-
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانيه ای بند نشدلب تو ميوه ممنوع، ولی لب هايم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشدبا چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هيچ کس، هيچ کس اين جا به تو مانند نشدهر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشين تو در اين سينه خداوند نشدخواستند از تو بگويند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد! -
این سنگ خدایان که تبر می شکنند
روزی که بیایی از کمر می شکنند
بردار تبر را و بزن ابراهیم!
بت های بزرگ زودتر می شکنند -
آن بخت گریزنده
دمی آمد و بگذشت
غم بود،
که
پیوسته
نفس در نفسم بود -
نه چراغ چشم گرگی پیر
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
در شب دیوانهٔ غمگین
که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
در شب دیوانهٔ غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی
نه چراغ چشم گرگی پیر#مهدی_اخوان_ثالث
#شعر