Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
خ
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
خ
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
خ
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
خ
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
خ
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 79.2k بازدیدها 213 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • Dr.agonD Dr.agon

    پارت-اول
    ببخشید مقدمش اگه طولانی شده ,:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: 🙂 بنظرم این توضیحات لازمه
    اولش خواستم با زبان نوشتار معیار بنویسم بعدش پشیمون شدم و تصمیم گرفتم بزارمش واسه وقتی ک قاعده بازی کلمات رو ب یاد بیارم و ازش مث قبل ترها استفاده کنم
    گفته بودم میخوام قصه بگم اما قصه من , قصه من نیست
    قصه ی دختر تنهاست , دختری که تنها بود و تنها موند و احتمالا تنها هم میمونه...
    دخترک قصه یه دختره مث خیلیای دیگه ...
    مث خیلیا خیلی چیزارو دوس داره و شیطنت میکنه ولی ی سری چیزاش با همون خیلیا فرق داره نه که بخوام بگم باهمه فرق میکنه و تکه و اینا نه..
    ی دخترساده و چشم وگوش بسته ک خیلی چیزارو نمیدونست . یکی ک با الانش زمین تا اسمون فرق میکنه .
    کسی که تنهایی طولانیش باعث شده نتونه ارتباط برقرار کنه و خودش قصشو بنویسه و یکی دیگه از زبون اون بنویسه شایدم خودش از زبون یکی دیگه بنویسه این چیزاشو نمیدونم .
    :
    داستان از اونجایی شروع میشه که دخترک قصه ما یه روزی از روزا به خودش میادو میبینه هیچ چیز مثل قبل نیست.
    انگار مردم شاد تر بودن ,صدای خنده بچه ها بلند تر شده بود ,حتی درختا هم ب نظرش متفاوت تر از قبل بودن ,همه چیز قشنگ و رویایی شده بود .
    اره , احساس دخترک مهربان قلمبه شده بود و او نمیدانست باید با ان چه کند . احساس انقدر مشهود و بزرگ بود که دخترک توان پنهان کردن ان را نداشت. بنابراین مجبور بود هر جایی ک میرفت احساسش راهم ب دنبال خود ببرد .این احساس چه بود خودش هم نمیدانست ..
    ادامه دارد...

    Dr.agonD آفلاین
    Dr.agonD آفلاین
    Dr.agon
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Dr.agon انجام شده
    #381

    @FatiJoooooni در خــــــــــودنویس گفته است:

    پارت-اول
    ببخشید مقدمش اگه طولانی شده ,:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: 🙂 بنظرم این توضیحات لازمه
    اولش خواستم با زبان نوشتار معیار بنویسم بعدش پشیمون شدم و تصمیم گرفتم بزارمش واسه وقتی ک قاعده بازی کلمات رو ب یاد بیارم و ازش مث قبل ترها استفاده کنم
    گفته بودم میخوام قصه بگم اما قصه من , قصه من نیست
    قصه ی دختر تنهاست , دختری که تنها بود و تنها موند و احتمالا تنها هم میمونه...
    دخترک قصه یه دختره مث خیلیای دیگه ...
    مث خیلیا خیلی چیزارو دوس داره و شیطنت میکنه ولی ی سری چیزاش با همون خیلیا فرق داره نه که بخوام بگم باهمه فرق میکنه و تکه و اینا نه..
    ی دخترساده و چشم وگوش بسته ک خیلی چیزارو نمیدونست . یکی ک با الانش زمین تا اسمون فرق میکنه .
    کسی که تنهایی طولانیش باعث شده نتونه ارتباط برقرار کنه و خودش قصشو بنویسه و یکی دیگه از زبون اون بنویسه شایدم خودش از زبون یکی دیگه بنویسه این چیزاشو نمیدونم .
    :
    داستان از اونجایی شروع میشه که دخترک قصه ما یه روزی از روزا به خودش میادو میبینه هیچ چیز مثل قبل نیست.
    انگار مردم شاد تر بودن ,صدای خنده بچه ها بلند تر شده بود ,حتی درختا هم ب نظرش متفاوت تر از قبل بودن ,همه چیز قشنگ و رویایی شده بود .
    اره , احساس دخترک مهربان قلمبه شده بود و او نمیدانست باید با ان چه کند . احساس انقدر مشهود و بزرگ بود که دخترک توان پنهان کردن ان را نداشت. بنابراین مجبور بود هر جایی ک میرفت احساسش راهم ب دنبال خود ببرد .این احساس چه بود خودش هم نمیدانست ..
    ادامه دارد...

    پارت-دوم
    تا قبل ازون فقط شنیده بود ی حسی هست ک زندگیرو عوض میکنهو حالا برای اولین بار تجربش میکرد.
    شبااروم میخوابید.صبح ک بیدار میشد خوشحال بود .بی دلیل
    هر روزی ک میرفت مدرسه براش ی تجربه جذاب جدید بود.
    ی روزی از همون روزاوقتی مدرسه تعطیل شد حس کرد ی چیزی کمه! هرچی جلو تر میرفت بیشتر ب این باور میرسید ک ی چی کمه.
    نبود. اره نبود اونی ک هرروز بود و بودنش ب چشم نمیومدو حالا نبودنش برا اولین بار بدمدله تو ذوق میزد..
    دخترک قصه ما رسید خونه. اینبار حسش فرق داشت.ی بغضی کف دلش بود ک بالا نمیومد.پایینم نمیرفت .یجوراییود ولی انگار نه.
    تکلیفش معلوم نبود با بغضه..لباس عوض کرد.لباس مورد علاقشو پوشید اما خوشحال نشد.لاک زد اما حسش تغییر نکرد اهنگ گذاشت و متن اهنگ نمک پاشید رو بغضش..
    تا دوزاریش افتا ک اقااااااااا این حسه اسمش چیه و ب چ کارش میاد.
    " شاید ی روزی تکستو ویس انگه رو بزارم تو تودلی میدونم تمام حس دخترک رو میگیرین ازش"
    دخترک همونطور ک گوش ب انگ سپرده بود,از پنجره اشپزونه خیره شد ب خونه نقلی ته کوچه ک حالا میدونست صاحبش کیه..با صدای تلفن ب خودش اومد.تلفنی ک نوید میداد نگرانی مادربزرگ رو بابت تا خیر نوه ارشد..این شد ک دخترک قصه پرغصه من ,باحالتی منقلب راهی خونه مادربزرگ شد...

    ن ب قشنگی حرفا خودم،ن ب زشتی قضاوت شما،معمولی تر از معمولی=)

    Dr.agonD 1 پاسخ آخرین پاسخ
    11
    • آسِمان آبیآ آفلاین
      آسِمان آبیآ آفلاین
      آسِمان آبی
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #382

      20190321_131516.jpg
      بوی بهارو میشنوی؟🌱
      پ ن: امیدوارم باز شدن هر شکوفه ی بهاری آمینی باشه واسه آرزوهای قشنگتون : ) عید همگیتون مبارک : )

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      12
      • فاطمه بوشهرف آفلاین
        فاطمه بوشهرف آفلاین
        فاطمه بوشهر
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط فاطمه بوشهر انجام شده
        #383

        Screenshot (406).png

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        12
        • saraa.66S آفلاین
          saraa.66S آفلاین
          saraa.66
          دانش آموزان آلاء
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #384

          دلــــــــــــــــــت که شکست،
          ســـــــــــــــرت را بگیر بـــــــــــــالا ..!
          تلافی نکن ، فریاد نزن ، شرمگین نباش.
          حواست باشد ؛ دل شکسته، گوشه هایش تیز است..
          مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی ،
          مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود…
          صبور باش و ساکت.
          بغضت را پنهان کن،
          رنجت را پنهان تر....!

          🍂صعودممکن است دشوارباشد
          اما؛منظره بالا بسیار ارزشمند است🍂

          MahhhM 1 پاسخ آخرین پاسخ
          12
          • ZrexZ آفلاین
            ZrexZ آفلاین
            Zrex
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #385

            خب درسته اینجا خودنویسه ولی یدونه دگر نویس ضروری میزارم.بخشی از متن اول تاپیک:
            "ازتون خواهش میکنم 😥 به پست ها ریپلای نزنید تا یه مجموعه خوب و یک دست از هنر های آلایی ها رو داشته باشیم 🙂
            توجه ! این تایپیک شعبه دیگری ندارد 😒😂
            پ ن : اگه پستای هنریتون رو توی تایپیک دیگه ای جز اینجا ببینم مورد پیگیریتون قرار میدم تا اخراج کامل هم دست بردار نیستم 0_1534586535363_cowboy2-smiley.gif 😂 😂"
            درسته بگین به من ربطی نداره و درست هم میگید ولی قبل توجه داشته باشید اینا حرفای من نیست صرفا جهت یاداوری گفتم

            بدونفاصلهسختاستفهمیدن

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            10
            • ب آفلاین
              ب آفلاین
              باهآر
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #386

              e571ad19-7c2b-43af-a827-542495f40bb6-image.png

              %(#ffffff)[ــــــــــ] %(#00a6ff)[زندگى گَر هزار باره بُوَد]
              %(#ffffff)[ــــــــــــــــــــــــــ] %(#21b1ff)[بارِ ديگر تو]
              %(#ffffff)[ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ] %(#47bfff)[بارِ ديگر]
              %(#ffffff)[ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ] %(#ff3c00)[تو] %(#73bbfa)[...]

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              19
              • خانومخ آفلاین
                خانومخ آفلاین
                خانوم
                فارغ التحصیلان آلاء
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #387

                IMG_20190323_150215.jpg

                dlrm
                اامروز که نگاهشون کردم فهمیدم گاهی وقتا غریزه بیشتر از احساسات جواب میده (:
                و فهمیدم این وجود احساساتمونه که باعث ناامیدی و توقف میشه
                وقتی به جوونه های پرتقال نگاه کردم به رشدشون و به حرکتشون (:
                به ی چیز ایمان اوردم و اون امید به زندگیه (:

                ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                MahhhM 1 پاسخ آخرین پاسخ
                16
                • SharllotS آفلاین
                  SharllotS آفلاین
                  Sharllot
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #388

                  IMG_20190318_154203_827.jpg
                  یـ خـوشـگـاـ نـابـ😍 😍 😘

                  1.gif

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  22
                  • Dr.agonD آفلاین
                    Dr.agonD آفلاین
                    Dr.agon
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Dr.agon انجام شده
                    #389

                    ۲۰۱۹۰۲۲۰_۱۷۳۹۲۸.jpg
                    سلام سال نو مبارک اینم ی کار دیگه ..جزو اولیاس و یکم ناشیانه😊 ☺ ☺
                    ۲۰۱۹۰۲۲۰_۱۷۴۴۳۹.jpg

                    ن ب قشنگی حرفا خودم،ن ب زشتی قضاوت شما،معمولی تر از معمولی=)

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    14
                    • far awayF آفلاین
                      far awayF آفلاین
                      far away
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #390

                      IMG_۲۰۱۹۰۳۲۷_۱۵۴۷۳۹.jpg

                      far awayF 1 پاسخ آخرین پاسخ
                      17
                      • far awayF far away

                        IMG_۲۰۱۹۰۳۲۷_۱۵۴۷۳۹.jpg

                        far awayF آفلاین
                        far awayF آفلاین
                        far away
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #391

                        @avaw همین الان يهويي😁😁😉😉

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        8
                        • ب آفلاین
                          ب آفلاین
                          باهآر
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #392

                          1.jpg
                          %(#007bff)[مادربزرگم می‌گوید:]
                          %(#007bff)[قلب آدم نباید خالی بماند،]
                          %(#007bff)[اگر خالی بماند، مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند...]
                          %(#ff3c00)[• نادر ابراهیمی]

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          17
                          • Kordgirl*K آفلاین
                            Kordgirl*K آفلاین
                            Kordgirl*
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #393

                            photo_2019-03-26_13-02-49.jpg
                            میگن ساله خوبی میشه امسال ...........
                            ب تماشا بشینیم ببینیم زندگی روی خوبم داره یا نه..........

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            20
                            • far awayF آفلاین
                              far awayF آفلاین
                              far away
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #394

                              IMG_۲۰۱۹۰۳۲۹_۱۲۵۶۰۳.jpg

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              18
                              • اکالیپتوسا آفلاین
                                اکالیپتوسا آفلاین
                                اکالیپتوس
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #395

                                ۲۰۱۹۰۴۰۲_۰۲۵۴۱۲.jpg
                                اینو واسه طاها کوچولو کشیدم همراهش قصه ام گفتم خوابش برد

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                18
                                • خانومخ آفلاین
                                  خانومخ آفلاین
                                  خانوم
                                  فارغ التحصیلان آلاء
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
                                  #396

                                  از وقتی یادم میاد خوب بودم ..
                                  حالم رو میگم ..
                                  حداقل بقیه که حالمو اینطور دیدن ..
                                  امتحان هم کردم ها ..
                                  اما فهمیدم آدما عاشق نیمه خوبت ان ..
                                  البته آدما هیچ وقت عاشق من نبودن ...حتی اگر بخوام منطقی باشم دوستم هم نداشتن !
                                  فقط دلشون نمیخواست قبول کنن که ممکنه حتی منم ی روزی بد باشم ..
                                  انگار تو ی دنیا ی چیزی کم میشد اگر من ی روز بد میشدم ...
                                  حالم خوبه .. من خوبم ‌‌ .. نه بابا ناراحت چیه..درک میکنم ..
                                  دیالوگای تکراری و تکراری و تکراری .. خودشونم میدونن که من دروغ میگم حداقل تو بیشتر موارد ‌‌ ‌‌‌... نه حالم خوبه‌نه زندگیم‌...
                                  اخ الان گفتم خوب نیستم؟!‌
                                  نه نه✌ حتما اشتباه شده .. من خوبم شما ضربه هاتو آماده کن ..✌✋✋💙

                                  IMG_20190407_095000.jpg

                                  ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  9
                                  • ب باهآر

                                    Screenshot-(418).jpg
                                    Screenshot-(419).jpg
                                    Screenshot-(420).jpg
                                    به یاد آزمون اول دبیرستان😅 که حتی نمیدونستیم چیه.(البته این سوالاش کم بود و فقط یک بُعد بود)
                                    خلاصه که یادم هس همه خوشحال بودیم که یه روزمون الکی رفت و سرکلاس نرفتیم. بعد از اومدن جوابا کاغذاییو دادن بهمون توش پُر از نمودار و عدد بود. یکی از بچه ها گوشی مشاور رو میخواست که از اون برگه عکس بگیره نشون باباش بده.99 بود و فکر میکرد سقف نمره 100 ِ.
                                    بعد که کلاس آروم‌تر شد مشاور توضیح داد که اینا ضریب هوشیه و100 تا120 معمولی و بالاتراز 140 باهوشه ... حالا دقیق یادم نیست.
                                    یادمه که من و زهره مال هیچکس رو نپرسیدیم فقط خودمون مال همدیگه رو نگاه کردیم که آخر کلاس باید برگه رو پس میدادیم به مشاور. بچه ها اومدن مال مارو هم ورداشتن. مال زهره 208 بود، من160.
                                    خیلی تو کلاس جروبحث شد -خصوصا بچه های درسخون‌تر- که اینا همش الکیه و دروغه. تا آخر اون روز سرِ هر کلاسی بچه ها اینو از دبیرا میپرسیدن که مطمئن شن الکیه ولی جواب هیچکس باب میلشون نبود!
                                    امان از اعتماد به نفس نداشتن . . . !
                                    (البته اینو بگم که اون آزمون یه آزمون جهانی بود که نمیدونم همه مدارس ایران میگیرن یا نه ولی انواع هوشها رو شامل میشد و تعداد سوالاش خیلی زیاد بود و فک کنم 4ساعت وقت داشت)
                                    این یکی رو امروز دادم و فقط 60 تا سواله و با اون آزمون فرق داره. شما هم میتونین بریــــــد اینـــــجــــــا روشون فکر کنین و نتیجه تونو ببینین. جالبه.
                                    این بار من، یکی دو دونه از زهره بالاتر بودم😎😂


