هرچی تو دلته بریز بیرون 3
-
@M-an مال خیلی وقت پیشه ، یادم نمیاد تقریبا ده سال پیش خوندم. مقدمه یکی از کتابا بود که زندگینامه اش رو توضیح داده بود.
جبران مسیحی بوده، از وقتی زندگینامه اشو خوندم به مسلمان بودن و شیعه بودنم شک ، شک که نه ولی مطمئنم اون مسلمان تر از منه. هر چند با دین دیگه -
%(#454545)[مثل يک لالهی بلور،]
%(#5c5c5c)[به نازکی گُلبرگهای آوازِ يک قناری،]
%(#6b6b6b)[عجب دوشنبه های ساده ی دلنشينی برايمان تراشيده يی]
%(#808080)[گيله مردكوچک اندام!]@zedtwo سلام خوبید شما
من میتونم از عکسا تون استفاده کنم؟مثلا بذارم پروفایلم یا استوری؟ -
@MaryaM-_-Sh معلم ریاضیمون اصفهانی بود ترکی نمیفمید چ سوء استفاده ها ک از کلاسش نمیشد
خوبه ک با کسی کاری نداشته باشی اینطوری محبوب هر نوع آدمی هسی -
@zedtwo سلام خوبید شما
من میتونم از عکسا تون استفاده کنم؟مثلا بذارم پروفایلم یا استوری؟ -
@MaryaM-_-Sh سلام مرسی
ممنون که پرسیدیآخه تا حالا دوستامم اجازه نمیگرفتن :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
بله میتونی عزیزم@zedtwo اخه براش زحمت کشیدید وقت گذاشتید
ممنونم ازتون -
احساس بطالت، از كمركشِ هفته آغاز می شود؛ از %(#ff00a6)[سه شنبه ها].
%(#007bff)[سه شنبه، نه مژده ی شروع دارد نه نشاط پايان؛] نه سهمی از ابتدا، نه دانگی از انتها. نه راهیست سر بالا، كه به اميد رسيدن به قُله يی بتوان نَفَس زنان و كوفته پيمودش، نه سرازير است كه شادیِ ترکِ قُله را با شوقِ رسيدن به خانه و زمين گذاشتنِ كوله و كندن پوتين های چسبيده به پا و باز كردن دگمه های بادگير و دراز كردنِ آسوده ی پاها را در خود داشته باشد.
قُله هم، اما ، نيست (يادت باشد كه ما، يک هفته را، به ميلِ خود، با يكشنبه آغاز كرديم؛ اما هميشه چنين نيست.)
%(#9538ff)[پس به داد سه شنبه ها بايد رسيد.]
%(#ff38c0)[آن را چنان لبريز كنيم كه به درونِ چهارشنبه ها سر ريز كند و از آنجا، چكه چكه، به درونِ كاسه ی آبی پنجشنبه ها بچكد.](: -
@ماندانا80 اخ میخوام بزنم لت و پارت کنم
تونستی پیام بهم بده @ماندانا80
-
@zedtwo اخه براش زحمت کشیدید وقت گذاشتید
ممنونم ازتون -
@Syner پسر خالم میخواستن مثل من مجبور کنن بره رشته تجربی وقبول نکرد میگفت عاشق فلسفه هستم
شما دومین نفری هستید ک ازش شنیدم عاشق فلسفه هس
جالب شد برام -
پروفتون منوبه اشتباه میندازه
romisa
yasamanbanu -
سال سوم دبیرستان
دختر یکی از اشناهامون اومد تو مدرسه مون
بچه درسخون بود
همیشه بهش حسادت میکردم
وفتی پزشکی قبول شد ب همه گفتن باو سهمیه داشت
منم داشتم الان پزشکی قبول بوذمشد
امسال دیدمش اولش خواستم ازش فرار کنم
باهمون قلب مهربونش بهم گفت
امیدوارم ب اون رشته ودانشگاهی ک میخوای برسی
اینقدر دلش پاکه ک میشد فهمید ازته دلش بود حرفش
و جقدر اون لحظه ازش خجالت کشیدم و چقدر پشیمون شدم از حسادتم
چقدر ادم میتونه بد باشه
چقدر میتونه واسه حسادتش تلاش بقیه رو نادیده بگیره
چقدر امشب دلگیره