Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. هرچی تو دلته بریز بیرون 3
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
تروخدا بیاین
د
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
د
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
د
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
د
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد
کتابخانه رنگی
_MILAD__
سلام به همه دوستان عزیز در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم چه چیزایی میتونید بذارید : -بریده ای از کتاب ها -معرفی کتاب -گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر @دانش-آموزان-آلاء
بحث آزاد
کمکککک
S AlihoseiniS
سلام من امسال بعد از ده سال تغییر رشته دادم از هنر به تجربی و هیچی نمیدونم الان نمیدونم از کجا شروع کنم؟چجوری پیش برم؟چجوری برنامه ریزی کنم؟نیاز دارم یکی یا چند نفر پایه باشن با هم پیش بریم و بخونیم که اگه سوالی چیزی بود بشه پرسید🥲🥲 میشه کمکم کنین؟!
بحث آزاد

هرچی تو دلته بریز بیرون 3

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
گفتگو
282.1k دیدگاه‌ها 639 کاربران 618.4k بازدیدها 486 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • اکالیپتوسا اکالیپتوس

    @rhilda خیلی ممنون:) ♥

    ر آفلاین
    ر آفلاین
    رُزِعــآبیـ
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #199282

    به بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۸ | 9:7 | نویسنده : نویسندده | آرشیو نظرات
    خاطره مهرزاد جان
    بسم الله الرحمن الرحیم
    سلام ودرود برشما رفقای گلم.حال شما؟احوالتون؟
    مهرزادهستم اصفهانیم ومتولدمهرماه 69...قبلا اینجا خاطره نوشتم( البته به دلایلی درخواست دیلیتشون وکردم)..زمان نسبتازیادی هست که اینجافعال نبودم وازکم سعادتیم بوده که نتونستم درخدمتتون باشم..خیلی مخلصیم..
    این خاطره که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به اوایل همین ماه هستش...
    تقریبانزدیکای صبح بودوساعت های پایانی شیفتم.شیفت سنگین وشلوغی نبود ولی خب ازسرماخوردگی واسهال خونی تا فشارخون بالا وسکته قلبی و..موردداشتیم.
    شب تاخودصبح بیداربودم وروزقبلشم که آف بودم کلا خوابم نبرد(دیدین گاهی اوقات آدم الکی به چیزای مسخره فک میکنه وبعدم بیخوابی میزنه به سرش!دقیقا همینطوری شده بودم!!) وچون صبح زود نوبت سونوگرافی شکم ومثانه داشتم ازروز قبلش چیزی نخورده بودم وغذانخوردن بیشتر کسلم میکرد!داشتم باگوشیم فیلم میدیدم که یه آقاوخانم جوون با یه بچه سه چهارماهه اومدند داخل...درحالی که داشتم پیرهنم وصاف میکردم ،جواب سلامشون ودادم ودفترچه رو ازخانمه گرفتم وگفتم جانم ؟چی شده؟؟
    بابای بچه درحالی که یه دستش بچه بود و یه دست دیگشم کیف بچه اومد نزدیک وگفت آقای دکتر ۳شبه نه گذاشته من بخوابم نه مامانش!؟
    مامانش گفت شکم آریا چندروزه کارنکرده وهمش گریه میکنه!دکتر بردیمش اماخب فایده نداشت.
    متخصص اطفالم براش نوبت گرفتیم اما برای چندروزه دیگه نوبت داده!بچم هلاک میشه تاچندروزه دیگه!
