-
تو سراب موج گندم تو شراب سیب داری
تو سر فریب اری!!!تو سر فریب داری
#فاضل نظری -
من ندارم سر یاس
با امیدی که مرا حوصله داد -
-
[به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست]**به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوستنه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنیآدم ازوستبه حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوستزخم خونینم اگر به نشود به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوستغم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوستپادشاهی و گدایی بر ما یکسانست
که برین در همه را پشت عبادت خم ازوستسعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر (دل)
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست -
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیستمی نشینی روبرویم، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیستباز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است
باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیستشعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیستچشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیستوقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیستمی روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست....... -
خداوند نظری خواست که بیند به جهان صورت خویش
خیمه در آب و گل آدم زد -
مولانای جان -
در نزن رفته ام از خویش
کسی منزل نیست..... -
مرا تا دل بود دلبر تو باشی
"نظامی" -
غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد…!“سعدى”
-
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده استاو چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است...... -
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی بیکران باشد -
-چرا گرفته دلت ؟
مثل آنکه تنهایی
-چقدر هم تنها
-خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
-دچار یعنی
عاشق-و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد -
گر طالب راهی بیا ،ور در پی آهی برو
این گفت و با خود میسرود،پروانه را گم کرده ام -
بینی جهان را خود را نبینی
بینی جهان را خود را نبینی
تا چند نادان غافل نشینینور قدیمی شب را بر افروز
دست کلیمی در آستینیبیرون قدم نه از دور آفاق
تو پیش ازینی تو بیش ازینیاز مرگ ترسی ای زنده جاوید؟
مرگ است صیدی تو در کمینیجانی که بخشد دیگر نگیرند
آدم بمیرد از بی یقینیصورت گری را از من بیاموز
شاید که خود را باز آفرینی -
عشق را نازم که بودش را غم نابود نی
عشق را نازم که بودش را غم نابود نی
کفر او زنار دار حاضر و موجود نیعشق اگر فرمان دهد از جان شیرین هم گذر
عشق محبوب است و مقصود است و جان مقصود نیکافری را پخته تر سازدشکست سومنات
گرمی بتخانه بی هنگامهٔ محمود نیمسجد و میخانه و دیر و کلیسا و کنشت
صد فسون از بهر دل بستند و دل خوشنود نینغمه پردازی ز جوی کوهسار آموختم
در گلستان بوده ام یک ناله درد آلود نیپیش من آئی دم سردی دل گرمی بیار
جنبش اندر تست اندر نغمهٔ داوود نیعیب من کم جوی و از جامم عیار خویش گیر
لذت تلخاب من بی جان غم فرسود نی