خــــــــــودنویس
-
یه غروبِ بی نظیر : ) -
جهان و پدیده های آن دو تعریف مشترک دارند: هست و نیست
-
چرا در دعا هایمان از خدا آنچه را می خواهیم که لایق آن نیستیم یا اینکه برای ما شدنی نیست؟ از من بپرسید میگویم استجابت دعایتان پشتوانه ای به نام تلاشتان می خواهد
-
#آشتی با خدا
-
-
اره ی سری حرفایِ نمادینت قشنگن اما حقیقت میگه قلاده افتاد دور گردن چه پلنگ باشی چ روباهِ شَلِ گَر...
تازه اولی ک باشی ذلت رو بیشترم درک میکنی...
حرفای تو واسه آموزشه شنا توی وان حموم خوبه،واسه کسی ک دستش ب کف استخر برسه!نه کسی ک سرش هم ب روی اب نمیرسه...واسه کسی ک لب ساحل لم داده رو ماسه ،دست تو دست یکی دیگه ابمیوه میخوره نه کسیکه زیر آب،آب تنفس میکنه و ریه اش و معدش پر آب شدن وکبودی خودشو داره میبنه....
راهی ک قراره استخوونات به خورد خودت بدن تا زنده بمونی،مسخره است سخنرانی درمورد خواص مواد غذایی!!!
من اگ چیزی نمیگم نه اینک قبولت دارم،مسخره است واسم بحث کردن
بگذریم...ی دفعه متوجه میشی نشستی روی صندلی ده سال پیش با این تفاوت الان دو چیز اضافه داری؛ ی جسم زوار در رفته با ی روح مریض...
و اونوقت روح همه چیز جدا میشه،همه چیز واست سرد و بی معنی میشه؛خنده و گریه ی بقیه واست فقط عروسک گردونی ماهیچه هاست...
مثل بز زل میزنی ب آینه ی زمان و بین شیرجه ب وسط چرخ گوشت یا آبمیوه گیر،خودت گزینه ی جیم آسیاب رو هم اضافه میکنی و میزنی گزینه ی دال همه ی موارد...
هویت فطرتتو اروم اروم شیره اشو میکشن بیرون از ته قلبت،ی روز متوجه میشی مثل ی خودکار،با ی ظاهر سالم و روپا، تموم شدی....و انوقت توی هر سطل زباله ای،هتل 5ستاره ی مابقی عمرت میشه...گفت بهش؛ له میشی وقتی داری میبنی منو نوک قله و تو هنوز پاینن درگیر بندپوتیناتی....
گفت هرکی راه خودشو میره...
-
چـوب خدا
شاید همان بغضی باشد که دخترت سال ها بعد میخورد
و تو در عمق چشمانش
خاطره تلخ رفتنت را میبینی
تو را نمیدانم
ولی من عجیب به خُـــــدایی که آن بالاست
مُعتقــِدَم
... ! -
معرفت زینجا تفاوت یافته است..................این یکی گرگ آن یکی دزد گشته است...
-
رفته بودم درمونگاه...
با یه دنیا دردی که رو جسمم نشسته بود...
اما یه امیدی وسط همه اون دردا سو سو میزد...
یه فرشته سفید پوش که توی اتاق نشسته . با یه لبخند . کسی که میتونه حال بدمو خوب کنه... یه دکتر...
نوبت گرفتم و نشستم رو صندلی . ساعت یازده صب بود و گفتن دکتر حداکثر تا 5 دقیقه دیگه میاد . خودش گفته بود تو راهه...
پنج دقیقه گذشت نیومد...
نیم ساعت...
یه ساعت...
دو ساعت...
ساعت یک شد...
حال بد من . نور امید من . تصورات من...
وای از فرشته ای که توی دلم مرد...
پاهام میلرزید... از شدت درد . اما به هر ضرب و زوری بود پاشدم و رفتم پیش منشی ... اخم کرد و یه لحن بد : خانوم دکتر سرشون شلوغه میان بالاخره .. شمام مشکلی داری میتونی بری...
مریض شدن جرم بود؟
تو این کشور جرمه؟
پیش این آدمای تازه به دورون رسیده از خود راضی چی؟ جرمه؟
رفتم... رفتم خونه پیش پرستارای خونواده ...
اینبار با آبجیم و همسرش رفتم .. دوتا پرستار...
چه احترامی !!
دیگه از لحن تند اون منشی خبری نبود!!
خانوم دکتر دیگه سرش شلوغ نبود!!
اما هنوز نیومده بود درمونگاه.. لوکیشن دکترو بهمون گفت و ما راه افتادیم رفتیم پیشش ...
داشت چایی میخورد:)
باورت میشه؟ 50 تا مریض منتظرش بودن و اون...
کپ کردیم سه تایی ...
زدیم بیرون بی هیچ حرفی...
اینکه تهش مریضی من با پارتی داره خوب میشه بماند...
اینکه یه عده بیمار بدحال به جرم پارتی نداشتن درد میکشن بماند...
اما چی شد که یه دکتر انقدر سنگ میشه؟ انقدر بی تفاوت میشه نسبت به بقیه...
میدونی؟ یکی بود علائم بیماریش مث من ولی یه ماه بود که درگیر بود..
چرا؟
چون خانوم دکتر نمیخواست مریضشو از دست بده .. قطره چکونی خوبش میکرد.. زجرش میداد تا پول دراره...
میدونی؟ اولین باری بود که تنها رفته بودم دکتر .. همیشه یه پارتی نامی وجود داشت که دکتر با دیدنش لبخند بزنه و من بشم مریض سفارشی .
فک میکردم فقط یه اسمه و واسه همه مریضا همینقدر خوب تا میکنن ولی...
دلم گرفته..
دلم واسه مظلومی مردمم گرفته...
واسه سنگدلی بعضی دکترا...
میدونی؟ دیگه نمیخوام دکتر بشم... دیگه نمیخوام بیمارستان کار کنم...
دیگه نمیخوام حتی به شوخی .. حتی الکی ننگ همکار بودن با اون خانومو بیارن اول اسمم..
آبجیم میگفت پروسه ای که من تو نصف روز رفتم یه مریض معمولی باید تو یه هفته بره...
کاش کاری برمیومد... اما نمیاد... نمیشه رفت یقه دکترو گرفت و گفت وجدان داشته باش .. که لعنتی تو قسم خوردی.. که من کیسه پول نیستم.. که...
کاش میشد واسه همه مریضا پارتی شد تا کارشون زودتر راه بیفته..
کاش... -
چون گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم ...
قیصر امین پور
حال دلتون دریایی