خــــــــــودنویس
-
نوشتهشده در ۲۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زندگی هر کسی یه کتاب قطوره که هر صفحه اش
یک روز از زندگیشه
بعضی صفحات هستن هایلایت شدن ولی بعضی صفحه ها هم هستن که
خط خطی شدن
میدونن نمیشه صفحات این کتاب رو کند واسه همین ته تهش همینه خط خطی اش کنی
شاید خود اون صفحه خوبه هااا ولی ماجراهای صفحه های بعد گند میزنه تو کلی صفحه قبل و دست خطی که قراره صفحه های بعدی رو بنویسه
میگن یه روزی روزگاری یکی بود
عاشق شاهی میشه
شاه به محضر میخواندش و گفتگویی سر میگه
بعدش میگه
یا باید ترک شهر و کشور کنی یا سرت رو باید از دست بدی
اون شخض ترک شهر رو انتخاب میکنه
بعد از خروج از محضر شاه دستور میده سرش رو قطع کنند
یکی میگه
اون بیگناه بود ملکه
ولی ملکه میگه
شاه گفتا زانک او عاشق نبوددر طریق عشق من صادق نبود
گر چنان بودی که بودی مرد کار
سربریدن کردی اینجا اختیار
هرک سر بر وی به از جانان بود
عشق ورزیدن برو تاوان بود
گر ز من او سربریدن خواستی
شهریار از مملکت برخاستی
بر میان بستی کمر در پیش او
خسرو عالم شدی درویش او
لیک چون در عشق دعوی دار بود
سربریدن سازدش نهمار زود
هرکه در هجرم سر سر دارد او
مدعیست دامنتر دارد او
این بدان گفتم که تا هر بیفروغ
کم زند در عشق ما لاف دروغ
این شعر زیبا از منطق طیر عطار هست در قسمت عذر آوردن مرغان
خیلی چیزا تو دنیا گفتنی نیست
چشم ها زبانی دارند که خیلی از آدما دنبال این هستن که با زبون اونو بفهمن
هنوزم یه تارِ موتوُ به دنیا نمیدم●♪♫
همین دیشب بازم خوابتو دیدم ●♪♫ -
نوشتهشده در ۲۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۴:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۴:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زندگی مثل سیگاره
اگه مبتدی باشی تا بیای بفهمی که تو رو گرفته یا نه
میبینی تموم شد
زندگی مثل ماری جواناست همش میکشی که فاز بگیری که نمیفهمی و کلا قاطی میکنی چون زیادی زدی دادا
تو زندگی اگه بخوای حسش کنی و فازش رو بگیری باید به یه چیزی مقید باشی باید به یه چیزی متعهد باشی
عشق
ازدواج
درس
خانواده
یا هر چی
زندگی مثل قماره
تا میخوای باخت ها رو جبران کنی بیشتر میبازی
و یک لحظه به خودت میای که دیگه چیزی نداری از دست بدی
زندگی مجموعه ای از ثانیه هاست
تو زندگی باید یه روزی بشینی و ثانیه ها رو بگذاری رد بشن
بری تو فکر و ببینی چی برات مهمه؟
پول؟
وقتی پول برات مهمه نباید کاری رو مفت کنی
وقتی عشق برات مهمه نباید خرجش کنی
و وقتی خانواده برات همه نباید کاری کنه که ...
پ.ن:زندگی کوتاهه ولی میشه کوتاه ترش کرد... -
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۶:۳۲ آخرین ویرایش توسط _nawrm_ انجام شده
گاهی احساس میکنی که اگه وقت بذاری و به یه سیب زمینی پخته عشق بورزی بیشتر جواب میده تا به بعضی آدما …
.
:)) -
نوشتهشده در ۲۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۹:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۵۴ آخرین ویرایش توسط Dr.agon انجام شده
-
در اتوبوس باز میشه و من از روی صندلی سبز رنگ کنار سکو بلند میشم
یعنی منو میشناسن؟
اگر منو ببینن چه جوری برخورد میکنن
دستام میلرزه یاد تو می افتم اصلا چرا باید بیان؟
بیان اما چرا پیش من چرا الان؟!
الان که تموم شد؟!
الان که دیگه قرار نیست اتفاقی بیوفته
میشناسمشون بین جمعیت دست تکون میدم
لبخند یادت نره
لبخند میزنم دوسشون دارم.. اره دوسشون دارم مثل تو
هرکسی که دوسش داری رو دوسش دارم
میان سمتم
قدمام رو تند میکنم..
پدر؟
پدرجان سلام..
لبخند میزنن.. مصنوعی نیس.. حس میکنم گرماش پر میکنه
مادر که لبخند میزنه شبیه تو میشه
دلم میخاد گوشیمو دربیارم و عکست رو بگیرم کنار چهرش
چه قدر شباهت..
میرم جلو و مادر و بغل میکنم صورتشو میبوسم
مهربونه بوی گل میده بوی مادر بوی عشق
میخام پلاستیک رو از دست پدر بگیرم که دستشو عقب میکشه
نه دخترم سنگینه خودم میارمش
لبخنداشون هنوز توذهنمه
گوشیم رو درمیارم و میگم زنگ بزنم؟
نگران میشه بدونه تنها اومدین این همه راه رو از شمال تا اینجا
مادر سرتکون میده
نه نه عزیزم نمیخایم بدونه
سری تکون میدم ومیگم چشم
نگاهشون میکنم انگار تو رو میبینم
میبرمشون سمت ماشین قفل در رو میزنم وسوار میشم
پدر یاعلی میگه و مینشینه
اروم حرکت میکنم سمت خونه
گه گاهی به مادر نگاه میکنم و نگاهامون درهم گره میخوره
ناخوداگاه میگم
خیلی شبیه شماست.
لبخندتون نگاهتون..پدر میخنده و میگه فکر میکردم همه میگن شبیه منه بیشتر تا مادرش..
نگاهش رو برمیگردونه سمت شیشه
-چرا همراهتون نیومد؟
+بهش نگفتیم برای چی میایم.. اونم درگیر کارشه.. خودمون خواستیم بیایم
پشت چراغ قرمز نشستیم و من زل زدم به ماشین جلویی..
یعنی قراره چی بشهادامهدارد..
-
نوشتهشده در ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ۱۸:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
اخراج شدهنوشتهشده در ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ۱۹:۵۷ آخرین ویرایش توسط به سان خورشید انجام شده
جهان و پدیده های آن دو تعریف مشترک دارند: هست و نیست
-
اخراج شدهنوشتهشده در ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ۲۰:۰۱ آخرین ویرایش توسط به سان خورشید انجام شده
چرا در دعا هایمان از خدا آنچه را می خواهیم که لایق آن نیستیم یا اینکه برای ما شدنی نیست؟ از من بپرسید میگویم استجابت دعایتان پشتوانه ای به نام تلاشتان می خواهد
-
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ۵:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
#آشتی با خدا
-
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ۶:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سکوت همیشه از حرف های نگفته نیست
گاهی حکایت از فاصله ی دل هایمان است.....
دور شده ایم از هم ....نه که دیگری حرفی برای گفتن نماند نه
غریبه شده ایم حرف هایمان آشنای دل هم نیست .. -
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ۶:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۵:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۶:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۸:۱۹ آخرین ویرایش توسط masoud انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۸:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!