داستان کوتاه و آموزنده....
-
پس از آفرینش آدم ، خدا گفت به او :
نازنینم آدم ... باتو رازی دارم ... اندکی پیشتر آ ....
آدم آرام و نجیب آمد پیش
زیر چشمی به خدا می نگریست ....
محو لبخند غم آلود خدا ... دلش انگار گریست ...
نازنینم آدم ...
قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ...
یاد من باش ز بس تنهایم
بغض آدم ترکید ... گونه هایش لرزید ....
و به خدا گفت : من به اندازه ی ... گلهای بهشت ... نه !...،
به اندازه ی عرش ... نه !... نه !...
من به اندازه ی تنهاییت ای هستی من
دوستدارت هستم
آدم کوله بارش را برداشت ...،خسته و سخت قدم بر می داشت
راهی ظلمت پرشور زمین ....، طفلکی بنده ی غمگین ، آدم
در همان لحظه ی جانکاه هبوط ، زیر لب های خدا باز شنید که گفت :
نازنینم آدم ....
نه به اندازه ی تنهایی من ...
نه به اندازه ی عرش ....نه به اندازه ی گلهای بهشت ....
که به اندازه ی یک دانه ی گندم فقط .... یادم باش ...
نازنینم آدم .... نبری از یادم ....
نبری از یادم ... -
یاد پدر افتادم که میگفت :" نه با کسی بحث کن. نه از کسی انتقاد کن. هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم ها عقیده ات را که می پرسند، نظرت را نمی خواهند. می خواهند با عقیده خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم ها بی فایده است."
#زویا_پیرزاد | چراغ ها را من خاموش میکنم
-
-
#سنگ_شکن
روزي روزگاري سنگ شکن فقيري بود که زيرآفتاب و باران، روزگار را به خرد کردن سنگ هاي کنار جاده مي گذرانيد. روزي با خود گفت:"آه!اگر مي توانستم ثروتمند شوم،آن وقت مي توانستم استراحت کنم."فرشته اي در آسمان پرسه مي زد. صدايش را شنيد و به او گفت:" آرزويت اجابت باد"همين طور هم شد.
سنگ شکن فقير ناگهان خود را در قصري زيبا يافت که تعداد زيادي خدمتکار به اوخدمت مي کردند. حالا مي توانست هزچقدر که مي خواست استراحت کند. اما روزي آمد که سنگ شکن به اين فکر افتاد که تا نگاهي به آسمان بيندازد. آن وقت چيزي را ديد که هرگزبه عمرش نديده بود:خورشيد را! آهي کشيد و گفت:"آه! اگر مي توانستم خورشيد شوم، ديگر اين همه خدمتکار موي دماغم نبودند!" اين بار هم فرشته ي مهربان خواست او را خوشحال کند. به او گفت:"خواسته ات اجابت باد!"اما وقتي آن مرد خورشيد شد، ابري از برابر او گذشت و درخشش او را تيره و تار کرد. با خود فکر کرد:" اي کاش ابر بودم! ابر از خورشيد هم نيرومندتر است!"اما اين خواسته اش هم که اجابت شد، باد وزيد و ابر را در آسمان پراکند."دلم مي خواهد باد باشم که هر چيزي را با خود مي برد." فرشته با کمال ميل خواسته اش را اجابت کرد. اما به باد بي پروا و خشمگين که تبديل شد، به کوه برخورد که در مقابل باد هم تکان نخورد. کوه که شد، متوجه شد که کسي با کلنگ پايه اش را خرد مي کند. گفت:" کاش مي توانستم آن کسي باشم که کوه ها را خرد مي کند."
فرشته براي آخرين بار خواسته اش را اجابت کرد. چنين شد که سنگ شکن دوباره خود را کنار جاده و در همان قالب پيشين کارگر ساده اي که بود ، يافت و ديگر پس از آن زبان به شکوه نگشود. -
قهرمان_زندگی_من
کسی ست که لابلای شلوغی های روزمره ذهنش ,گمم نمی کند وبه بهانه ترافیک پر ازدحام زندگی ,مرا انتهای کوچه بن بست جا نمی گذارد.
قهرمان زندگی من
جسارت راستگو بودن به چشمانم را بلد ست و برای فرار از ندیدن دروغ هایش
به سایه ها پناه نمی برد.
قهرمان زندگی من
در پی احتمال داشتن فرصت های بهتر , مرا میان بود و نبودش محک نمی زند
او کاشف منست
نه بر هم زننده ام
و من ,
تاکنون کسی را نیافته ام که توانا به کشف و نواختن قطعه وجودم و شنیدنش باشد
از این رو قهرمان زندگیم
خودم بوده ام و هستم:hand:
-
مهرداد دوم اشکانی با سپاهش از کنار باغ سبزی می گذشت سایه درختان باغ مکان خوبی بود برای استراحت .
فرمانروا دستور داد در کنار دیوار بزرگ باغ لشکریان کمی استراحت کنند . باغبان نزدیک پادشاه ایران زمین آمده و از او و سربازان دعوت کرد که به باغ وارد شوند . مهرداد گفت ما باید خیلی زود اینجا را ترک کنیم و همین جا مناسب است . باغبان گفت دیشب خواب می دیدم خورشید ایران در پشت دیوار باغم است و امروز پادشاه کشورم را اینجا می بینم . مهرداد گفت اشتباه نکن آن خورشید من نیستم آن خورشید سربازان ایران هستند که در کنار دیوار باغت نشسته اند .
از این همه فروتنی و بزرگی پادشاه ایران زمین اشک در چشمان باغبان گرد آمد .
مهرداد دوم ( اشک نهم ) بسیار فروتن بود و همواره در کنار سربازان خویش و بدور از تجملات بود . اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : فرمانروای شایسته ارزش سربازان را کمتر از خود نمی داند . -
به خدا اعتماد کن
ﮐﻼﻍ ﻭ ﻃﻮﻃﯽ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺯﺷﺖ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻧﺪ . ﻃﻮﻃﯽ
ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﮐﻼﻍ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻃﻮﻃﯽ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮐﻼﻍ ، آزاد ....
ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺍﯼ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﺮﮔﺰ ما نمیدانیم.
#برق_شریف -
مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد "
اینو میشنوی چی کار میکنی ؟؟؟؟
بذار من بگم :
اول که چهل بار پشت سر هم باز زنگ میزنی ، انگار مشترک مورد نظر ملخه ؛ هی بپره جای در دسترس ، هی بپره جای غیر دسترس .
بعد 15 تا "اس ام اس" میدی ... اولیش با کجایی عزیزم شروع میشه و آخریش با ......
بعد میگی فکر کنم گوشی من خراب شده باشه ها ، با شش تا گوشی دیگه امتحان میکنی ....
بعد میگی نکنه منو تو لیستش بلاک کرده ، با چهار تا شماره دیگه زنگ میزنی ...
بالاخره آسمون و زمین و بهم میدوزی و پیداش میکنی و میگی کجا بودی ؟؟؟ میگه من ؟؟؟؟ همین بغل !!!! خط ها خرابه لابد ....
حالا خداییش اگه یه تلاشی رو انجام بدی و اونطرف بگه :
" موفقیت مورد نظر در دسترس نمیباشد "
یک صدم اینکار ها رو میکنی تا در دسترس بیاریش ؟؟؟؟؟
-
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند...
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم...!!! -
مردی در ساحل رودخانهای نشسته بود كه ناگهان متوجه شد مرد دیگری در چنگال امواج خروشان رودخانه گرفتار شده است و كمك میطلبد. داخل رودخانه شد و مرد را به ساحل نجات آورد، به او تنفس مصنوعی داد. جراحاتش را پانسمان كرد و پزشك را به بالینش آورد. هنوز حال غریق جا نیامده بود كه شنید دو نفر دیگر در حال غرق شدن در رودخانهاند كمك میخواهند. دوباره به رودخانه پرید و به زحمت آن دو نفر را هم نجات داد. اما پیش از آنكه فرصت پیدا كند صدای چهار نفر دیگر را كه در حال غرق شدن بودند، شنید. بالاخره آن مرد آن قدر قربانی نجات داد كه خودش خسته شده و از پا افتاد. ولی صدای فریاد كمك از طرف روردخانه قطع نمیشد. كاش این مرد خیرخواه چند قدمی به طرف بالای رودخانه میرفت و متوجه میشد كه دیوانهای مردم را یكییكی به آب میاندازد. در این صورت این همه انرژی صرف نمیكرد به جای رفع معلول به مبارزه با علت میپرداخت و جان افراد بیشتری را نجات میداد.
-
پیرهن مشکیشو از بین لباسای رنگارنگ متفاوتش برداشت و بوسید ، بوی گلابی که پارسال تو هیئت به لباسش زده بودن هنوز تازه بود...
برگشت که از اتاق بره بیرون ، یهو نگاهش به دل آینه نشست ، به خودش و پیرْهَن مشکی تو دستش نگاه کرد ، یاد پارسال مٌحرم افتاد ، یاد قول و قرارهایی که شب سوم مٌحرم تو هیئت با خودش و خدا گذاشته بود ... چی شد که یادش رفت ؟! چی شد که حرفای تأثیرگذار حاج ناصر بعد تموم شدن مٌحرم و در آوردن لباس مشکی دیگه روش اثر نکرد !! میدونست چقد بد بوده ، خودش میدونست که جز یَدَک کشیدن اسم مسلمون و عشق به امام حسین و حضرت ابوالفضل هیچ کاری نکرده...
صدای نوحه که ، به گوشش رسید اشکای سردش به پشیمونیش اِقرار کردن ،
دلش از کارای خودش خون بود ، میخواست برگرده ... میخواست این محرم دوباره قول بده... اشکاشو پاک کرد ، تو پیرهن مشکیش یه قلب می تپید -
دلنوشته دختر بچه یک رفتگر:وقت نذری میدهند ، بابای من تا صبح از خستگی و کمر درد خوابش نمیبرد
ای کاش فرهنگ نذری دادن هم بلد بودید
-
«تنها»،
«ماهی» که،
«شهادت» ندارد، «شعبان» است،
و،
«تنها»،
«ماهی» که،
«تولّد» ندارد «محرّم» است،
این،یعنی،
«حسین»، محور «شادی و غم» است -
مردی به دندان پزشک خود تلفن می کند و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندان هایش از او وقت می گیرد.
موقعی که مرد روی صندلی دندان پزشکی قرار می گیرد، دندان پزشک نگاهی به دندان او می اندازد و می گوید: نه یک حفره بزرگ نیست! خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر می کنم.
مرد می گوید: راستی؟
موقعی که زبانم را روی آن می مالیدم احساس می کردم که یک حفره بزرگ است!دندان پزشک با لبخندی بر لب می گوید: این یک امر طبیعی است،
چون یکی از کارهای زبان اغراق است.نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتربرود...
-
اگر خواستے چیزے را
پنهان کنے
لاے یک کتاب
بگذار
این ملت کتاب نمیخواننداحمد شاملو
-
یک راننده لبنانی تعریف میکرد؛
ایام شهادت امیرالمومنین تو تاکسی مداحی گذاشته بودم و مسافری وهابی رو سوار کرده بودم..
به مقصد که رسید از ناراحتی اش گفت کرایه رو امام علی(علیہ السلام) حساب میکنه و زد به فرار..
منم بخاطر کهولت سن نتونستم برم دنبالش..
چند لحظه بعد صدای زنگ موبایلی به گوشم خورد دیدم طرف گوشی آیفون اش رو جا گذاشته..
جواب دادم دیدم داره التماس میکنه بیا کرایه ات رو بدم..
منم گفتم امام علی(ع) کرایه رو حساب کرد..
تو برو از معاویه گوشیت رو بگیر.:hand:
-
عجله نکنید!
برخی از موانع
در زندگی حکمتی دارند
-
#پند
پیشِ مردم
کج مکن" گردن"
که حیرانت کنند...آبرویت برده و بدتر
پریشانت کنند...سفره دل باز کن درهنگام سجود،
پیشِ " الله" کن گدایی،تا که "سلطانت" کند...
-
” #دلیل_عشق. “
روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید : چرا مرا دوست داری ؟ چرا عاشقم هستی ؟ پسر گفت : نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم دختر گفت : وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی ؟!!!! پسر گفت : واقعا دلیلش را نمی دانم اما میتوانم ثابت کنم که دوستت دارم دختر گفت : اثبات؟!!!! نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم .. شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد اما تو نمی توانی این کار را بکنی !!!! پسر گفت : خوب … من تو رو دوست دارم چون زیبا هستی … چون صدای تو گیراست …. چون جذاب و دوست داشتنی هستی …. چون باملاحظه و بافکر هستی …… چون به من توجه و محبت می کنی … تو را به خاطر لبخندت دوست دارم ……….. به خاطر تمامی حرکاتت دوست دارم … دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد چند روز بعد دختر تصادف کرد و به کما رفت پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت نامه بدین شرح بود : عزیز دلم !!!تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم ….. اکنون دیگر حرف نمی زنی پس نمیتوانم دوستت داشته باشم دوستت دارم چون به من توجه و محبت میکنی …… چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی نمی توانم دوستت داشته باشم تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم ….. آیا اکنون می توانی بخندی ؟ می توانی هیچ حرکتی بکنی ؟ پس دوستت ندارم اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد در زمان هایی مثل الان ….. هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار؟ نه …… و من هنوز دوستت دارم … عاشقت هستم
-
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط میفرمود:
بطری وقتی پر است و میخواهی خالی اش کنی، خمش میکنی.
هر چه خم شود خالی تر میشود. اگر کاملا رو به زمین گرفته شود سریع تر خالی میشود.
دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه،از حرفها و طعنههای دیگران.
قرآن میگوید: "هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها، خم شو و به خاک بیفت." این نسخهای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است: "ما قطعا میدانیم و اطلاع داریم، دلت میگیرد، به خاطر حرفهایی که میزنند."
"سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن"
سوره حجر آیه ۹۸...