نیمچه فلسفه
-
سلام
خیلی وقته دلم میخواست راجب فلسفه بخونم و الان یه چند وقتی شده که شروع کردم و موازی با خوندن خودم دوس داشتم که یجایی هم راجبشون بنویسم
خب راجب چی؟راجب اینا- نظرات مختلف فیلسوف ها
- مفاهیم مختلف
- و در اخر از فیلسوف مورد علاقم نیچه
البته چند تا نکته لازمه که یاداور بشم:
چیزایی که مینویسم سعی میکنم اگر نظر شخصیم بود قبلش ذکر کنم
با تعصب برخورد نکنید چون فیلسوف ها نظرات متفاوتی دارند که ممکن است با عقاید شما و حتی خودم مغایرات داشته باشه
هر نظری و عقیده ای که از هر فیلسوفی بیان میشه نشانگر این نیست که من قبولشون دارم
سعی میکنم هر دو شب یکبار حداقل یک موضوع رو راجبش بنویسم
و یک مورد دیگر: اینایی که مینویسم اطمینان میدم منبع داره و از معده شریف بیرون نمیان و هر جا که دچار تردید شدین میتونین تو یه جای دیگه منو تگ کنید تا منبع رو ذکر کنم
روال کار رو سعی میکنم به این صورت بریم جلو:اول مفاهیم کلی بعد موارد دیگر
لطفا لطفا و باز لطفا چیزی نفرستید اگه لازم به بحث و گفتگو شد یه تاپیک گفتگو هم میزنیم
-
خب اولش بیاین ببینم اصلا فلسفه چیه؟
فلسفه رو تو تعریف اینطوری نوشتن:جستجوی شناخت و حکمت (بر اساس اکسفورد)
توی فلسفه سعی میشه که مفهوم کلی ترین اصول و اندیشه هایی که در پشت جنبه های مختلف زندگی وجود داره رو بفهیم چی هستن.
برای مثال توی فلسفه اخلاق مفاهیم ارزش، جامعه، هنجارو و خیلی مفاهی دیگه رو مورد بررسی قرار میدن
حالا این بررسی با کاربرد روزانه ما از اون کلمات یه فرقی داره به طور دقیق تر زبان ما و زبان فلسفه در این موارد متفاوته (یکم پایین تر راجب زبان توضیح میدم) شاید ما تویه یه بحث روزانه به یکی بگیم:< فلان کار درست نیست > ولی توی زبان فلسفه ما اینو بیان میکنیم که چرا فلان کار درست نیست و یا اصلا کار درست چیه؟و معیار های اون چیه؟ و از این قبیل سوالات.
راجب زبان هم یه توضیحی بدم و بریم سراغ روش های مطالعه فلسفه:
زبان و فلسفه بطور تنگاتنگی با هم ازتباط دارن و شاید بشه گفت که فلسفه سعی در روشنگری افکار پنهان پشت زبان داره و این مورد خودش نیز یک زبان محسوب میشه که بهش میگیم زبان فلسفه با یه مثال شاید بهتر متوجه بشیم:
زبان اول میگه: %(#e6590e)[این کار درست است.]
زبان دوم میگه: %(#e6590e)[اینکه بگوییم کاری درست است یا نیست به چه معناست]
اینجا میبینم که زبان دوم سعی داره مفهوم پنهان زبان دوم را باز کنه و میشه گفت که زبان دوم زبان فلسفه است
با همین ارتباط زبان و فلسفه میشه که به کاربرد و اهمیت فلسفه هم پی ببریم به این صورت که:
ما واسه ارتباط با بقیه از زبان استفاده میکنیم ولی این زبان چیه؟
ما وقتی از جانب خودمون حرف میزنیم یعنی وقتی که چیزی رو نخوایم تکرار کنیم و فقط چیزی رو بگیم که تو ذهنمونه زبان در واقع میشه دنباله افکار و دیدگاه های ما مثلا:
وقتی من میگم که:%(#e6590e)[من ادم خوبی هستم.] این رو میرسونه که دیدگاه من نسبت به خودم خوبه
ولی این دیدگاه خودشم از یه جایی سرچشمه گرفته اونم تجربیات و آموزشاتیه که به ما داده شده که اینا خودشم از نظرات متداول و دیدگاه های رایج جامعه ای میاد که توش زندگی میکنیم
اینجاست که فلسفه میاد تا ما رو از زنجیر بدیهیات تلقین شده رها کنه
مثلا یک نمونه بارز بدیهیات تلقین شده اینکه میگن %(#e6590e)[دخترا نباید دوچرخه سواری کنن](البته در قدیم بیشتر بوده و الان کمتر شده این نظر) و خیلیا هم اینو به عنوان یک امر بدیهی قبول کردن ولی وقتی زبان فلسفه میاد و میپرسه چرا نباید دوچرخه برونن اینجاست که ما به فکر می افتیم که واقعا این دلیل خاصی داره یا نه و اگه نداشت ردش میکنیم
اگه غلط املایی داشت معذرت خواهی میکنم
فعلا -
سلام
از گزاره ها توی فلسفه شروع میکنیم
به طور کلی گزاره های زبان فلسفه به دو گزاره مهم تقسیم میشن :%(#ff0000)[1)گزاره تحلیلی] %(#ff5100)[2)گزاره ترکیبی]
قبل از اینکه اینا رو توضیح بدم به اهمیت این تقسیم بندی بپردازیم
توی مطالعه فلسفه برخورد و استدلال ها برای هر مسئله ای فرق داره و این نوع گزاره هاست که این برخورد رو تعیین میکنه در ادامه با مثال و توضیح گزاره ها بهتر این موضوع رو متوجه میشیم فعلا اینو تو ذهنتون نگه دارین
اول گزاره تحلیلی:این نوع گزاره صدق و درستیش با تعریفش مشخص میشه.حالا منظور از این جمله چیه؟ بزارین با یه مثال بهتر بفهمیمش:ما تو تعریف مثلث داریم که هر شکل بسته ای که 3 ضلع و زاویه داشته باشه مثلثه حالا شما هیچوقت نمیتونین ثابت کنید که یه شکل چهار ضلعی مثلثه چون طبق تعریفی که خودمون دادیم این غیر ممکنه.
حالا گزاره ترکیبی:این گزاره صدقش بر اساس تجربه و آزمایشه. یعنی اگه طبق ازمایشی یه چیزی اثبات کنیم تا وقتی که رد بشه این درسته ولی اگه طی ازمایشی یا تجربه ای رد بشه دیگه رد شده
برای اثبات این نوع گزاره باید متفاوت عمل کرد مثلا یکی میگه:محمد توی خونست. برای اثبات این باید به خونه سر زد و دید
دوست داشتم اینجا چند تا نظرو همینطوری تحلیل کنیم ولی خب موکلش میکنم به اینده که بعد از چند مفهوم دیگه بشه راحت تر تحلیل کرد
خب این بخش هم تموم شد بخش بعدی میریم سراغ انواع استدلال های فلسفی
اگه غلط املایی داشت معذرت خواهی میکنم
فعلا -
سلام
خب بریم سراغ سبک های مختلف استدلال:
خب به نظر خودم صرفا نظر شخصی:این بخش رو زیاد روش زوم کردن مهم نیست چون با مطالعه دقیق هر فیلسوف کم کم انواع استدلال ها دستمون میاد ولی به طور کلی یه توضیحاتی میدم
درسته هر فیلسوف سبک خودشو داره ولی خب میشه سبک های مشابه رو تویه گروه گنجوند
مثلا افلاطون سعی داشت بحث های فلسفی رو به شکل گفتگو پیش ببره (داخل پرانتز: اگه دنیای صوفی رو خونده باشید اونجایی که صوفی و فیلسوفش میرن به گذشته و یه فیلم راجبش میبینه اونجا ه افلاطون بیشتر از موعظه های فلسفی سعی میکرد از مردم سوال بپرسه تا اونا را به تفکر بازداره خب بگذریم) توی کتاب "جمهوری" که تو باب فلسفه سیاست هستش افلاطون چندین شخصیت رو ساخته بود که هر کدوم یه نظر خاصی رو گرفته بودنو ازش دفاع میکردن.
برخی فلاسفه هم هستن بیشتر توی زبان خودشونو خلاصه کردن یعنی با معنی کردن و ترجمه انها به زبان فلسفه سعی میکنن تئوریشونو جلو ببرن مثلا از خودشون معنی "کار درست" رو میپرسن بعد با زبان فلسفه از خودشون میپرسن کار درست یعنی چی و اینجوری پیش میرن
بعضیا هم هستن که به روش استدلال میرن جلو مثلا تئوری هاشونو به بخش های کوچیک تبدیل میکنن و اثبات میکنن بزارین با یه مثال خوب جا بندازیمش:
"همه خدا گرایان" یا همون پانته یست ها میگن که هر چی تو جهان موجود هست جزوی از خداست و تکه تکه نظرشونو اینجوری اثبات میکنن و میگن که:
خدا هر چیزیست که وجود دارد.و هرچیزی که وجود دارد وجود دارد پس خدا نیز وجود دارد
(توی پارنتز :همین گزاره رو که یه گزاره تحلیلی محسوب میشه میتونیم ببریم به بحث قبلی و اونجا بررسیش کنیم )
حالا یه گروهی هست که با گروه دوم کمی متفاوته. بعد قرن بیستم قضیه یکم متفاوت شد دیگه فیلسوف ها فلسفه رو فقط ابزاری برای حل مشکلات زبانشناختی نمیدونستن (گروه دوم بر این اعتقاد هست که فلسفه مشکلات زبان و اندیشه پشت اون رو حل میکنه.بحث اول به زبان و ارتباطش با فلسفه اشاره کردیم) این گروه میگه که فلسفه بخشی داره که فراتر از کلمات و زبانه و تنها با تفکر میشه بهش رسید اینو خیلی تجربش کردیم مثلا یه فکر خاصی تو ذهنتونه ولی نمیتونین به کسی توضیحش بدین
بعد این گروه ها هم گروه های دیگه هستن و این تنها مقدمه ای برای فلسفه است نه همش چون فلسفه یه دنیای بی نهایته
باید اینو در نظر بگیریم که فلسفه ابدا یکپارچه نیست و فیلسوفی نیست که مورد قبول همه باشه.فلسفه یه فعالیته که میخواد به پرسشها جواب بده ولی از قضا پرسش ها رو افزایش میده
اینم یه بحث دیگه
فعلا نمیدونم بعد این بحث بریم سراغ معرفی فلسفه غرب یا مستقیم بریم سر مبحث "شناخت" ولی به احتمال زیاد مبحث بعدی "شناخت" خواهد بود و اینکه واقعا ما چیا رو میتونیم بشناسیم
اگه غلط املایی داشت معذرت خواهی میکنم
فعلا
(سرعتم الان بالاست و بعدا کمتر میشه) -
سلام
خب رسیدیم سر موضوع اینکه ما واقعا چیا رو میتونیم بشناسیم. توی این بحث امروزمون موضوع قبلی (بحث گزاره ها) مهمه.پس شناخت ما مبتنی بر نحوه نگرش ما به موضوعه.
خب میرسیم به خود سوال:%(#ff0000)[چه چیزایی رو میتونیم بشناسیم]
خب این یه سوالیه که نمیشه مثل روشی که علم مسائل رو حل میکنه بهش پرداخت.خب منظور از این چیه؟
علم با بررسی گزاره های ترکیبی و با ازمایش و دریافت تجربه مسائل رو حل میکنه ولی به صورت کاملا عامیانه جلوی گزاره های تحلیلی هیچ غلطی نمیتونه بکنه.البته علم خودش متشکل از گزاره های تحلیله ولی علم به خودی خود نمیتونه مسائل تحلیلی رو حل کنه.
%(#ff0000)[مثلا توی علم نمیشه مفهوم فضا رو دریافت کرد.(منظورم از مفهوم چیزی فراتر از یه تعریف خالیه)و البته اینجا منظورم از فضا، فضایی نیست که ما به جای ستاره و کهکشانا میگیم بلکه منظورم از فضا یه مفهوم انتزاعی هستش مثلا وقتی میگیم این کشو فضای کافی داره دقیقا منظورمون چیه]
خب جناب ارسطو که معرف حضور هستن این مسائلو تقسیم کرده به دو چیز.
ارسطو به این مسائل بعد از فیزیک پرداخته البته منظور از فیزیک همون طبیعات و چیز های طبیعیه و اسم مسائل جدا از فیزیک رو گذاش متا فیزیک یا ماورالطبیعه %(#ff0000)[( و باز قابل توجه هستش که مفهوم مورد نظر ارسطو از متافیزیک اونی نیست که امروزه ما به طور متداول استفاده میکنیم مثلا ارسطو عدالت و عشق رو هم جزو ماوالطبیعه حساب کرده)]
حالا میرسیم به سوال:%(#ff0000)[چگونه میتوان شناخت؟]
خب این قضیه مثل قضیه "استدلال"که توی بخش های قبلی اشاره کردیم سبک های متفاوتی داره.این بخش فقط به یه توضیح کوتاه بسنده میکنیم و بخش بعدی بررسی دقیق رو انجام میدیم. قضیه از اینجا شروع میشه با مطرح شدن برخی سوالات از قبیل:
آیا ما میتواینیم یقین پیدا کنیم؟%(#ff0000)[(راجب یقین دو بخش جلوتر توضیح میدم)]
و اگر آره با چی؟با حواس؟یا عقل؟
خب فعلا تا اینجا کافیه بخش بعدی به این سوالات در حوضه های متافیزیک و معرفت شناسی و زبان میپردازیم
اگه غلط املایی داشت معذرت خواهی میکنم
فعلا -
سلام
خب بریم سراغ شناخت تو باب های متافیزیک و معرفت شناسی و زبان:
اول با متافیزیک شروع کنیم:
خب متداول ترین نوع تفکر شناخت توی متافیزیک تفکرات متریالیستی و ایدهآلیستی هستش
توی شناخت متا فیزیک میان از شیوه تقلیل استفاده میکنن حالا این شیوه تقلیل گرایی در واقع چیه؟ همونطوری که از اسمش معلومه دارن یه موضوعی رو کوچیکترش میکنن و از دیدگاه «چیزی نیست مگر...» استفاده میکنن
مثلا در مورد موسیقی:میگن ارتباط موسیقی با ارتعاش هوا چیه؟
با همین مثال راحت میتونیم متریالیستی و ایدهآلیستی رو متوجه شد
متریالیست ها میگن موسیقی چیزی نیست مگر ارتعاشات هوا بر اثر لرزش چیزی.یعنی باور دارن واقعیت نهایی ماده است و دنیای ملموس خارجی با تجربه میشه فهمیدش
ولی خب ایدهآلیستا میگن موسیقی چیزی بیشتر از لرزش محضه . چون ممکنه نوعی موسیقی یه پیامو به ما برسونه اونطوری میشه گفت اخر هر چیز ذهنه و در واقع اینها مجموعه از ادراک و احساسات ما هستن.
شناخت در معرفت شناسی(این خودش یه اصطلاح توی زبون دیگه داره وگرنه شناخت همون معرفت محسوب میشه):
توی اینجا بحث اینکه چیزایی که ما میفهمیم بر اساس ذهنه یا حواس اینم خودش دو گروه رو ایجاد میکنه
تجربه گرا ها :میگن که منشا شناخت حواسه
عقل گرا ها: میگن شناخت قطعی فقط از طریق ذهنه
راجب اینا توی بخش بعدی که میشه مبحث «یقین» بیشتر بحث میکنیم.
