Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
روز آخر ❤️
_
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
م
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 79.2k بازدیدها 213 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • ooooooooO آفلاین
    ooooooooO آفلاین
    oooooooo
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط oooooooo انجام شده
    #254

    ۲۰۱۸۱۲۱۷_۱۲۲۰۰۸.jpg
    روز برفی همدان

    سلام ب همه

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    11
    • moradi555M آفلاین
      moradi555M آفلاین
      moradi555
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #255

      h3dwallpaper.jpg

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      10
      • صوفیص آفلاین
        صوفیص آفلاین
        صوفی
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #256
        این پست پاک شده!
        1 پاسخ آخرین پاسخ
        10
        • N آفلاین
          N آفلاین
          No_one
          اخراج شده
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #257

          ....
          میلرزم😔
          زمستان هم طولانی 🙁
          چاره چیه 🙁😂
          نه میتونم رو آتیش هیزم بیشتری بذارم 🙁
          نه میتونم آب بریزم روش 🙁
          لباس گرم نمیخوام😔
          ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
          خیلی فکر کردم تا اینو بنویسما 🙃🙂

          far awayF 1 پاسخ آخرین پاسخ
          11
          • N No_one

            ....
            میلرزم😔
            زمستان هم طولانی 🙁
            چاره چیه 🙁😂
            نه میتونم رو آتیش هیزم بیشتری بذارم 🙁
            نه میتونم آب بریزم روش 🙁
            لباس گرم نمیخوام😔
            ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
            خیلی فکر کردم تا اینو بنویسما 🙃🙂

            far awayF آفلاین
            far awayF آفلاین
            far away
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #258
            این پست پاک شده!
            1 پاسخ آخرین پاسخ
            0
            • O آفلاین
              O آفلاین
              oooopppssss
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #259

              photo_2018-12-20_15-57-06.jpg
              پ.ن: نمیشه گفت خود نویس
              ولی
              اینو ی کسی برام فرستاده که خیلی عزیزه برام گفتم پست بزارم
              یهویی همین جا ....🙂

              far awayF moradi555M 2 پاسخ آخرین پاسخ
              10
              • M.anM آفلاین
                M.anM آفلاین
                M.an
                مدیر
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #260

                P_20181106_131237.jpg
                من یاد تو می افتم ...
                شب خوش

                پ ن :عکس برای ماه قبل هست

                چیزی که عاشقش هستی رو پیدا کن و بذار بکشتت.

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                10
                • Dr-aculaD آفلاین
                  Dr-aculaD آفلاین
                  Dr-acula
                  اخراج شده
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #261

                  متن جایگزین
                  بعضی ها مثل همین چرخ و فلک هستند، کمی دورتر و آنطرف‌تر پشت چند تا خیابان و گرد و غبار هوا، همیشه دلم میخواهد از خیابان رد شوم و بروم انجا کنارش بنشینم (یادت باشد من نه سوار تو میشوم و نه با تو بازی میکنم!) فقط میخواهم کنارم باشی و با هم حرف بزنیم و بچرخیم با هم کتاب بخوانیم و بخندیم...
                  بعضی غریبه‌ها آشنایت میشوند خیلی آشنا که آشناها را غریبه میکنند
                  تولدت مبارک ایلقار 🍆🎂🎻🥁🎹😂
                  فک کردی تولدتو یادم میره ؟ 🤨
                  خیلی فکر کردم چی بهت هدیه بدم که هم یه فایده‌ای برات داشته باشه هم من نخوام پول خرج کنم 😤🤑😂😂 آخرشم به نتیجه ای نرسیدم 😂 ولی خب برات یه آهنگ دارم و یه شعر که شعر اگر چه تلخه ولی حقیقته 😖😂
                  Hapy birthday
                  .
                  .
                  ابرم! که توی هر نفسی گریه می‌کنم
                  شمعم! که روی کیک کسی گریه می‌کنم

                  موزیک، از بلندتر از هر بلندتر
                  زخمی به روی صورتم از پوزخندتر!

                  پیکی که به سلامتیِ مست می‌زنند
                  جمعیّتی که توی سرم دست می‌زنند

                  زهر است یا شراب؟! که محوِ پیاله‌ام
                  این کیک مال کیست و من چندساله‌ام؟!

                  از حرکت خودم به عقب فکر می‌کنم
                  با چشم‌های بسته به شب فکر می‌کنم

                  از آرزوی فوت شده بعد مکث‌ها
                  لبخند زورکیم به باران عکس‌ها

                  این کادوی کی است؟ که تویش سر من است!
                  یا این یکی: جنازه و خاکستر من است!

                  قلبم روبان زده وسطِ کادویی رها!
                  انگشت‌های له شده‌ام توی جعبه‌ها!

                  با خنده روی روح و رگم تیغ می‌کشند
                  شب‌گریه‌هام توی سرم جیغ می‌کشند

                  دیوانگی نشسته دقیقاً به جای من
                  چاقو نشسته در وسطِ دست‌های من

                  گیجم که ترس‌های خودم را چه می‌کنم
                  من پشت کیک و شمع در اینجا چه می‌کنم؟!

                  در من کسی رها شده از شاخه مثل برگ
                  جشنی‌ست به مناسبتِ سالگردِ مرگ!

                  دردی‌ست در سرم، وسط شعر، در تنم
                  با قرص‌های مسخره‌ام حرف می‌زنم

                  تنهام مثل گریه‌ی در دُور افتخار
                  تنهام مثلِ در وسط میوه‌ها خیار!

                  تنهام مثل باد... رها از هرآنچه هست
                  تنهام مثل گریه‌ی فرمانده از شکست

                  در من جویده می‌شود از درد، ناخنم
                  به شمع‌های خستگی‌ام فوت می‌کنم

                  از روزهای این‌همه بد تا به کودکی
                  خاموش می‌شوند دقیقاً یکی یکی

                  پرتاب می‌شوم وسطِ زندگیِ گند
                  از گریه‌ام تمام جهان دست می‌زنند!

                  مبهوتم و تمام سرم، بوقِ ممتد است
                  جشن تولّد است ولی حال من بد است

                  من درکی از سیاه، میانِ سپیدی‌ام
                  من پوچی‌ام! عصاره‌ای از ناامیدی‌ام

                  من درکی از حقیقتِ جبرم در انتخاب
                  دیدم که روز خوب، دروغی‌ست در کتاب!

                  ابری که در میان عطش گریه می‌کند
                  شمعی که روی نعش خودش گریه می‌کند

                  بالا می‌آورم وسطِ جشن، روی میز
                  چیزی عوض نمی‌شود امسال... هیچ چیز...
                  #سید_مهدی_موسوی

                  راستی یه فیلم هم بهت پیشنهاد میدم بعید میدونم دیده باشی قشنگه امیدوارم لذت ببری😉😋😂 Run lola run
                  پ ن : دل میرود ز دستم ...

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  9
                  • فاطمه بوشهرف آفلاین
                    فاطمه بوشهرف آفلاین
                    فاطمه بوشهر
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط فاطمه بوشهر انجام شده
                    #262

                    خنده شیرین باشد
                    قد یک شاخه نبات
                    کار دل را تو ببین
                    که دهد خنده نشان از یک داد
                    ان غم پنهانت
                    ان هوای نمناک
                    همه گویای تو اند
                    ومن ان کس که تو را میفهمم
                    زندگی یک رود است
                    ابتدایش دل دریایی توست
                    انتهایش با تو
                    بلکه باشد احساس

                    تقدیم بهه همه بچه هایی الایی که شب یلدایی تنها بودیم و توی تودلی خندیدیم:)
                    اخر سر کاری کردن که تغییر فاز دادم نتونستم ادامه بدم به خوندن🤣 🤣 🤣
                    یلداتون مبارک :)))

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    8
                    • sonicS آفلاین
                      sonicS آفلاین
                      sonic
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #263

                      گاهی دلت میگیرد...
                      از شنیده ها... از بی رحمی ها... از سنگدلی ها...
                      گاهی این مردمان چه راحت زخم میزنند..
                      چه راحت با کلامشان نیش میزنند..
                      چه راحت دل میشکنند...
                      اما در میان همه ی این احساسات تلخ و سیاه...
                      نوری در دل میتابد..
                      نوری که حرف میزند..
                      که میگوید ببخش...
                      که میگوید فراموش کن...
                      نوری که میگوید زخم نزن که اگر زدی تو با انان چه تفاوتی داری؟
                      تو هم گناهکاری...
                      میگویم: شاید قضاوتم کنند..
                      و آن نور چه زیبا میگوید : خداوند قضاوت دیگران را نمیخواند...
                      میگویم: شاید فکر کنند که...
                      میگوید: خدا عادل تر از انست که با افکار دیگران حکم کند...
                      میگویم: چرا هر چه میگویم پای خدارا پیش میکشی؟ مشکل من با مردمان زمین است..
                      نور طلایی لبخند میزند... صدای آرام و آرامش بخشش درگوشم میپیچد :
                      آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟

                      ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن:)

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      10
                      • D آفلاین
                        D آفلاین
                        dan.I
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط dan.I انجام شده
                        #264

                        در مورد یه چیزی میخواستم بنویسم که این جا رو دیدم. 🤔 فقط یه یادداشت شخصیه برای خودم:

                        بهترین کاری بود که میتونستم انجام بدم. این که تونستم ذهن یه نفر رو از یه چیز به یه چیز دیگه منحرف کنم فقط با حرفام اونم یه ادم کارش همین خوندن ذهن ادم هاست سخت بود ولی شد 😍 😂 😍 😍
                        این برام اولین قدم بود برای اینکه امادگی این رو پیدا کنم که پذیرش عام رو حذف کنم. قرار نیست همه منو قبول داشته باشن یا دوست داشته باشن. ترجیح میدم توی ذهن همه ادم بدی باشم و ازم انتظاری نباشه و تو دید نباشم تا بتونم به بهترین وجه کارم رو انجام بدم

                        هنوز هم اون صحنه یادم میادکه طرف مقابل که که خودش رو فرد بزرگواری و والا مقامی میدونست 😕 با یه محیط شبیه سازی شده توی دام افتاد و من تونستم کاری کنم که تو ذهنش منفی بشم و خیالم راحت بشه و انتظار ازم 0 بشه و بتونم تمرکز کنم روی اینده و اهداف و از منفی برگریزیم😂 .. این واقعا خیلی جالب بود ... بدون خونریزی و بدون اینکه طرف مقابلت ناراحت بشه خودت یه محیطی تو ذهنش ایجاد میکنی که اننظارش از تو رسما 0 بشه و تو بتونی کامل الان رو اهدافت تمرکز کنی.:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: یعنی تو جمله ساده این که خودت رو طوری که هستی نشون ندی و پر از ایراد نشون میدی که انتظار ازت 0 بشه و بتونی تنها باشی و رو اهدافت تمرکز تمام داشته باشی.

                        اولین قدم# دردناک و مخالف میل باطنی الانم# ولی لازم بود برای قدم های بزرگتر.

                        round 3 has already started.....but so earlier than what i was thinking and expecting
                        ...
                        برای خودم اعتراف میکنم که این حرکت خیلی دردناک بود. چون پذیرش رو از دست دادم ولی یه چیز دیگه عایدم شد: اینده-موفقیت

                        عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود 😍 👌
                        طرف مقابل ازم یه بت ساخته ولی یه بت با تمام ویژگی های منفی 😂 خودم دوست داشتم تصویره تصویر خوب بود ولی چاره ای نیست این شروع داستان هست... این اولین قدم بود. بریم برای قدم های بعدی 😍 😍 😍 🤘

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        8
                        • فااطمهف آفلاین
                          فااطمهف آفلاین
                          فااطمه
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #265

                          یه وقتایی هست ک تو خودت یه کمبودیو احساس میکنی و یا اینکه یه شکستی میخوری تمام تلاشتو میکنی ک بتونی جبرانش کنی درواقع همون عقده حقارته آدلر ک فرد با تلاشش تبدیلش میکنه به عقده برتری تا اون حس حقیر بودنو حس نکنه اما من میگم آدلر اشتباه میکنه یه جاهایی هست ک رو دلت یه زخمی هست یه حال بد یا یه شکست ک با هیچ عقده برتری جبران نمیشه خودتو میکشی ک ندیده بگیریش ولی نمیشه
                          لعنتی ترین حس دنیا همینه
                          نه میدونی باخودت چند چندی
                          نه میدونی باید چیکار کنی
                          فقط صبر میکنی و میگی میگذره
                          اما لامصب نمیگذره ک هیچ تازه یه جوری کل دلتو میگیره ک از یه جایی به بعد تو زندگیت به این باور میرسی ک چقدر زود پیر شدی برمیگردی به خودت و میبینی سنت به دلت نمیخوره با این حال بازم میگی
                          درسته حال خوبی نیست
                          ولی
                          میگذره

                          می باید به فضیلتهایت عشق ورزی زیرا که بر سر آنها فناخواهی شد

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          15
                          • فاطمه بوشهرف آفلاین
                            فاطمه بوشهرف آفلاین
                            فاطمه بوشهر
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط فاطمه بوشهر انجام شده
                            #266

                            نه خوابی و نه رویا و سرابی..
                            من را تو بگو این همه بی تاب چرایی؟
                            3:05 بامداد

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            8
                            • صوفیص آفلاین
                              صوفیص آفلاین
                              صوفی
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط صوفی انجام شده
                              #267
                              این پست پاک شده!
                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              8
                              • صوفیص آفلاین
                                صوفیص آفلاین
                                صوفی
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #268
                                این پست پاک شده!
                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                12
                                • dan-lD آفلاین
                                  dan-lD آفلاین
                                  dan-l
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #269

                                  وایییی داشتم ایمیل های قدیمیم رو که فرستاده بودم میخوندم یعنی ایمیل های دوران جاهلیت ( 😂 اسمش رو گذاشتم جاهلیت چون اون دوران با الانم قابل مقایسه نیست. یعنی پیشرفته خوب بوده)

                                  خلاصه چیزایی که خودم میدیدم نصفه رهاشون کردم 😂 😂 😶 😐

                                  چیز خاصی نیست... حس های دوران18 سالگی یعنی نیاز به دیده شدن 🙊 🙊 🙊 🙊 🙈 🙈 😂 😂 😂

                                  ولی چیزی که جالبه اینه که هنوز خیلیا حتی با اینکه 30-40 سالشونه ولی تو اون حالت باقی موندن و این حسه قطعا کمک کننده نیست 😑
                                  نمیدونم به خاطر محیطه یا چه چیز 🤔
                                  همه رو حذف کردم 😶 😂

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  8
                                  • Dr-aculaD آفلاین
                                    Dr-aculaD آفلاین
                                    Dr-acula
                                    اخراج شده
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #270

                                    دوتا گلدون رو که پشت یه پنجره ن، توی یکیش گل نرگس توی یکی گل یاس. نور کافی برا هر دو هست آب هست خاک هست ، اما این دو تا گل کم‌سن کم‌کم به همدیگه علاقه مند میشن به هم نزدیک میشن و نزدیک تر. همیشه از دوری گلایه میکنن و ساقه هاشون رو به هم متمایل میکنن تا به هم برسند، روزها رو به همین امید شب میکنن و حس میکنن خوشبختن.
                                    صبح که میشه جای نرگس خالیه، دیگه نیست، با ریشه های خیسش از جا کنده شده و فقط یه سوراخ جاش مونده.

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    7
                                    • B آفلاین
                                      B آفلاین
                                      Blank
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Blank انجام شده
                                      #271

                                      دلگیرم ، میگریم ، میخشکم ، میمیرم ...
                                      نفس هایم بسی تنگ است
                                      _چرا؟
                                      +چون لحظه ها، اندیشه هایم پرزآهنگ است..!
                                      وزآن چین وشکن هایی که بررخسار روزهایم فتادست...
                                      اعمالم کمی کمرنگ وخاموش،وبیش سردو بسی لنگ است://
                                      _چه آهنگی؟!
                                      +تامل اندکی...اندک درنگی...!
                                      نمی آیدبه یادت آن قضاوت های یک سوو فشنگی؟!
                                      همان آهنگ حکم تندو تلخت
                                      که تحمیلی مرادرشنیدارش فکندی..
                                      وتوچه میدانی...؟
                                      چه میدانی...؟
                                      چه میدانی..!😔
                                      پ.ن:قلم سخن رو فی البداهه ذهن بدست گرفت:)
                                      F

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      9
                                      • dan-lD آفلاین
                                        dan-lD آفلاین
                                        dan-l
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #272

                                        دلم بدجور گرفته خیلی بد.... ولی نمیتونی به کسی بگی چون ناراحتی که دارن برای خودشون زیاده فقط میتونی نشون میدی که حالت خوبه و هیچی نیست ولی توی دل اشوبی هست یه اشوب بزرگ و عمیق یه بغض عمیق ......... نمیدونم چی بنویسم و اصلا برای چی بنویسم و از چی بنویسم. فقط میتونم که ...

                                        خیلی چیزها تو دلم بوده و هست و تو سه نقطه بالایی بود ولی گفتنی نیستن.

                                        عذر میخوام منفی شد :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: ولی یکم تنوع بد نیست.

                                        فقط هایده و "ای یار من" .

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        5
                                        • chakameC آفلاین
                                          chakameC آفلاین
                                          chakame
                                          دانش آموزان آلاء
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط chakame انجام شده
                                          #273

                                          ناخن های ذهن فرسوده و مریضم به دیواره های مغزم چنگ می اندازد و خط خطی هایش روی کاغذ می پاشد.
                                          جایی در میان سنگری که مدت هاست بعد از تو به آن پناه بردم، دیگر آرام گرفته ام؛ آرام تر از ضربانِ ریتمیکِ نبضِ یک مُرده...
                                          از پَسِ سکوت مرگباری که هوای اتاقم را پُر می کند، خشم اطرافیانم از کم حرفی و سکوتم را می بینم و باز هم با همان دهان دوخته شده، با حنجره ای که نایی برای تولید صدا ندارد، با چشمانی پر از حرفِ ناگفته، بدرقه شان می کنم.
                                          جانا مگر نگفته بودم که من می گویم اما تو نشنو؟
                                          مگر نگفته بودم تنهایی دانستن ها برایم زیادی زیادند و این رازِ دوست داشتنت برای یک دانه من زیادی زیاد است؟
                                          به لطفت، حالا دیگر از تنهایی دانستن ترسی ندارم! هیچ کدام از راز هایم برایم زیادی نیستند!
                                          اما از هر 2 نفره دانستن و رازی، گریزانم...
                                          به جای خالیِ واقعی ات در صفحه ی مجازیِ موبایلم خیره می شوم.
                                          چطور من متوجه این حجم از تهی نبودم؟ این مقدار قابل توجه از هیچ!
                                          چطور تا به الان اینگونه ملموس نبود برایم؟
                                          فاصله را می گویم... فاصله ی من از تو ی واقعی! فاصله ی علایق و عقایدمان!
                                          نمی فهمم چطور ممکن بود که نبینمشان؟
                                          ولی دقیق تر که می شوم، می بینم ما روی زمینی زندگی می کنیم که خودش را هم دور می زند؛ از آدم هایش دیگر چه انتظاری باید داشت؟
                                          خنده ام می گیرد که دلم برای کسی تنگ شده که حتی یک بار هم او را ندیدم...
                                          برای آن مجازی ای که آغوشِ عشقش جان می داد برای جان دادن...
                                          می دانی؟! از وقتی آمده بودی، خداحافظی و رفتنت را در پَسِ سلام ات دیدم.
                                          نمی دانم منِ دیوانه که از همان اول می دانستم که تو خواهی رفت، که نخواهی ماند؛ چرا دل بستم؟
                                          شاید «عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمَت ** چشمِ بیمار شده، تار شدن هم دارد»
                                          شاید هم خواب باشم و این کابوسِ لعنتی، متعلق به این دنیا نباشد... نمی دانم!
                                          و حالا این منم که دل خسته ی خسته ی خسته ی خسته، از زندگی خسته ام... :))

                                          خواستم از شادی بنویسم! از بهار!
                                          جوهر سبز خیالم ته کشید...! :))
                                          #چکامه_نویس

                                          همه چیز سی و دومِ یک ماهی، ساعت بیست و پنج و هفتاد دقیقه، حل میشه! :))
                                          #چکامه

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          10
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 12
                                          • 13
                                          • 14
                                          • 15
                                          • 16
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع