-
صدای آب می آید،مگردرنهرتنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه هاپاک است.
میان آفتاب 21مهرماه
طنین برف،نخ های تماشا،چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست،روی استخوان روز.
چه میخواهیم؟
بخارفصل گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه ی فکر است.
سفرهایی تورا درکوچه هاشان خواب می بینند.
تورا درقریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند.
چرا مردم نمی دانند؟
که لادن اتفاقی نیست؟
نمی دانند درچشمان دم جنبانک امروز،برق آب های شط دیروز است؟
چرامردم نمی دانند؟
که در گل های ناممکن هواسرد است..؟؟!
-
تو اگر پائیز زردی ٬ واسه من بهار سبزی
تو اگر هوای سردی واسه من همیشه گرمی
تو اگه ابر سیاهی واسه من ابر بهاری
تو اگه دشت گناهی واسه من یه بی گناهی
تو اگه غرق نیازی ٬ واسه من یه بی نیازی
تو اگه رفیق راهی ٬ واسه من یه تکیه گاهی.......
-
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله (گریه) خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران...
خدانگهدارتون عزیزان...
-
این شعر،یکی از قشنگترین شعرهایی ک تاحالا خوندم...میتونید کاملشو تو نت بخونید
از اصل، دور ماند جهانی به ذوق فرع
ما هم یک آبگینه به خارا زدیم پاعمریست طعمهخوار هجوم ندامتیم
یارب چرا چوموج به دریا زدیم پاطی شد به وهم عمرچه دنیا چهآخرت
زین یک نفس تپش بهکجاها زدیم پاچون اشک شمع در قدم عجز داشتیم
لغزیدنیکه بر همه اعضا زدیم پابیدل ز بس سراسراین دشتکلفت است
جزگرد برنخاست به هرجا زدیم پا -
حبس در پیله ی خود شوق پریدن داری
-
تو سراب موج گندم تو شراب سیب داری
تو سر فریب اری!!!تو سر فریب داری
#فاضل نظری -
من ندارم سر یاس
با امیدی که مرا حوصله داد -
-
[به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست]**به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوستنه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنیآدم ازوستبه حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوستزخم خونینم اگر به نشود به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوستغم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوستپادشاهی و گدایی بر ما یکسانست
که برین در همه را پشت عبادت خم ازوستسعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر (دل)
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست -
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیستمی نشینی روبرویم، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیستباز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است
باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیستشعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیستچشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیستوقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیستمی روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست....... -
خداوند نظری خواست که بیند به جهان صورت خویش
خیمه در آب و گل آدم زد -
مولانای جان -
در نزن رفته ام از خویش
کسی منزل نیست.....