حالا توی زبان:
بحث توی زبان وابسته به مباحث قبلیه و یک بحث مهم اینه که چطوری راستی ازمایی کنیم
یه تجربه گرا اینجا میگه که بیاید واسه هر گزاره یه مصداق پیدا کنیم
ولی یه تقلیل گرا میگه همه گزارا ها بی معنین مگه اینکه مصداق داشته باشه پس بیاید واسه هر مصداق گزاره بنویسیم
خب اینم تموم شد
اگه غلط املایی داشت معذرت میخوام
فعلا تا بخش بعدی -
سلام
بلاخره رسیدیم به "یقین"
این بحث یه بحث مهم و خیلی طولانی و پیچیده است ولی خب ما اینجا داریم مفاهیم رو بررسی نمیکنیم نه تمام سوراخ سنبه های فلسفه رو خودمم زیاد راجبش نخوندم.
اول مفاهیم رو میریم و اگه زیاد نشد یه چند تا از نظر فیلسوف های بزرگم راجبش حرف میزنیم
اول باید ببینیم ما با چی اطلاعات رو دریافت میکنیم(فقط دریافت اطلاعات نه یقین راجب اونا):خب تنها راه دریافت اطلاعات ما حواس ماست ولی در مورد یقین یکم با حواسمون به مشکل میخوریم (البته منظور این نیست که با حواس نمیشه به یقین رسید)
حالا کجا با حواس به مشکل برخورد میکنیم؟همونجایی که ما حواسمون ضعیفه یا دچار خطا میشه. حتما تصاویر خطای دید رو دیدین.مثلا تصاویری که فکر میکنین حرکت میکنن
ولی این نشون میده که با حواس نمیشه به یقین رسید؟نه چرا؟ چون که با همون حواس ما تجربه بدست اوردیم که باهاش میشه یقین رو بدست اورد مثلا تو همین مثال تصوری وقتی ما میبینیم فرمت فایل تصویره دیگه یقین پیدا میکنیم که تصویر حرکت نمیکنه.
ولی وقتی فلاسفه میپرسن که "چه چیزا را میتوان با قطعیت دانست"یکم قضیه فرق داره.
معمولا فلاسفه سعی دارن قضیه های بزرگ را تبدیل کنن به گزاره های ساده که در مورد اون هیچ شکی نداریم.
خب مثلا همین قضیه تصاویر متحرک رو دقیقا با همین روش حل کردیم چطوری؟ اینجوری:
ما چندتا گزاره کوچک قطعی تعریف کردیم:
"فایل تصویر حرکت نمیکنه" "این یک فایل تصویره" پس با یقین این هم حرکت نمیکنه.
بازم اینجا هم دو گروه هستن "عقل گرا ها" و "تجربه گراها" که راجبشون تو بخش قبلی یه توضیحی دادیم.
راجب گزاره ها که تو بخش های قبلتر حرف زدیم بگم که گزاره های تحلیلی همیشه دارای قطعیت هستن مثلا:
دو به اضافه دو مساوی چهار
هر مثلث دارای 3 زاویه است
خب اینم تموم شد نظریات فیلسوف ها رو از جمله دکارت و راسل رو پارت بعدی راجبش حرف میزنیم
اگه غلط املایی داشت معذرت میخوام
-
سلام
خب این بخش قراره ادامه بخش قبلی رو بریم و نظرات دکارت و راسل رو راجبش بدونیم
اول از دکارت شروع کنیم
دکارت یه روش خاصی راجب یقین داشت اون از روش شک سیستماتیک استفاده کرد خب این یعنی چی؟ یعنی فقط راجب انچه که به وضوح قابلیت یقین داره یقین پیدا میکنه و هر چیزی که ذره ای بهش شک وارد بشه رو اشتباه تلقی میکنه برای بهتر دونستنش یه عکس از نوشته های خودش راجب این قضیه میزارم
لطفا اگه تصویر بالا رو نخوندین برگردین بخونین چون مهمه واسه ادامه بحث
این استدلال دکارت خب نقد های بسیاری بهش وارده وای یکی از مهم ترین اتفاقای فلسفه است نه بخاطر اینکه نظرش کاملا درسته بلکه بخاطر اینکه این نظر دکارت نقطه شروعی شد واسه شناخت راجب یقین برای فلاسفه معاصر و بعد از اون
خب نظر راسل هم بمونه واسه بخش بعدی
فعلا