                                    👤آنچه هنوز تلخ‌ترین پوزخندِ مرا برمی‌انگیزد %(#ff0073)[«چیزی‌شدن»] %(#cc005c)[از دیدگاه آنهاست] ؛ آنها که می‌خواهند ما را در قالب‌های فلزی خود جای بدهند.

                                    ساقیس آفلاین
                                    ساقیس آفلاین
                                    ساقی
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #397
                                    این پست پاک شده!
                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    3
                                    • Dr.agonD Dr.agon

                                      @FatiJoooooni در خــــــــــودنویس گفته است:

                                      پارت-اول
                                      ببخشید مقدمش اگه طولانی شده ,:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: 🙂 بنظرم این توضیحات لازمه
                                      اولش خواستم با زبان نوشتار معیار بنویسم بعدش پشیمون شدم و تصمیم گرفتم بزارمش واسه وقتی ک قاعده بازی کلمات رو ب یاد بیارم و ازش مث قبل ترها استفاده کنم
                                      گفته بودم میخوام قصه بگم اما قصه من , قصه من نیست
                                      قصه ی دختر تنهاست , دختری که تنها بود و تنها موند و احتمالا تنها هم میمونه...
                                      دخترک قصه یه دختره مث خیلیای دیگه ...
                                      مث خیلیا خیلی چیزارو دوس داره و شیطنت میکنه ولی ی سری چیزاش با همون خیلیا فرق داره نه که بخوام بگم باهمه فرق میکنه و تکه و اینا نه..
                                      ی دخترساده و چشم وگوش بسته ک خیلی چیزارو نمیدونست . یکی ک با الانش زمین تا اسمون فرق میکنه .
                                      کسی که تنهایی طولانیش باعث شده نتونه ارتباط برقرار کنه و خودش قصشو بنویسه و یکی دیگه از زبون اون بنویسه شایدم خودش از زبون یکی دیگه بنویسه این چیزاشو نمیدونم .
                                      :
                                      داستان از اونجایی شروع میشه که دخترک قصه ما یه روزی از روزا به خودش میادو میبینه هیچ چیز مثل قبل نیست.
                                      انگار مردم شاد تر بودن ,صدای خنده بچه ها بلند تر شده بود ,حتی درختا هم ب نظرش متفاوت تر از قبل بودن ,همه چیز قشنگ و رویایی شده بود .
                                      اره , احساس دخترک مهربان قلمبه شده بود و او نمیدانست باید با ان چه کند . احساس انقدر مشهود و بزرگ بود که دخترک توان پنهان کردن ان را نداشت. بنابراین مجبور بود هر جایی ک میرفت احساسش راهم ب دنبال خود ببرد .این احساس چه بود خودش هم نمیدانست ..
                                      ادامه دارد...

                                      پارت-دوم
                                      تا قبل ازون فقط شنیده بود ی حسی هست ک زندگیرو عوض میکنهو حالا برای اولین بار تجربش میکرد.
                                      شبااروم میخوابید.صبح ک بیدار میشد خوشحال بود .بی دلیل
                                      هر روزی ک میرفت مدرسه براش ی تجربه جذاب جدید بود.
                                      ی روزی از همون روزاوقتی مدرسه تعطیل شد حس کرد ی چیزی کمه! هرچی جلو تر میرفت بیشتر ب این باور میرسید ک ی چی کمه.
                                      نبود. اره نبود اونی ک هرروز بود و بودنش ب چشم نمیومدو حالا نبودنش برا اولین بار بدمدله تو ذوق میزد..
                                      دخترک قصه ما رسید خونه. اینبار حسش فرق داشت.ی بغضی کف دلش بود ک بالا نمیومد.پایینم نمیرفت .یجوراییود ولی انگار نه.
                                      تکلیفش معلوم نبود با بغضه..لباس عوض کرد.لباس مورد علاقشو پوشید اما خوشحال نشد.لاک زد اما حسش تغییر نکرد اهنگ گذاشت و متن اهنگ نمک پاشید رو بغضش..
                                      تا دوزاریش افتا ک اقااااااااا این حسه اسمش چیه و ب چ کارش میاد.
                                      " شاید ی روزی تکستو ویس انگه رو بزارم تو تودلی میدونم تمام حس دخترک رو میگیرین ازش"
                                      دخترک همونطور ک گوش ب انگ سپرده بود,از پنجره اشپزونه خیره شد ب خونه نقلی ته کوچه ک حالا میدونست صاحبش کیه..با صدای تلفن ب خودش اومد.تلفنی ک نوید میداد نگرانی مادربزرگ رو بابت تا خیر نوه ارشد..این شد ک دخترک قصه پرغصه من ,باحالتی منقلب راهی خونه مادربزرگ شد...

                                      Dr.agonD آفلاین
                                      Dr.agonD آفلاین
                                      Dr.agon
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #398

                                      @FatiJoooooni در خــــــــــودنویس گفته است:

                                      @FatiJoooooni در خــــــــــودنویس گفته است:

                                      پارت-اول
                                      ببخشید مقدمش اگه طولانی شده ,:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: 🙂 بنظرم این توضیحات لازمه
                                      اولش خواستم با زبان نوشتار معیار بنویسم بعدش پشیمون شدم و تصمیم گرفتم بزارمش واسه وقتی ک قاعده بازی کلمات رو ب یاد بیارم و ازش مث قبل ترها استفاده کنم
                                      گفته بودم میخوام قصه بگم اما قصه من , قصه من نیست
                                      قصه ی دختر تنهاست , دختری که تنها بود و تنها موند و احتمالا تنها هم میمونه...
                                      دخترک قصه یه دختره مث خیلیای دیگه ...
                                      مث خیلیا خیلی چیزارو دوس داره و شیطنت میکنه ولی ی سری چیزاش با همون خیلیا فرق داره نه که بخوام بگم باهمه فرق میکنه و تکه و اینا نه..
                                      ی دخترساده و چشم وگوش بسته ک خیلی چیزارو نمیدونست . یکی ک با الانش زمین تا اسمون فرق میکنه .
                                      کسی که تنهایی طولانیش باعث شده نتونه ارتباط برقرار کنه و خودش قصشو بنویسه و یکی دیگه از زبون اون بنویسه شایدم خودش از زبون یکی دیگه بنویسه این چیزاشو نمیدونم .
                                      :
                                      داستان از اونجایی شروع میشه که دخترک قصه ما یه روزی از روزا به خودش میادو میبینه هیچ چیز مثل قبل نیست.
                                      انگار مردم شاد تر بودن ,صدای خنده بچه ها بلند تر شده بود ,حتی درختا هم ب نظرش متفاوت تر از قبل بودن ,همه چیز قشنگ و رویایی شده بود .
                                      اره , احساس دخترک مهربان قلمبه شده بود و او نمیدانست باید با ان چه کند . احساس انقدر مشهود و بزرگ بود که دخترک توان پنهان کردن ان را نداشت. بنابراین مجبور بود هر جایی ک میرفت احساسش راهم ب دنبال خود ببرد .این احساس چه بود خودش هم نمیدانست ..
                                      ادامه دارد...

                                      پارت-دوم
                                      تا قبل ازون فقط شنیده بود ی حسی هست ک زندگیرو عوض میکنهو حالا برای اولین بار تجربش میکرد.
                                      شبااروم میخوابید.صبح ک بیدار میشد خوشحال بود .بی دلیل
                                      هر روزی ک میرفت مدرسه براش ی تجربه جذاب جدید بود.
                                      ی روزی از همون روزاوقتی مدرسه تعطیل شد حس کرد ی چیزی کمه! هرچی جلو تر میرفت بیشتر ب این باور میرسید ک ی چی کمه.
                                      نبود. اره نبود اونی ک هرروز بود و بودنش ب چشم نمیومدو حالا نبودنش برا اولین بار بدمدله تو ذوق میزد..
                                      دخترک قصه ما رسید خونه. اینبار حسش فرق داشت.ی بغضی کف دلش بود ک بالا نمیومد.پایینم نمیرفت .یجوراییود ولی انگار نه.
                                      تکلیفش معلوم نبود با بغضه..لباس عوض کرد.لباس مورد علاقشو پوشید اما خوشحال نشد.لاک زد اما حسش تغییر نکرد اهنگ گذاشت و متن اهنگ نمک پاشید رو بغضش..
                                      تا دوزاریش افتا ک اقااااااااا این حسه اسمش چیه و ب چ کارش میاد.
                                      " شاید ی روزی تکستو ویس انگه رو بزارم تو تودلی میدونم تمام حس دخترک رو میگیرین ازش"
                                      دخترک همونطور ک گوش ب انگ سپرده بود,از پنجره اشپزونه خیره شد ب خونه نقلی ته کوچه ک حالا میدونست صاحبش کیه..با صدای تلفن ب خودش اومد.تلفنی ک نوید میداد نگرانی مادربزرگ رو بابت تا خیر نوه ارشد..این شد ک دخترک قصه پرغصه من ,باحالتی منقلب راهی خونه مادربزرگ شد...

                                      پارت- سوم
                                      تو خونه مادر بزرگ بعد ز این همه سال , برای اولین بار معذب بود.فکر میکرد همه ی جوری نگاهش میکنن.ازبقیه چشم میدزدید.
                                      میترسید اگه کسی ب چشماش نگاه کنه,حسشو بفهمه...بفهمه نوپای عزیزش چه حالی داره؟
                                      بی قراربود و بیقراری امونشو بریده بود.به بهانه رفتن به خونه میخواست یکبار دیگه نگاهی به خونه نقلی ته کوچه بندازه بلکه فرجی بشه اما...
                                      تموم اونروز اتفاقی نیفتاد.
                                      حتی وقتی پشت پنجره چند ساعتی به انتظار نشست..
                                      اخرشب با دلشوره ب رخت خواب رفت. چشم بست و سعی کرد به خواب بره اما نرفت سرش درد بود.خواب به چشمش نمیومد. بلند شد.سیستمشو روشن کرد.هندزفریو وصل کردو اهنگ پلی کرد.کاغذو خودکاری برداشت و همین ک خودکار کاغذو لمس کرد دیوانه شد انگار. دیگه اختیارش ب دست دخترک نبودفقط مینوشت هراونچه رو که تو دل دخترک بودونبود ..همه اون چیزایی ک تو ذهن اشفته دختر میگذشت و نه...
                                      وقتی به خودش اومد صفحه جایی برای نوشتن نداشت دیگه..
                                      صبح بیدار شد کشو قوسی ب دستو بالش داد. تمام شب روی صندلی خشک خوابیده بود و عضلاتش گرفته بودن.
                                      یاد شب قبل افتاد و با کرختی روپوش ب تن کرد . برنامشو با بی حواسی جمع کرد و از خونه بیرون زد.
                                      سر کلاس چیزی از درس ها نمیفهمید و دبیرا برای اولین بار میدیدن ک شاگرد محبوب و درسخون اصلا اماده نیست.
                                      به نظرش مزخرف ترین چیزها روی تخته نوشته و بعد پاک میشدن.
                                      تو اخرین زنگ متوجه شد چهارشنبس و این یعنی نه تنها امروز بلکه فردا و روز بعد هم خبری از اجری پوش اخمو نخواهد بود.
                                      برای خودش هم عجیب بود اما اخم های اجری پوش عجیب به دلش می نشست 🙂
                                      دست تو کیفش کرد و کاغذی رو دراورد ک لحظه اخر برای دور نگه داشتنش از چشم مامان با عجله تو کیف چپونده بودش..
                                      خوند جملاتی رو ک شب گذشته با اشک و اه نوشته بود. خوند و اشک پرشد تو چشم های قهوه ای تیره اش.
                                      اشک پر شد و کاغذ مچاله و تو دستش فشرده...و لحظه ای بعد غلطیدن مرواریدی از تیله های شکلاتی رنگش و پاره شدن کاغذ مچاله تو دستش و ریختن خرده هاش ب روی میز ... قلبش هم مث کاغذ ... البته تو سینه غصه دارش
                                      .
                                      .
                                      نمود واقعی پیدا کرده بود حس عجیب و غریبش امروز واسش و اون, نمیخواست باور کنه .. غرورش اجازه نمیداد و جریحه دار شده بود.
                                      نمیخواست ک باور کنه واقعی بودنشو...نمیخواست قبول کنه وجودشو...تازه فهمیده بود انگار
                                      ...
                                      مغزش انکار میخواست و دلش اصرار...
                                      ادامه دارد...

                                      ن ب قشنگی حرفا خودم،ن ب زشتی قضاوت شما،معمولی تر از معمولی=)

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      8
                                      • فااطمهف آفلاین
                                        فااطمهف آفلاین
                                        فااطمه
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #399

                                        20190403_135148.jpg
                                        😍

                                        می باید به فضیلتهایت عشق ورزی زیرا که بر سر آنها فناخواهی شد

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        13
                                        • dlrmD آفلاین
                                          dlrmD آفلاین
                                          dlrm
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط dlrm انجام شده
                                          #400

                                          IMG_4388.JPG


                                          باغ پهلوان پور
                                          مهریز - یزد 💛


                                          باز غرغر میکنم میگم : ببین اگه دست من بود همه خونه ها این مدلی بودن.
                                          دستمو میگیره میگه : بیا بریم دلی دست منم نیست بخدا
                                          وایمیسم نگاش می کنم.
                                          میگم: فاطمه اگه دست ما نیست دست کیه؟
                                          خیلی جدی نگام میکنه میگه : نمیدونم!
                                          راه میریم میرسیم به حیاطش...
                                          میگه: به چی فکر میکنی؟
                                          -به اینکه چرا اونی که دستشه بس نمیکنه؟! خسته نشده؟ خودش خجالت نمی کشه؟به فکرش نمی رسه بس کنه؟!!! دلم میخواد برم نوک یه قله و بلند بگم بس کنید...
                                          دستمو محکم تر میگیره میگه: یه روز خوب میاد دلی...میگی نه؟!
                                          آسمونو نگا میکنم.
                                          قشنگه:)
                                          مشیری چقد قشنگ میگه:
                                          %(#6aba9b)[شرم تان باد ای خداوندان قدرت]
                                          %(#6aba9b)[بس کنید]
                                          %(#6aba9b)[بس کنید از اینهمه ظلم و قساوت]
                                          %(#6aba9b)[بس کنید]
                                          %(#6aba9b)[ای نگهبانان آزادی]
                                          %(#6aba9b)[نگهداران صلح]
                                          %(#6aba9b)[ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون]
                                          %(#6aba9b)[سرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم سرب داغ] (...)


                                          12فروردین98:)

                                          • اگه با من کار داشتی، پی‌وی پیام بده♡
                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          15
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 18
                                          • 19
                                          • 20
                                          • 21
                                          • 22
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع