟ گفتم شعرش خیلی خوب بود...بهشون بعد زنگ از امام حسین و اون مداحی صبح توضیح دادم اونا هم کیف کردن...
با یکی عشق ورز از دل و جان ------ تا به عین الیقین عیان بینی
براتون اون دوتا مداحی رو آپلود کردم خواستین گوش بدینhttp://s6.picofile.com/file/8266693442/ا_شجاعت_حضرت_عباس.mp3.html (این چون ترکی هست حتما @reza77 و roz گوش بدن )
http://s7.picofile.com/file/8266695576/03_TRACK.MP3.htmlاین رو هم گوش بدین ماله سعدی هست....خیلی عارفانست
http://s7.picofile.com/file/8266697050/به_جهان_خرم_از_آنم_.mp4.htmlhttp://s6.picofile.com/file/8266693442/ا_شجاعت_حضرت_عباس.mp3.html (این چون ترکی هست حتما @reza77 و roz گوش بدن )
سهند دادا منم ترکم هاااااااااااااااا -
@سهندkonkor در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
سلام خاطره ای که میخوام بگم خنده دار نیست ولی بیشتر عاشقانست
....(این ماجرا مال همین سال گذشته بود)
روزای آخر سال بود تقریبا...ما شنبه ها اولین زنگمون همیشه ادبیات داشتیم...معلم ادبیاتمون خیلی مرد خوبی بود! درس رو خیلی زیبا درس میداد مخصوصا شعر هارو! شعر رو که با اون تلفظ زیباش میخوند بعد مطالبی رو در اون راستا توضیح میداد...مثلا توی اون درس تپه برهانی خاطرات جنگ رو بهمون تعریف کرد...یه روز صبح من خیلی حالم گرفته بود یاد نفس هر لحظه زندگیم امام حسین (ع) افتادم...اخه صبحا صبحانه که میخردم میومدم اتاق آماده بشم برم...اون روز اومدم اتاق دو تا مداحی 6 دقیقه ای گوش دادم...این دوتارو قبلا گوش نداده بودم با اینکه میدونستم تقریبا یک ساله روی گوشیم هستن...خیلی شیرین و جالب بودن برام یکم گریه کردم بعد پاشدم رفتم مدرسه...درس مون توی ادبیات رسیده بود به ادبیات عرفانی یعنی صفحه 152 تا 165 کتاب ادبیات 3 !!! زنگ اول معلممون اومد کلاس شروع کرد شعر رو خوندن و در کنار توضیح هایی میداد در مورد عرفان و عشق و عاشقی با خدا
چند بیت که خوند من یاد صبح افتادم...و دقیقتر بگم یاد دعای عرفه اونجا که امام حسین (ع) چقدر عارفانه و عاشقانه داره با خدا حرف میزنه داره از خدا برای نعماتی تشکر میکنه که آدم کیف میکنه....بعد به عبارات مختلف به خدا میگه گناه های منو ببخش اینجا به ذهنم آدم میاد اخه ای خدااااااا امام معصوم داره اینطوری میکنه من دیگه باید خودمو بکشم...من که دیگه شروع کرده بودم مثل ابر بهار اشک می ریختم از دوری خدا از اینکه چقدر از خدا دور هستم چقدر دارم در عشقم کوتاهی میکنم....معلم هم هی حدیث میگفت و توضیح میداد من بیشتر آتیش میگرفتم....یه حدیث گفت : اینکه خدا همه بنده هاشو دوست داره مخصوصا جوان هارو وقتی میاد نماز اول وقت میخونه جوان خدا اونقد خوشحال میشه که به کل فرشته ها میگه ببینین چقدر منو دوست داره اومد نماز بخونه...نمیدونم معلم منو دید یا نه ولی شخصیتش طوری بود که هیچوقت استراحت نمیداد تا آخرین لحظه خودشو مسول میدونست که درس بده....ولی وقتی به اون بیت ترجیع بند رسید (یعنی همون وحده لا اله الا هو) 15 دقیقه استراحت داد....من سرمو زیر گرفتم اونقدر گریه کردم که حد نداشت...دوست بغلیم فهمید ولی اصلا چیزی نگفت...تا آخر زنگ من در همین حال بودم تقریبا...زنگ که زده شد دوستم بهم گفت چی شد داداش؟ گفتم شعرش خیلی خوب بود...بهشون بعد زنگ از امام حسین و اون مداحی صبح توضیح دادم اونا هم کیف کردن...
با یکی عشق ورز از دل و جان ------ تا به عین الیقین عیان بینی
براتون اون دوتا مداحی رو آپلود کردم خواستین گوش بدینhttp://s6.picofile.com/file/8266693442/ا_شجاعت_حضرت_عباس.mp3.html (این چون ترکی هست حتما @reza77 و roz گوش بدن )
http://s7.picofile.com/file/8266695576/03_TRACK.MP3.htmlاین رو هم گوش بدین ماله سعدی هست....خیلی عارفانست
http://s7.picofile.com/file/8266697050/به_جهان_خرم_از_آنم_.mp4.htmlhttp://s6.picofile.com/file/8266693442/ا_شجاعت_حضرت_عباس.mp3.html (این چون ترکی هست حتما @reza77 و roz گوش بدن )
سهند دادا منم ترکم هااااااااااااااااTaha 76
سلام ببخشید یادم رفت...شما هم گوش بده ! خیلی عالیه یه حدیث رو با یه روضه معروف ترکی ترکیب کرده !
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است.
هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را
گرم پاسخ گوید.
نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر ,
قدمی راه محبت پوید.
خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست.
همه گلچینِ گلِ امروزند...
در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست.
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد,
نقشهای شیطانیست.
در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد
حیلهای پنهانیست.
خنده ها می شکفد بر لبها,
تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی.
همه بر درد کسان می نگرند,
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی.
زير لب زمزمه شادی مردم برخاست,
هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست .
پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق,
هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست.
به که بايد دل بست؟
به که شايد دل بست؟
از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟
ریشه ی عشق فسرد...
واژه ی دوست گریخت...
سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟
دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت
در همه شهر مجوی.
گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند
بنگرش , لیک مبوی !
لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت
به همه عمر مخواه !
سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ
به لبت نیز مگوی !
چاه هم با من و تو بيگانه است
نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند,
درد دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه کني.
درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن !
درد خود را به دل چاه مگو!
استخوان تو اگر آب کند آتش غم,
آب شو...آه مگو !
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر !
سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است
سکه نيرنگ است
سکه ای بهر فريب من و تست
سکه صد رنگ است .
ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک ,
با چنين سکه زرد ,
و همين سکه سيمينِ سپيد ,
ميفريبد ما را .
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه
خويش , در راه نفاق...
دوست , در کار فريب...
آشنا , بيگانه ...
شاخه ی عشق شکست...
آهوی مهر گریخت...
تار پیوند گسست...
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟...
-مهدی سهیلی
اِی که با من، آشنایی داشتی
ای که در من، آفتابی کاشتی
ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش
عشق را، چون نردبام انگاشتی
ای که چون نوری به تصویرت رسید
پرده ها از پرده ات برداشتی
پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ
بوده ها را با دروغ انباشتی
اینک از جورِ تو و جولانِ درد
می گریزم از هوای آشتی
کاش حیوان، در دلت جایی نداشت
کاش از انسان سایه ای می داشتی
-فریدون فرخزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني که رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
آبي که برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود که پيوسته روان است
باشد که يکي هم به نشاني بنشيند
بس تير که در چله اين کهنه کمان است
از روي تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دريغا که در اين بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است
دل برگذر قافله لاله و گل داشت
اين دشت که پامال سواران خزان است
روزي که بجنبد نفس باد بهاري
بيني که گل و سبزه کران تا به کران است
اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
يارب چه قدر فاصله دست و زبان است
خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري
اين صبر که من مي کنم افشردن جان است
از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود
گنجي ست که اندر قدم راهروان است
-هوشنگ ابتهاج (سایه)
الا ای حضرت عشقم!
حواست هست؟
حواست بوده است آیا؟
که این عبد گنه کارت
که خود ، هیراد مینامد،
چه غم ها سینهاش دارد...
حواست بوده است آیا؟
که این مخلوق مهجورت
از آن عهد طفولیت
و تا امروزِ امروزش
ذلیل و خاضع و خاشع
گدایی میکند لطفت...
حواست بوده است آیا
نشسته کنج دیواری تک و تنها؛
که گشته زندگیاش پوچ و بی معنا!
دریغ از ذره ای تغییر
میان امروز و دیروز و فردا...
حواست هست، میدانم...
حواست بوده است حتما!
ولیکن یک نفر اینجا،
خلاف دیدهای بینا،
ندارد دیدهای بینا
-رضا محمدزاده
یک سالِ پیش، ستارهای مُرد.
هیچ کس نفهمید؛
همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود.
همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد.
اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند.
در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد....
خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر میشد... پر قدرت میسوخت.
برای زنده بودن، باید میسوخت...
من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم...
اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستارهام را میسوزاند.
ستاره مُرد!
این آخرین خاطرهایست که از او در ذهن دارم...
نتوانستم تقدیرش را عوض کنم...
سیاهچاله شد... اکنون حتی نمیتوانم شعلهی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم.
سیاهچاله ها نور را میگیرند...
چه کسی گمان میکرد آن همه نور ، اکنون این همه تاریک باشد؟
آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش...
نمیدانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه میبینند که میخندند...
آری؛
ستاره مُرد..
همه خندیدند.
امشب، به یاد آن ستاره،
خواهم گریست.
خب سلام
اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
ترجیحا خنده دار باشه
خب دعوت میکنم از
@roghayeh-eftekhari
@F-seif-0
@Ftm-montazeri
@Ariana-Ariana
@Infinitie-A
@ramses-kabir
@Zahra-hamrang
@Fargol-Sh
@مجتبی-ازاد
@Yasin-sheibak
@Elham650
@Mehrsa-14
@گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن
فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء
سلام به همهی بچههای با انگیزه!
دیروز روز جهانی اشتباه بود؛ بهترین بهونهای که بتونیم کمی از اشتباهاتمون بگیم، بخندیم، درس بگیریم و تو مسیر امسال قویتر قدم برداریم!
بیاید از تجربههای پارسال بگیم:
چه اشتباهاتی داشتید که شاید در لحظه ناامیدتون کرد، ولی الان ازش یه درس خوب گرفتید؟
چطور تونستید از اون اشتباه عبور کنید؟
و مهمتر از همه، چه توصیهای برای بقیه دارید تا همگی سال تحصیلی بهتری رو شروع کنیم؟
این تاپیک جاییه برای صداقت و یادگیری؛ از خندهها، ناراحتیها و موفقیتهایی که بعد از اشتباهاتتون به دست آوردید! منتظریم تا قصههای شما رو بشنویم تا هممون با تجربههای هم، بهتر پیش بریم.
پس شروع کنید؛ اشتباهاتتون رو با ما به اشتراک بذارید و یه قدم جلوتر برداریم!
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-مهندسی
@دانشجویان-پزشکی
درود.به به بالاخره روز دختر رسید. روز دختر رو به همهتون تبریک میگم امیدوارم که همیشه سالم و سلامت و موفق باشید
انجمن رو منفجر کنید دخترا
@بچه-های-تجربی-راه-ابریشم @بچه-های-تجربی-کنکور-1401 @بچه-های-ریاضی-راه-ابریشم @بچه-های-ریاضی-کنکور-1401 @بچه-های-همخوانی @راه-ابریشمی-ها-ادبیات @راه-ابریشمی-ها-دینی @راه-ابریشمی-ها-ریاضی-تجربی @دانش-آموزان-آلاء
درود دوستان همین الان تصمیم گرفتم این تاپیک رو بزنم. تو این تاپیک میایم جملات قشنگ و آموزنده و انرژی دهنده افراد معروف و موفق رو به اشتراک میزاریم باهم. هرجمله زیبایی از یه شخص که دیدین قشنگه و روحتونو نوازش کرد و متحول کرد بفرستین بقیه هم ببینن ولذت ببرن. این شخص میتونه ورزشکار، هنرمند، دانشمند و...... هر فرد موفقی باشه!
منشن هم لازم نیست تمام بچههای آلا منشن هستن!
@دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @راه-ابریشم-پرو-شیمی @راه-ابریشم-پرو-زیست @راه-ابریشم-پرو-زبان @راه-ابریشم-پرو-ریاضیات-ریاضی @راه-ابریشم-پرو-ریاضی-تجربی @راه-ابریشم-پرو-دینی @راه-ابریشم-پرو-ادبیات @راه-ابریشم-پرو-فیزیک-کازرانیان @تجربیا @تجربی @ریاضیا @انسانیا
سلاااااااام بر دوست های عزیز و خوشکل خودم 🥰
همیشه واسه همه مون در یک موقع زمانی یه اتفاق هایی میوفته که شیرینه گاهی هم تلخ
همین تلخ و شیرینا با مرور زمان میشن خاطره و در دفتر خاطرات ذهنمان جا خوش میکنن
حالا دوستان از شما میخوام که
از خاطرات زندگی تون بگین از خاطرات شیرین️ ، بامزه ، تلخ ،دوران مدرسه ، دوران دانشگاه ،
از سوتی هاتون و از خاطرات با دوستانون و هرچی که دوست دارید بگیید و باما شریک شید
دوستون دارم فراوون با کلی قلب هاییی رنگیی
@فارغ-التحصیلان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @حامیان-آلاء @خیرین-کوچک-دریا-دل @ادمین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا @dlrm @پشمک @اکالیپتوس
@marzyeh78 @رُ-ز-عــآبیـ @ایهام @Saahaar @گونش
@Milad91 @Virus @Survival