    گفتم بچه روبذارند روتخت واون یه لنگه دمپاییم وکه زیرمیزگیرکرده بودوباپام کشیدم بیرون ورفتم نزدیکش ومعاینش کردم... طفلک همش زور میزد ومیپیچیدبه خودش!حین معاینه یه صدای پیییسس بوووم توجه سه تاییمون وجلب کرد!مادر که داشت ازخوشحالی بال درمی آورد!گویی صدا،صدای عشق بود،رنگ وریا به دور بود!😂😂منم چشام گردشده بودببینم قضیه چیه ولی یکم دقت کردیم دیدیم خیر!صدا،نه صدای عشقه،نه نوای نی ونغمه ی تار!!!
    مادرباچشمانی که ازخوشحالی برق میزد نیمچه نگاهی به پوشک انداخت وعشق آغازشد!😂😂😂🙈🙈ولی ای دل غافل یه تخلیه گاز معمولی بیش نبود
    باچشمانی ناامیدبرای لحظاتی به بچه زل زدم..و برگشتم سمت میزم ویه سری دارو برای اینکه موقتا آروم بشه و سونوگرافی شکم ولگن نوشتم ورفتن به سلامت!
    لبام که از گشنگی وتشنگی روی هم خشک شده بود ترکردم ودست به کمر داشتم میرفتم ادامه ی فیلمم وببینم که یه پسربچه درحالی که باباش کولش کرده بود وبه زور شلوار جینش وروی شلوار راحتی پوشیده بودنش ودکمه های پیرهنشم یکی ن یکی بسته بودند،باچهره مظطرب اومدند داخل.باباش بچه روگذاشت روتخت وگفت دکتر خیلی دلش دردمیکردیه یک ساعتی هست بدترشده حالت تهوع داره...دست گذاشتم به بدنش داغ بود..شکمش ولمس کردم دردشدیدی داشت وبه طرف نافش نزدیک میشد!حساسیت وسفتیRLQداشت.. کم کم داشتم به آپاندیسیت شک میکردم..قسمت تحتانی چپش(LLQ)روفشاردادم ودرد شدیدی قسمت راستش داشت ویه داد بلندزد(روسینگ مثبت بود)...سریع پرستارصدا زدم ویه سری آزمایش خواستم که همین الان جوابش وبیارند...بله جواب مثبت بود وکارای بستریش وانجام دادم وهمون شب عمل شد...گلاب به روتون یه سر رفتم تخلیه ادرار واومدم(چیزی که نخورده بودم نمیدونم دیگه ازکجابود این 🙈😂) ..وضوگرفتم ورفتم تونمازخونه نمازم وسریع خوندم وبرگشتم...مریض نداشتم..کم کم وسایلم وجمع وجور کردم وداشتم میرفتم لباس عوض کنم وبرم به زندگیم برسم که یه خانم بایه دختربچه ۴_۵ساله اومدند تومطب..
    برگشتم رفتم پشت میزنشستم ودرحالی که صدام وباسرفه خشک،(ناشی ازغذانخوردن😁) صاف میکردم،بادستم اشاره کردم که بفرمایین..دختربچه بدون اینکه اصلا توصورتم نگاه کنه یهو؛اومد نشست روی رون پام وگفت بیانقاشی بکشیم!!!باچشای گردشده نگاه به مامانش کردم وگفتم من وباکی اشتباه گرفته😄😄مامانش که ازخنده پخش زمین شده بود گفت آقای دکترشرمنده ما یه یکی دوساعت دیگه مسافریم،میخوایم بریم شمال،رونیکا سرماخورده ،گفتم یه سر بیارمش دکتر که تومسافرت اذیت نشد بچس دیگه راضی نمیشدبیاد من بهش گفتم میخوایم بریم جشنواره نقاشی!خدامرگم بده رونیکا بیا پایین مامان!(اصفهانی هامیدونن که طرفای سبزه میدون یه چندروزی نمایشگاه وجشنواره مختلف برگزارشد(غرفه ی کودکم بخشی ازبرنامشون بود درواقع)
    درحالی که داشتم میخندیدم ،رونیکارواز روی پام گذاشتم روی میز وبه مامانش گفتم خب باشه اینجاکجاش به جشنواره کودک میخوره؟!😁
    یه آبسلانگ برداشتم به رونیکا گفتم دهنت وبازکن عزیزم؟
    که یهو بغض کرد وگریه افتاد!!حالافهمیدم نخیر ایشون باهوش ترازین حرفاس!خیلی وقته دسته مامان براش رو شده وازهمون اول میدونسته جشنواره کودکی درکارنیست!
    توذهن بچگانه خودش میخواست کاری کنه من ومامانش حواسمون پرت بشه ویادمون بره واسه چی اینجاست!(خدایا بچه به این باهوشی توزندگیم ندیده بودم)منم دیدم هیچ جوره راضی نمیشه وهمش گریه میکنه ومامانشم نمیتونست آرومش کنه ،بهش گفتم رونیکابیا یه بارمن دکتر میشم یه بار شما!!اولش عکس العمل خاصی نشون نداد وبه گریش ادامه داد ولی بعد چندلحظه باگریه گفت اول من دکترمیشما😂😂گفتم باشه..استتوسکوپ برداشتم بادستمال کاغذی تمیزکردم وگذاشتم درگوشش،یکم که صدای قلبم وگوش داد اومددرگوشم یه چیزی گفت که متوجه نشدم!گفتم جانم؟گفت بگو آمپول نمیخوام!آمپول دوست ندارم😂😂😂گفتم دکترجان آمپول ننویس دوست ندارم!گفت مگه دوست داشتنیه!؟مگه دسته توئه؟😂😂😂به مامانش گفتم معلوم نیست ادای کدوم دکتربدبختی رو درمیاره!خیلی باهوشه ماشالله😁😁بعدم که اتوسکوپ ومیخواست بکنه تودماغم!
    خلاصه باهربدبختی بود معاینش کردم ونسخش وپیچیدم ورفتن به سلامت!..(همه اینها یک ربع بیست دقیقه هم طول نکشید!)
    چنددقیقه بعدش همکارم اومدتند تندوسایلم وجمع کردم وپیرهنم وعوض کردم وباپرسنل خدافظی کردم ورفتم سوارماشین شدم...دیگه ازگرسنگی بوی خون تودهنم حس میکردم!توآینه ماشین نگاه کردم ودستی به صورتم وکشیدم وراهی کلینیک شدم که برم سونوگرافیم وانجام بدم...فکرمیکردم اولین نفری باشم که اونجا حاضرمیشم اما خب جالبیش اینجابود۱۰_۱۵نفر جلوم بودند!منشیش من ومیشناخت ازقبل هماهنگ کرده بودم بادکتر این بودکه گفتن مریض که اومدبیرون آقاشمابفرمایین..خلاصه ده دقیقه ای صبرکردم ورفتم داخل..(ایشون ومیشناختم،دانشگاه سال بالایی من بودند ولی خب معاشرت داشتم باهاشون)..خلاصه رفتم داخل وسلام واحوالپرسی کردیم وگفت که مهرزاداگرعجله نداری من دوسه تامریض اورژانسی دارم کارشون واوکی کنم..گفتم نه مشکلی نیست من اتفاقا خیلی خستم تواون اتاق اونطرفی یکم استراحت میکنم..
    رفتم تواتاق رستش روتخش درازکشیدم اما خب صداهارومیشنیدم!ازسنگ کیسه صفرا والتهاب پروستات تاریپورت تومور،ایسکمی ومتاستاز!!باخودم تو فکراین مصیبتابودم که دکترصدام زد مهرزاد بیا...پاشدم آماده شدم ودرازکشیدم روتخت.روی شکمم ژل زدوپروب وگذاشت روشکمم...بعدچنددقیقه گفت مهرزاد برات اندازه گیری حجم مثانه بعد تخلیه هم درخواست داده برو مثانت وتخلیه کن وبرگرد...گفتم ای بابا!بادستمال شکمم وپاک کردم ورفتم کارم وانجام دادم وامدم ودوباره سونوگرافی روادامه داد...حین سونوگرافی اززخم معده ودرد ومرض تاازدواجش وبچه دارشدنش حرف زدیم!دیگه داشت حالم بهم میخورد ازگرسنگی!!!
    چشام وبزور بازنگه داشته بودم..
    دکترگفت فشارت افتاده ها مهرزاد!
    گفتم من روزای عادیم فشارم میفته الان که دیگه دارم می میرم ازگرسنگی...ازکشو یه بسته بیسکوییت داشت دراورد وگفت بخوررنگت پریده...یدونش وبرداشتم وقرار شد نتیجه ی کامل سونو رو برام بفرسته وخدافظی کردم ورفتم...(خداروشکر نسبت به چندماه پیش آزمایشاتم اوکی بود)
    دیگه انرژی رانندگی نداشتم به یه سوپری که رسیدم ایستادم یه کیک وآبمیوه گرفتم ومشغول خوردن شدم!
    رفتم ازماشین پایین وداشتم سیگار میکشیدم که یه پیرمرد اومد زدروشونم گفت توخودت روزه نمیگیری روزه ی بقیه روباطل نکن!گفتم شرمندم حاج آقاحواسم نبود ببخشید...گفت جوونم ،جوونای قدیم!روزه ی نگرفته نداشتند!
    گفتم حاج آقامن عذرم موجه!دکترگفته نگیرمشکل معده دارم دارو میخورم!گفت دکترم ،دکترای قِدیم!کدوم دکترخری بوده که گفتس سیگاربکش آما روزه دا نگیر! یه لحظه مکث کردم دیدم واقعاجوابی ندارم بدم!حق باایشون بودمنطقی بودواقعا😅😐
    گفتم بله حق باشماست،من خودم دکترم ولی خب سیگار وابستگی داره دیگه!!گفت دکتری؟درحالی که میحندید گفت ازهمون لحظه اول فهمیدم توکارتزریقاتی!!
    این کاراعاقبت نداره دا جوونیت حیفس نکن باخودت اینکارارو!بدترین نوعش همین تزریق مواده صدتادرد ومرض میکنی توخونت!!!تودودقه حاج آقا پرونده اعمالم بست!
    بی دین وایمون روزه خور کافر ازیه طرف عملی و تزریقیه معتادم یه طرف!😂
    منکه واقعادیدم هرچی بگم به ضررخودم میشه یه لبخندی زدم وهیچی نگفتم وسوارماشین شدم ورفتم! اسیرشدیم این وقت روز!
    یکی دوساعت مونده بودبه ظهررسیدم خونه...بوی استامبولی پلوتاسرکوچه میومد!!!
    من ازاستامبولی متنفرم😒کلاازترکیب این غذابدم بیاد.یعنی بهم پول بدند بگند یه قاشق استامبولی بخوراین کارونمیکنم!!..کلیدانداختم ودروبازکردم وماشین وگذاشتم وپارکینگ وسوارآسانسورشدم رفتم بالا....مامانم ازتوآشپزخونه باتعجب پرید بیرون گفت مهرزادتویی؟؟اومدی؟!!!گفتم سلام.مگه قراربودنیام؟چهارشنبس امروز...گفت میدونم مامان مگه نگفتی سونوگرافی داری؟!من فکرکردم ظهرنمیای خونه!استامبولی پختم🥴🥴😩
    گفتم بله بوش به DNAمم رسید!! سوییچ ماشینوانداختم رومیز ورفتم تواتاقم که لباس عوض کنم..چشمم به آینه قدیه اتاقم که افتاد خندم گرفت🙈🙈ریش وموی بلند وصورت زرد که دادمیزد کمبودخواب داره!!این چهره ای که من دیدم حاج آقا خیلی هوام وداشت که گفت تزریقی!شده بودم مهرزاد دودو عملی😂😂
    خلاصه حولم وبرداشتم ورفتم دوش بگیرم وصورتم واصلاح کنم...کارم که تموم شداومدم بیرون دیدم مامان برام مرغ سوخاری وسیب زمینی درست کرده😍😍(من ازنظرخودم خیلی شکموام اماخب همه میگن بدغذاترازمهرزاد اصلا نیست!!!یه اخلاقای بدی توغذاخوردن دارم همه چی ونمیخورم واین خیلی بده!جالبیش اینجاست سلیقه غذاییم باگذشت زمان عوض میشه!نمونه بارزش این که من ازماکارونی متنفر بودم ازبچگیم لب به این غذانمیزدم،یه سه چهارماهی بود شده بودم عاشق این غذا یعنی تایکسالم بهم ماکارونی میدادند دستشون ومیبوسیدم!!ا
    😂الان بازدوباره ازماکارونی بدم میاد ماکارونی ببینم مرگ مغزی میشم!ویکی ازدلایل اینکه زخم معده دارم همین بدغذاییمه خیلی بده واقعا!هرغذایی رو بخورین بدغذانباشین!)
    باباهم اومده بودخونه زودترباهم ناهارخورده بودند..(پدرومادرم روزه نمیگیرند)یکم باهم حرف زدیم ونمازم وخوندم وخوابیدم...
    ساعت ۴_۴:۳۰بعدازظهربود از زور معده درد بیدارشدم...مامانم یهو داد زد مهرزااد!مهرزاااد مامان بیدار شدی یانه؟پاشومیخوام بریم نوه خالت وببینیم!
    گفتم مامان نوه خالم کیه !منکه دیدمش،من بیام چیکار!؟(به لطف خالم،چهارپنج روز قبلش ،عروسش ساعت 3صبح دردش گرفته بود ومن وازخواب بیدارکرد که برم ببینم چشه!اخه خاله جون عروست دردش گرفته دیگه ببرش بیمارستان حتماوقته زایمانشه من ودیگه چرا ازخواب بیدارمیکنی 🙈🙈)
    ومن چون همراهشون بودم مجبور شدم یه گل120هزار تومنی برای قدم نورسیده بخرم وسوزش زیادی دراعماق وجودم حس کردم وبوی سوختگی همه جاروگرفت!😂😂اینه که دل خوشی ازین بچه ندارم...خسیسم خودتونین😂😂
    خلاصه تسلیم مامان شدم ولباس عوض کردم وماشین ازپارکینگ گذاشتم بیرون ورفتیم خونه ی پسرخالم!وقتی رفتم داخل ۲۰_۳۰نفرنشسته بودند که من ازین جمعیت فقط خونواده ی خالم ومیشناختم!!!درواقع فامیلای عروس خالم بودند که من تااون روزافتخارآشنایی نصیبم نشده بود!یکی یکی سلام احوالپرسی کردیم ویه گوشه روی مبلشون خودم وجادادم ومشغول صجبت بودیم که یه خانم که بعدافهمیدم زنعموی سمیه اس(عروس خالم)اومد گفت منیژه جان دفترچه عروست کو این بچه فشارش خیلی پایینه،بیحاله یه سرببریمش اورژانس وبیایم
    !خالم روبه زنعمو گفت خدامرگم بده ازصبح اینطوره!خواهرزادم دکتره اورژانس نمیخواد؛ مهرزاد خاله بیا یه نگاه بهش بنداز!
    سرم وبه نشونه باشه تکون دادم وباخاله رفتم تواتاق بچه که سمیه درازکشیده بود.بافشارگیرشون فشارش وگرفتم وتواین فاصله مامان کیفم وازتوماشین آوردمعاینش کردم فشارش پایین بودضعف داشت .یه سرم وآمپول ب کمپلکش براش نوشتم دادم که براش برندبگیرند...یه چندقیقه ای همینطورکه بچه تودلم بود وقربون صدقش میرفتم،باهم حرف زدیم تاداروها رسید!خیلی بی حال بودیکمم افسردگی بعدزایمان داشت که البته همه ی خانمابعدزایمان نیازبه مراقبت ومحبت بیشتری دارند...آمپولش وآماده کردم وگفتم برگرده که براش تزریق کنم..گفت یه زمانی ازآمپول میترسیدم ولی الان که زایمان کردم دیگه روم نمیشه بگم اروم بزن...گفتم نگی هم من خودم حواسم هست نگران نباش...پدالکلی روکشیدم روپوستش واروم آمپول وفروکردم اولش یه تکون بدخورد ولی سریع تموم شدم وآمپول وکشیدم بیرون..وگفتم تموم شد برگرد..
    سرم وبراش وصل کردم ولامپ وخاموش کردم واراتاق اومدیم بیرون تابخوابه...رفتم دستام وشستم وبرگشتم پیش اقوام که دیدم بله بحث ازدواجه من ،دوباره کشیده شده اون وسط😟😟مرتضی (پسرخالم ،شوهرسمیه) یکسال ازمن کوچیکتره والان بچه دارشدند من هنوز ازدواج نکردم😂اینه که بحث داغ شده بود ومن وبامرتضی مقایسه میکردند..خخخ
    کمی خنده های معروف پیچوندن ورفتم وبحث وعوض کردم..یهونگاه ساعت کردم دیدم ساعت ۷بعدازظهره ویه چندجایی کارعقب مونده داشتم،دیدم مامانم که تاشام نخوره پانمیشه که بریم ،کیفم وبرداشتم وخدافظی کردم ورفتم به کارام برسم ساعت ۸_۹شب بود بیرون بودم معده دردم اذیتم میکرد وهرچی خودم ومیزدم به اون ره فایده نداشت!اون پرو ترازین حرفابود...یدونه آمپول رانیتیدین توماشین داشتم(روزقبلش بخاطر معده درد گرفته بودم ولی خب لازم نشد!).جلوی یه کلینیک وایستادم...یکم باخودم یکه بدو کردم دیدم نخیرچاره ای نیست آمپوله رونزنم امشبم تاصبح اذیت میشم!
    ناچارارفتم ازماشین ویه فیش تزریق ازپذیرش گرفتم ودادم به قسمت تزریقات!منشی تزریقات گفت که بفرمایین قسمت آقایون تاپرستاربفرستم!
    خلاصه منم رفتم روی یکی ازتختا پشت پرده درازکشیدم!ولی پرده نبود که خخخ اینورش ومیکشیدی نصفت معلوم بود!بالاش ومیکشیدی کلا لختت ومریض کناریت میدید😂😂خلاصه پرستاراومد ودکمه وزیپ وکمربندم وبازکردم ودراز کشیدم..یه خانم تقریبا همسن خودم بودبه چهرش نمیومد که بدبزنه!
    توفازه گهی پشت به زین گهی زین به پشت بودم که خیسیه پنبه روحس کردم ویهویی چکش طور آمپول وفروکرد!
    یه آی بلندگفتم وچندثانیه بعدش گفت تموم شد وسرنگ خالی روانداخت توسطل ورفت...سریع بلند شدم آماده شدم وگفتم مرسی وازونجازدم بیرون ورفتم خونه خاله شام بخورم!تقریبایکساعت بعدش معده درد دست ازسرم برداشت!

    🕸مرسی مرسی واقعا که خاطرم وخوندین...

    🕸عذرمیخوام اگرطولانی شد.

    🕸انشالله که سلامت وموفق باشید
    مخلصیم
    یاعلی

    ‏هر روزمون شده یه اتفاق تلخِ جدیدِ تکراری...!

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    1
    • ر آفلاین
      ر آفلاین
      رُزِعــآبیـ
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #199283

      من برم خوشحال شدم برام دعا کنید خدا سرنوشتمو خوب رقم بزنه ی راهی پیدا کنم

      ‏هر روزمون شده یه اتفاق تلخِ جدیدِ تکراری...!

      mriawM اکالیپتوسا 2 پاسخ آخرین پاسخ
      3
      • ر رُزِعــآبیـ

        من برم خوشحال شدم برام دعا کنید خدا سرنوشتمو خوب رقم بزنه ی راهی پیدا کنم

        mriawM آفلاین
        mriawM آفلاین
        mriaw
        انسانی
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #199284

        @rhilda موفق باشی دوست عزیز،چرا یه مدت نیومدی انجمن؟

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        3
        • ر آفلاین
          ر آفلاین
          رُزِعــآبیـ
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #199285

          امیدوارم براتون انگیزه ای بشه

          ‏هر روزمون شده یه اتفاق تلخِ جدیدِ تکراری...!

          mriawM 1 پاسخ آخرین پاسخ
          2
          • ر رُزِعــآبیـ

            امیدوارم براتون انگیزه ای بشه

            mriawM آفلاین
            mriawM آفلاین
            mriaw
            انسانی
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #199286

            @rhilda در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:

            امیدوارم براتون انگیزه ای بشه

            من که خوندم انگیزمو ازم گرفت😕

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            3
            • ر رُزِعــآبیـ

              من برم خوشحال شدم برام دعا کنید خدا سرنوشتمو خوب رقم بزنه ی راهی پیدا کنم

              اکالیپتوسا آفلاین
              اکالیپتوسا آفلاین
              اکالیپتوس
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط اکالیپتوس انجام شده
              #199287

              @rhilda من باز بجا نیاوردم با اینکه من و میشناختی عاغا قشنگ معرفی کنید😂
              ممنون حال دلت خوب♥ تو هم موفق باشی

              mriawM 1 پاسخ آخرین پاسخ
              1
              • ر آفلاین
                ر آفلاین
                رُزِعــآبیـ
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #199288

                دوستان من برم اخر شب میام

                ‏هر روزمون شده یه اتفاق تلخِ جدیدِ تکراری...!

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                2
                • اکالیپتوسا اکالیپتوس

                  @rhilda من باز بجا نیاوردم با اینکه من و میشناختی عاغا قشنگ معرفی کنید😂
                  ممنون حال دلت خوب♥ تو هم موفق باشی

                  mriawM آفلاین
                  mriawM آفلاین
                  mriaw
                  انسانی
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #199289
                  این پست پاک شده!
                  اکالیپتوسا 1 پاسخ آخرین پاسخ
                  1
                  • mriawM mriaw

                    این پست پاک شده!

                    اکالیپتوسا آفلاین
                    اکالیپتوسا آفلاین
                    اکالیپتوس
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #199290
                    این پست پاک شده!
                    mriawM 1 پاسخ آخرین پاسخ
                    0
                    • اکالیپتوسا اکالیپتوس

                      این پست پاک شده!

                      mriawM آفلاین
                      mriawM آفلاین
                      mriaw
                      انسانی
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #199291

                      اکالیپتوس یس

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      3
                      • mriawM آفلاین
                        mriawM آفلاین
                        mriaw
                        انسانی
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #199292

                        دلم امشب گرفته خیلی،نمیدونم چرا شاید از خودم حرصم گرفته بخاطر این که کنکور نزدیکه و من بازم نمیخونم😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭

                        ر 1 پاسخ آخرین پاسخ
                        3
                        • mriawM آفلاین
                          mriawM آفلاین
                          mriaw
                          انسانی
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #199293

                          یکی یه چیزی بگه😭 😭

                          آنه شرلیآ 1 پاسخ آخرین پاسخ
                          3
                          • mriawM آفلاین
                            mriawM آفلاین
                            mriaw
                            انسانی
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #199294

                            1221.jpg

                            ای رفیق کسی که رفیقی ندارد ...

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            4
                            • mriawM mriaw

                              یکی یه چیزی بگه😭 😭

                              آنه شرلیآ آفلاین
                              آنه شرلیآ آفلاین
                              آنه شرلی
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #199295

                              mriaw اجی ☹
                              نبینم اشکتو 😟 میفهممت ... منم مثل تو ام , امشب بشین با خدا خلوت کن .ازش بخواه اراده قوی بهت بده وبعدم از فردا طوفانی شروع کن💪

                              mriawM 1 پاسخ آخرین پاسخ
                              3
                              • mriawM آفلاین
                                mriawM آفلاین
                                mriaw
                                انسانی
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #199296

                                1223.png

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                5
                                • ر آفلاین
                                  ر آفلاین
                                  رُزِعــآبیـ
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #199297

                                  دوستان اومدم دو باره خانواده رفتن بیرون میخواستم برم ولی نرفتم

                                  ‏هر روزمون شده یه اتفاق تلخِ جدیدِ تکراری...!

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  4
                                  • mriawM آفلاین
                                    mriawM آفلاین
                                    mriaw
                                    انسانی
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #199298

                                    1224.jpg

                                    ر 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    4
                                    • mriawM mriaw

                                      دلم امشب گرفته خیلی،نمیدونم چرا شاید از خودم حرصم گرفته بخاطر این که کنکور نزدیکه و من بازم نمیخونم😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭 😭

                                      ر آفلاین
                                      ر آفلاین
                                      رُزِعــآبیـ
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #199299

                                      mriaw منم عین توام ماریا

                                      ‏هر روزمون شده یه اتفاق تلخِ جدیدِ تکراری...!

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      4
                                      • اکالیپتوسا آفلاین
                                        اکالیپتوسا آفلاین
                                        اکالیپتوس
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #199300
                                        این پست پاک شده!
                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        1
                                        • mriawM mriaw

                                          1224.jpg

                                          ر آفلاین
                                          ر آفلاین
                                          رُزِعــآبیـ
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط رُزِعــآبیـ انجام شده
                                          #199301

                                          mriaw ببخشید اگه خاطر ه ها ناراحتت کرد

                                          ‏هر روزمون شده یه اتفاق تلخِ جدیدِ تکراری...!

                                          mriawM 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          4
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 9963
                                          • 9964
                                          • 9965
                                          • 9966
                                          • 9967
                                          • 14102
                                          • 14103
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع