Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
روز آخر ❤️
_
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
م
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
J
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 80.4k بازدیدها 213 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • B آفلاین
    B آفلاین
    Blank
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #494

    ۲۰۱۹۰۶۰۵_۰۰۲۴۵۸.jpg
    🙂

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    14
    • ب آفلاین
      ب آفلاین
      باهآر
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #495

      IMG_20190604_175355.jpg

      %(#00419c)[هیچ قله‌ای آخرین قله نیست.]
      %(#0d53b5)[رسیدن غم‌انگیز است.]
      %(#1162d4)[راه،]
      %(#2176ed)[بهتر از منزلگاه است.]
      %(#3c8bfa)[برویم،]
      %(#4593ff)[بی آنکه به رسیدن بیندیشیم]
      %(#4994fc)[امّا،]
      %(#4c97ff)[واقعا برویم.]

      • من جاي راه رفتن
        پرواز ميكنم...
      1 پاسخ آخرین پاسخ
      16
      • M masoud

        @M-an

        تصویر بسیار قشنگیه
        لایک واقعی داشت🌹 🌹

        T آفلاین
        T آفلاین
        the end
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #496
        این پست پاک شده!
        M 1 پاسخ آخرین پاسخ
        1
        • T the end

          این پست پاک شده!

          M آفلاین
          M آفلاین
          masoud
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #497
          این پست پاک شده!
          1 پاسخ آخرین پاسخ
          2
          • Dr-aculaD آفلاین
            Dr-aculaD آفلاین
            Dr-acula
            اخراج شده
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #498

            یادش ب... هفت سال بیشتر نداشتم، ماه رمضان بود و همه روزه میگرفتند و من خالصانه روزه میخوردم. از آن روزهای زندگیم خاطرات معلق و مبهمی بیشتر نماندست.
            شبهای قدر اطراف مسجد، توی کوچه های خاکی و حیاط مسجد، بازی میکردیم و از ته دل میخندیدیم! چه خنده های شرورانه ای! از زمین خوردن بچه هایی که ازشان متنفر بودم تا جک هایی که مثبت سن‌مان بود. ساعت از دوازده که میگذشت کم‌کم از کارهایم پشیمان میشدم و به فکر توبه! می‌افتادم. چند تایی از دوستانم را جمع میکردم و قرآن می‌آوردیم گوشه مسجد و یواشکی مینشستیم.
            سوره‌ی ناس باز میشد و آیه به آیه تفسیرش میکردم و با هر آیه از پشت گردنم لرزشی شروع میشد و به کلیه هایم ختم میشد.آه خدا ما را میبخشید.
            یادش ب...
            متن جایگزین
            یکم شَوال | 1440

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            13
            • B آفلاین
              B آفلاین
              Blank
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #499

              ۲۰۱۹-۰۶-۰۷ ۰۰.۰۲.۱۷.jpg
              مراحوصله ی شرح حال نیست......

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              9
              • SharllotS آفلاین
                SharllotS آفلاین
                Sharllot
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #500

                DSC_0138۰۰۰.JPG
                خوشگله مگه نه؟:)

                1.gif

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                10
                • B آفلاین
                  B آفلاین
                  Blank
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #501

                  ۲۰۱۹۰۶۰۷_۱۰۳۰۱۹-1.jpg
                  ۲۰۱۹۰۶۰۷_۱۰۳۰۲۰-1.jpg
                  ۲۰۱۹۰۶۰۷_۱۰۳۰۲۳(0)-1.jpg
                  ۲۰۱۹۰۶۰۷_۱۰۳۰۲۶-1.jpg
                  ۲۰۱۹۰۶۰۷_۱۰۳۰۲۷-1.jpg
                  ۲۰۱۹۰۶۰۷_۱۰۳۱۳۶-1.jpg
                  همین الان یهویی😍😍😍
                  مامان گنجیشکه داره به بچش غذامیده😘🤗

                  • منم فوری این لحظات روشکارکردم..😜😛
                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  19
                  • dlrmD آفلاین
                    dlrmD آفلاین
                    dlrm
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #502

                    انگار یه خواب بود.
                    آمد
                    سلامی ، علیکی...در کمال تعجب، مهربانیِ لطیفی
                    دستانم را گرفت نشستیم...گل گفتیم گلایه کردیم اشک در چشمانمان نشست خاطراتمان را مرور کردیم
                    خندیدیم!
                    گفته بودم؟ من ، معنیِ انحنا را بهتر از تو متوجه می شوم 🙂
                    لبانش می خندید
                    غمِ ملموسی در چشمانش بود.
                    اشکانم را پاک کردم گفتم :


                    دائم منتظر بودم فصل زردآلو ها برسد. گویی فقط زرد آلو ها نوید آمدنت را می دادند!
                    مدام از پدرم می پرسیدم که نوبرانه ها نیامد؟
                    شکوفه هایش که باز شده بود.چرا نوبرانه اش نمی آید؟
                    منتظر بودم
                    منتظر رسیدنِ تو !
                    یک روز در راه برگشت به خانه با پدرم بودم که گفت چشمانت را ببند...بستم.
                    بوی خوشی رسید...بوی زردآلویی رسیده نرم و آبدار
                    با تمام یاخته های بدنم نشاطِ از دست رفته ام را دوباره حس کردم.
                    چشمانم را باز کردم
                    گفت : لپ گلی است . نوبرانه ی نوبرانه
                    گفتم : خوش خبر باشید . رسیدنش خیر قدمش مبارک .


                    می اندیشم.
                    نکند خواب بوده! نکند آن شب من خواب بودم...نکند همه ی این خا یک خوابِ خوش بود؟
                    ترس جانم را میگیرد...
                    ساعت را نگاه می کنم
                    نیمه شب است.
                    دفترم را باز می کنم و می نویسم :
                    بسم رب زردآلو ها
                    عمر آدمی کوتاه تر از آن است که دائما جفت چشمانش را با یک فنجان قهوه پشت پنجره جا بگذارد.
                    اصل موضوع این است که،
                    ما بی تو نخواهیم حیات.
                    .|. پایان .|.



                    یکهو:)
                    پ.ن : هنگام نوشتنش این اهنگ داشت پخش میشد : Westlife - Hello My Love
                    پ.ن تر : کاش بازم خوابتو ببینم:) ♥

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    15
                    • F آفلاین
                      F آفلاین
                      fns4565
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #503
                      این پست پاک شده!
                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      0
                      • خانومخ آفلاین
                        خانومخ آفلاین
                        خانوم
                        فارغ التحصیلان آلاء
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #504

                        IMG_20190610_132730.jpg

                        بعد از مدت ها نوشتن ...
                        نگاهمرو گرفتم سمت دریا ...
                        نفس کشیدمممم عمیییق .... خندیدی ..
                        : دیوونه ادم که دریا رو نفس نمیکشه !! باید دریا رو شنید!!
                        میخندم نگاهت میکنم ...
                        من دلم میخواد نفس بکشم ! میدونی چ قدر منتظر این لحظه بودم ‌
                        اخم میکنی .. از این الکی ها ..
                        : ععع ؟؟ پس منو باش که فکر کردم به خاطر منه این همه ذوق اومدن داشتی ..!
                        راه میوفتی که بری .
                        میدوم سمتت دستامو حلقه میکنم دور بازوت
                        میگم امروز تولدمه هااا کجا میخوای بری ؟؟
                        معلومه که به خاطر تو اومدم .. من این دریارو بدون تو میخام چیکار
                        میخندی .. بلند بلند .. سرتو تکون میدی یعنی از دست تو..
                        میگی اونجا رو نگاه اون ته .. دریا ته نداره .. ولی خودمونیم.. تو چی این دریا رو دوس داری .. دریا فقط ی مشت آبه که ی جا جمع شده ..
                        میخندم .. برمیگردم تا اخرین بار موهای فرفریتو نگاه کنم ... لبخندتو حفظ کنم .. که بگم ...
                        پدرم صدام میزنه ..
                        بلند میشم .. شن ها رو از روی شلوارم میتکونم ..
                        به خودم میگم .. راست میگفتی .. دریا فقط ی مشت آبه که ی جا جمع شده .. ولی وقتی بدون تو بیام ..
                        دیگه دریا رو دوست ندارم ...
                        دلم برات تنگ شده ❤

                        IMG_20190610_161436.jpg

                        ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        19
                        • Marzieh.khM آفلاین
                          Marzieh.khM آفلاین
                          Marzieh.kh
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #505

                          20190601_152854.jpg
                          یک شلوغی در این حوالی...

