هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
-
f r نه، هستم!
منتظرم تا بنویسی:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: -
f r در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:
قهوه !
سرش درد میکرد ..از مشغله های کاری گرفته تا تیکه های سنگین اطرافیانش در مغزش جولان میدادندو رژه میرفتن...
تازه از سرکار برگشته بود...گاز را روشن کرد ..کتری را پر اب کرد و روی گاز گذاشت ..تا ابجوش اماده شود به سمت اتاقش رفت ..لباسش را عوض کرد ..دوباره برگشت ..قهوه راآ ماده کرد و روی میز گذاشت..
صندلی را بطرفش کشید رویش نشست ..دستانش روی روی لیوان حلقه مانند گرد کرد طوری ک انگار بغلش کرده بود...هواسرد بود..برف میبارید...روب رویش پنجره ای بود که باغش را میدید ک چطور درخترانش سفید پوش شده اند...ناگهان گلوله برفی ک زیباد بود و داشت از آسمان اهسته بر زمین فرود می امد ...توجهش را جلب کرد..او عمیق ب فکر فرو رفت..یادش افتاد..او و خاطره هایش ..او و رنگ و پیچش مویش...او و طعم لبانش (یکم مونکراتی شد ولی لازم بود)...او وخنده هایش ..و خاطره های برف بازی و صدایش و قه قه هایش...ناگهان دردی که داشت ب عمق وجودش فرو میرفت اورا از فکر بیدار کرد ...درد سوزش دستانی ک لیوان بزرگ و داغ قهوه را بغل کرده بودند از شدت سوزش داشتند میلرزیدند و تاول زده بودند..دستش را کشید و زود بطرف شیر اب رفت ..و دستانش دوش سرد اب گرفتند..ارام شد ولی همچنان درد داشت..
درد قلبش بود ...ک یاد او افتاده بود...ناگهان کسی اورا صدا زد ..همان بود!...همانی ک خیالش ..قلب را ب درد اورده بود..
برگشت ب طرف صدا ..کسی نبود ..بازم هم صدا امد...باز هم برگشت کسی نبود!...صدا همچنان زیاد شد و هردفعه بازگشتی ک نتیجه نداشت ...فریاد کشید بسه ..آررره ..من هنوز هم دوستش دارم ..هنوز هم بفکرشم ..هنوز هم خاطراتش تو ذهنمه...صدا قطع شد!..اینبار دنبال صدا بود ..هی سکوت میکرد تا بلکه باز هم صدارا بشنود ولی بی فایده بود..! ..جرعتش را جذب کردو تصمیم گرفت...تلفن را برداشت ..رفت ب مخاطبها ..نامش را پیدا کرد ..انگشتش را گذاشت روی گزینه کال...بفکر فرو رفت ..هی تکرار میکرد ..شاید نشد..شاید نخواست ..شاید ...شاید..ناگهان یکی گفت بله؟...!...او تعجب کرد! فک کرد باز هم اون صداست ..دوباره صدا اومد بله؟ ..نگاه ب تلفن انداخت!..دستش،خورده بود و زنگ افتاده بود..حالا اون پشت تلفن بود ..و فقط کمی شهامت میخواست تا اعتراف کنه ...با صدای لرزان گفت سلاااام ..خووبیعی؟...لبخند زد..معلوم بود ک طرف مقابلش تحویلش گرفته !.گفت ممنون..میخوام ببینمت :)) ...قرار را گذاشت...بعد ماه ها این اولین دیدار بود..بلند شد و سوت زنان ب طرف اتاقش رفت..گران ترین لباسش را پوشید و گران ترین عطرش رازد ..موهایش را شکلی ک او دوست داشت شانه کرد..تلفنش را از روی میز برداشت..رفت کفشش را بپوشد ..یاد کلااهی ک او برایش گرفته بود افتاد..رفت و کلاه را برسر گذاشت ..نگاهی ب ساعت کرد و فقط۱۶دیقه ب دیدار مونده بود..کفشش را پوشید..و در را باز کرد..
اودیگر نبود:)) -
-
قسمت دومش هم همین الان از تنور در اومد!:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
-
chakame دانش آموزان آلاءreplied to Acola on ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۲۳:۲۶ آخرین ویرایش توسط chakame انجام شده
f r خیلی قشنگ بود، عالی.
بعضی جاهاش خیلییی جذاب بود -
f r چرا؟
پشت تلفن سکته کرد از خوشحالی؟! -
chakame نع
یادش رفته بود گاز و خاموش کنه و بادی ک وقتی رفت دستانش را بشوره با خودش ب سمت گاز برده بود شعله هارو خاموش کرده بود..خونه پراز گاز بود..و وقتی ک درو باز کرد ..جرقه ای بین قفل در اتفاق افتاد همه چیز رو ب هوا برد:))
قاتل منم بقیه ادامو در میارن -
f r نههههههه
آره والا
خو شیر گاز رو می گفتی ببنده
بیچاره ناکام از دنیا رفت... -
f r بابا خفننن :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: :smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes:
-
چرا داری میکشیش
بزار اسپریش توی جیبش باشه ولی این یادش رفته باشه -
f r باشه چشم
-
f r به همان دلیلی که شما اون جوان ناکام ر به فنا دادی! :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
16010/282056