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          19
                          • amir bahramiA آفلاین
                            amir bahramiA آفلاین
                            amir bahrami
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط M.an انجام شده
                            #506

                            امروز پدرم با برادرم کلی دعوا کردن کلی به هم توهین کردن نزدیک بود فیزیکی هم درگیری پیش بیاد. این یه عادت شده برام دیدن دعواهای اینا. همیشه از بچگیم تو ارزوی این بودم که کاش میشد توی یه خانواده دیگه بزرگ میشدم. خانواده من و کلا فامیلای ما ادمای بی فرهنگ و بیشعوری هستن (روک و روراست گفتم) یه خانواده و فامیل بی فرهنگ و تحصیل نکرده و قشر کم درامد.

                            نمیدونم خودمم نمیدونم شاید اینکه هی ایده هایی بزرگ میان تو ذهنم هم به خاطر این ماجرا و استرسش باشه.

                            پدرم وقتی بچه بود پدر مادر (لعنتیش ) مرده بودن. ازدواج کرده بود با مادرم و سه برادریم و یه خواهر که من اخریشون هستم.

                            خواهرم و برادر بزرگتر ازدواج کردن و یه برادر بزرگتر از خودمم دارم که اونم ازدواج کرد ولی الان داره طلاق میگیره به خاطر بی پولی .پدرم از زمانی که من چشمامو باز کرده بودم قرص اعصاب میخورد. دایم برادر بزرگتر رو میزد دایم مادرم رو میزد دایم اون یکی برادرم خواهرم رو میزد منو فقط میترسوند نمیزد نمیزد که نه کم میزد 😕

                            همیشه ارزو داشتم اونقدر قوی باشم که تنها بتونم سرمایه جمع کنم بتونم کار کنم بتونم از این جا یعنی از خانوادم و ادمایی که تو این کشور هستن و فکرشون فقط پیش خدا و 2000 سال پیشه خلاص بشم. همیشه دوست داشتم و دارم که یه روز توی لباسی که میخوام یعنی کت و شلوار شیک توی خیابون های نیویورک راه برم.

                            همیشه توی پس زمینه ذهنم فکرم پیش 15 سال دیگه هست که صبح ساعت 8.45 دقیقه هست و طلوع خورشید رو میبینم وقتی توی خیابون دارم به طرف یه قرار مهم میرم و سمت چپم bank of america هستش و هوا خیلی خنک وعالیه و من دارم ساعتم رو نگاه میکنم که ببینم چنده 8:45 دقیقه و من یه کت و شلوار خیلی شیک با یه کراوات شیک قرمز پوشیدم و همه چی عالیه یه ادم با شخصیت و مرتب.

                            از شما چه پنهون اینو میخواستم بگم که راستش من هیچ شکی ندارم 15 سال دیگه 20 سال دیگه اینطوری ام یعنی اون موقعیت دقیقا پیش میاد اصلا شکی ندارم چون تلاش کنی میشه حتما.

                            چندین بار خواستم خودکشی کنم یکی 16-17 سالگیم که دعواها متمرکز شده بود روی من به خاطر وضعیت درسی بدم که به خاطر عمل نتونسته بودم مدرسه برم و افسرده شده بودم. دعواهای خانوادم بیشتر و بیشتر افسرده ام کرد و فقط تحمل کردم و رفتم پیش دکتر مغز و اعصاب و قرص بازی شروع شد ولی یه سال بعد تموم شد و دیگه نرفتم.

                            نمیدونم غصه چی رو بخورم برادر بزرگتر که الان کارگری میکنه با اینکه ذهن عالی و ابتکاری داره چون پدرم نذاشت درس بخونه.

                            این یکی برادرم که بازم نذاشتن درسش رو ادامه بده و تو همون لیسانس موند. اون خواهرم که زود ازدواج کرد و رفت. از خواهر زاده ام که افسرده شده و تنها رفیقمه. یادم رفت بگم من 6-7 سالی میشه هیچ دوستی ندارم. تنهام همیشه ولی از تنهایی لذت بردم ولی همین وقتا مثل الان بهتر بود ادمی باشه که میتونستم حرف بزنم. از دو سال پیش تا الان تو وضعیت خیلی بدی بودم و فقط ادم مجازی کنارم بود ولی تو بدترین لحظات منو تنها گذاشتن تو بدترین لحظات زندگیم. نمیگم بدن به هر حال از اینکه تا جایی که از دستشون برمیومد کمک کردن ممنونم.

                            پدرم دایم مادرم رو میزد الان بعده مدت ها دوباره میزنتش و من خسته شدم از این خانواده و واقعا دیگه برام مهم نیست کی کی رو میزنه و کی داره میکشه و کی داره کشته میشه. همه چی مثل یه توهم شروع شد و مثل توهم ادامه پیدا کرد.
                            دل نوشته از طرف یه ادم با حال بد.

                            _Biliifti__ 1 پاسخ آخرین پاسخ
                            21
                            • خانومخ آفلاین
                              خانومخ آفلاین
                              خانوم
                              فارغ التحصیلان آلاء
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #507

                              500x500_1560520129972010.jpg
                              امشب تصمیم گرفتم برم ... هنوز به هیچکس نگفتم ...
                              ریز میخنده و عروسک رو میزارع روی پاش :
                              اره امشب دیگه میرم ... تو که منو میشناسی ؟؟ آدما یهو میرن دیگه !! بی سرو صدا ... فقط به تو میگم چون تو به هچکس نمیگی ... نمیگی دیگه نه ؟؟
                              عروسک با چشمای دکمه ای نگاهش میکنه ... موهاش ریخته تو صورتش .. با دست موهاشو میزنه کنار ..
                              سرشو یکم کج میکنه و میگه :
                              اونجوری نگاهم نکن دیگه !! نمیخام بمیرم که !! فقط میخوام برم .. این ادما دیگه به درد موندن نمیخورن ... یا نا امیدن .. یا شکست خورده .. یا کور و کر .‌‌‌.. چی ؟! منم ناامیدم ؟! ن لبخندمو ببین ؟؟
                              دستاشو میزاره دو طرف لبش و خنده میکشه رو صورتش(:
                              بعد بلند میشه که بره .. دو دله که عروسک رو ببره یا نه ...
                              میزارتش روی صندلی و میگه
                              ببین اونجایی که من میرم ادماش نمیخندن ... ادماش عاشق نمیشن .. ادماش با خنده بیدار نمیشن .. ادما با بغض میحوابن ... ادما خستن .. پس نمیتونم تو رو ببرم باشه ؟؟
                              گریه نکن دیگه ... من میرم و بزرگ میشم ولی قول میدم بیام و باهات بازی کنم ... من نمیشم مثل اونا ...
                              بزار ی بار دیگه برات بخندم ... اها ... بفرما(:

                              ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              15
                              • dlrmD آفلاین
                                dlrmD آفلاین
                                dlrm
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط dlrm انجام شده
                                #508

                                واییی امروز رفتیم نمایشگاه گل و گیاه 😍
                                خب من چجوری نمیرم برای اینا اخه 😍 ♥
                                اخه نگا کن
                                خب اینو ببیییین
                                برگاش صورتیِ روش قلب قرمزِ 😍 🙈
                                IMG_4707.JPG
                                خب من فداتون بشم کههه ♥ 😍
                                IMG_4688.JPG

                                اینارو نگا شبیه کلمِ 😍 💚
                                IMG_4695.JPG

                                عمه دلی هم خرید کرده صد البتههههه 😂 ♥ میشه چیزی نخرم اصا؟ 😍 ♥
                                IMG_4692.JPG

                                وووووو 😍 ♥ 🙈
                                IMG_4726.JPG
                                خداوکیلی نگا اخه ♥ 🌿 😍
                                IMG_4702.JPG
                                چجوری از اینا کم خریدم اخه؟ ♥ 😞
                                IMG_4718.JPG IMG_4697.JPG

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                20
                                • M آفلاین
                                  M آفلاین
                                  masoud
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #509

                                  1559838039972286.jpg

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  16
                                  • romisaR آفلاین
                                    romisaR آفلاین
                                    romisa
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #510

                                    دلم گرفته از این جامعه همه جوره خراب
                                    از همسایه هایی که مواد می فروشن....
                                    از ادمای معتادی که خیلی زیاد می بینی توو خیابونا..‌‌‌.
                                    از جووونا.....
                                    از هرچی سیگار و قلیون و هر چی مواده متنفرمممممممم
                                    از همینایی که زندگی خیلیا رو به خاک سیاه نشوندن....
                                    چیزایی که نمیشه گفت:(((.....
                                    از اینکه امنیت خیلی وقتا از خیلی از محله ها رفته
                                    از اینکه چن بارم از حیاط خودمون دزدی شده و دزدی که دوباره امشب اومد سر بزنه و منتظره کی همه بخوابن.....
                                    از خوابی که پریده........
                                    دلم گرفته از دلای ناپاک ادمای واقعی.....
                                    از این جامعه ی دروغین......
                                    از این همه فریب.........
                                    و باز هم خوابی که پریده......
                                    خیلی خستم از این جامعه...
                                    نمی دونی به حال کی گریه کنی؟!
                                    خودت یا بقیه.....
                                    و حرفا و کارایی که زجرت میده....
                                    از عصبی شدن هایی که داره میره کم کم سمت بی تفاوتی و رگ غیرتم که اونم داره خشک میشه.....
                                    اصلا چی کار میشه کرد....
                                    و شبایی که خانواده های این محل تا صبح کشیک میدن....
                                    و دزدهایی که هر ساعت حلوتی پیداشون میشه..نصفه شب ...۵ ۶ صبح...بعدازظهرای خلوت...
                                    و در آخر از این پست که اصلا نوشتنش هم فایده ای داره جز دردِ دل....

                                    #اللهم عجل لولیک الفرج

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    17
                                    • Marzieh.khM آفلاین
                                      Marzieh.khM آفلاین
                                      Marzieh.kh
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #511

                                      مثل تو که دریا به همت میریزد !
                                      مثل تو که این موج برافروخته هرشب میزند مشت به تنهایی خیست !
                                      مثل تو که اکنون قدحی در دستت و دلت میگوید باید این خون هارا از خودش پاک کنی..
                                      ماجرا چیست..؟تو میدانی..!
                                      میدانی و اما
                                      جان نداری
                                      منتظر مانده ای از دور کسی سر برسد بزداید خون ها را از دل !
                                      ماجرا چیست..؟تو میدانی..!
                                      آن قدر کور شدی چشمی نداری که ببینی در دلت چه خبر ها که نیست..
                                      #خودنویس

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      9
                                      • amir bahramiA آفلاین
                                        amir bahramiA آفلاین
                                        amir bahrami
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط amir bahrami انجام شده
                                        #512

                                        بمان برای ساختن نساز برای ماندن

                                        دوست داشتم وضعیت رو بهتر میدیدم بقیه رو شاد ولی چیکار میشه کرد که نه اشتباه من بوده و نه اشتباه اون یکی . اشتباه رو اونایی کردن که خیلی خیلی خیلی زمان پیش تصمیم های اشتباه گرفتن و نمیدونستن رو امروز ما تاثیر داره. یه زمانی یه نفر چیزی تاسیس کرده بود به اسم سپاه دانش. ولی چرا تاسیس کرده بودش؟ برای اینکه ریشه تمام چیزایی که هست به اسم زورگویی و استعمار به این مردم فقط یه چیزه: نبود دانش و شعور. بحث الان هم نیست این وضعیت. این وضعیت علتش برمیگرده به چند صد سال قبل که فرهنگ این جا نابود شد علم کم ارزش ترین شد. یه زمان اون ادم میخواست وضعیت رو درست کنه این سپاه دانش تو روستاها تو شهر ها تو قبیله ها همه جا بیشتر شده بود واین اجباری شده بود که مردم هر کی که هستن هر کجا که هستن درس بخونن. ولی نذاشتن این وضعیت ادامه پیدا کنه نه مردم ایران و نه این حکومتی که الان توش هستیم بلکه به قول همین برنامه 90 دست های پشت پرده. الان از اون سپاه دانش هیچ خبری نیست و بعدا اسمش هم عوض شد به نهضت سواد اموزی ولی الان سوال اینه که این سازمان این موسسه یا هر چی که هست الان کجاست؟ هیچکسی نمیدونه. خیلی خوبه نه؟ علم دانش کلا دیگه نیست و از طرف دیگه هم فشار روی مردم واقعا خوبه خیلی خوب داره همه چی خراب میشه. راهنمایی هر یه ادم = بهتر شدن وضعیت برای کسایی که اینده زندگی میکنن اگه وضعیت میخواد درست بشه باید سرمایه گذاری بشه رو تک تک ادمایی که اینجا هستن روی علمشون روی شعورشون. واقعا عوض شدن ""بعضی چیزا"" تو ظاهر به نظر میاد وضعیت رو درست کنه ولی اصل راه حل نیست دایما تو فکر این عوض کردن این ادم و اون ادم هستیم به امید عوض شدن وضعیت ولی تغییر رو باید ما از خودمون شروع کنیم با زحمت خودمون با حمایت از کسایی که دوسشون داریم یاد یه جمله ای افتادم که میگفت اگه میخواید برای صلح جهانی کاری میخواید بکنید تو خونه خودتون بمونین و به خانواده تان عشق بورزید. تغییر از خود ما و اطرافیان ما شروع میشه. میگه که اگه میخوای یه جا رو نابود کنی اول علم و دانش رو از اونجا بگیر و دوم زن ها رو محدود کن(محدودیت که هیچ الان کاملا محدود شدن و الان به جای این که دنبال ذاتشون برن و همه چی رو مرتب کنن(چون ذاتشون ساپورت کردن هست) برای پیشرفت ولی بیشتر خراب میکنن ولی نه عمدی . به خاطر وضعیتی که هست و توجهی که نمیشه. این یعنی اینکه اونایی که میخوان اینجا رو خراب کنن دارن عمیقا روش کار میکنن). این حرف من و اون یکی نیست. اگه دقت کنین واقعا راست میگه
                                        یه حرف دل بود

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        5
                                        • amir bahramiA آفلاین
                                          amir bahramiA آفلاین
                                          amir bahrami
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط amir bahrami انجام شده
                                          #513

                                          3 تیر 98 ....
                                          خونوادم بعده چند روز مسافرت دوباره اومدن .. فقط میتونم بگم حالت تهوع بهم دست میده از دیدنشون
                                          هی میگم کاش خونوادم نبودن هر بار که میبینمشون حالم بد میشه
                                          اینا رفتنی تیستن نمیدونم اگه دست خودم باشه دورترین جای ممکن میزدم که نبینمشون
                                          وایییی نفسم بند میاد وقتی اینارو میبینم
                                          نمیدونم واقعا تو فکرمه که یه جای دور بزنم و واقعا هم میزنم از دست این ادما خلاص بشم
                                          .
                                          .
                                          .
                                          .
                                          .

                                          تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که در اتاق رو ببندم و و صداشون رو نشنوم و نبینمشون

                                          داشتم دنبال یه تصویر میگشتم توی اینترنت که بزنم پای این پست که این رو دیدم و انتخاب کردم بدون توجه به معنیش ولی بعدا فکر کردم معنیش چی میتونه باشه ... دیدم معنیش همون درمونده شدن از دست این که با این خونواده چی کار کنم هست یه نیاز به کمک برای خلاص شدن از این خونواده ....

                                          متن جایگزین

                                          Her-Dimensions

                                          marziye  banoM 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          4
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 24
                                          • 25
                                          • 26
                                          • 27
                                          • 28
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع