-
@m__sadra__b من نمیزارم شما به ارزوی قلبیتون برسید
-
@m__sadra__b -
ارزوی قلبیم اینه به ارزوی قلبیم نرسم
@fatemeh_banoo -
@m__sadra__b جمله سنگینی بود
-
خودمم سنگینم
البته الان گشنمه :|
خلاصه اینکه اگه نمیخواین به ارزوی قلبیم برسم باید کاری کنین به ارزوی قلبیم برسم
فعلا 50 بریزین تا برم سزار قیمت بگیرم
@fatemeh_banoo -
@m__sadra__b من اگر پنجاه داشتم اینجا بودم اخه
برید ی چیزی بخورید شام من حالا حالا طول میکشه بخورید -
شام شما بیشتر میچسبه ولی
صبر پیشه میکنیم ...
قسظیش میکنم 3 تا 20 خوبه ؟
@fatemeh_banoo -
@m__sadra__b
اقا من شام نمیدم به شمااا
ن خیرم من بی پولم -
a! آدمها را مهم نکنید
همانطور که زیرشان را خط میکشید
به آنها نشان دهید
بلدید دورشان را هم خط بکشید
آدم ها که مهم شوند
دیگر به چشمشان ریز میرسید
به آنها یادآوری کنید
که این خودِ شما بودید
که آنها را واردِ عرصه کرده اید
تا خودکار های قرمزتان جوهر دارند ، شروع کنید
خیلی ها را باید پرنگ تر خط بزنید ...! -
خب دیگه
من دوباره فعلا
شب همگی خوش ( : -
خیلیا اولش نمیخواستن بهم شام بدن
ولی بعدش دادن و گفتن فقظ برو ...
ولی دیگه دیر بوده ...
بعصی وقتا زود دیر میشه ...
زود ...
@fatemeh_banoo -
سلام دوستان
-
بچه ها راسته میگن سهمیه ها زیاد شده؟
-
همممممممممم
-
چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:
۱-از کاسبی پرسیدند:
چگونه دراین کوچه پرت و بی عابرکسب روزی میکنی؟!
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش
مرا در هرسوراخی که باشم پیدامیکند
چگونه فرشته روزیش مراگم میکند.
۲-پسری بااخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری میرود،
پدردخترگفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دخترنمیدهم!
پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود،
پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسرمیگوید:
ان شاءالله خدا او را هدایت میکند!
دخترگفت: پدرجان
مگر خدایی که هدایت میکند
با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟!
۳-ازحاتم پرسیدند: بخشنده ترازخود دیده ای؟
گفت: آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود، یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم
کباب کرد.
گفتند: توچه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشنده تری؟
گفت: نه!
چون او هرچه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.
۴-عارفی را گفتند: خداوند را چگونه میبینی؟
گفت: آنگونه که همیشه می تواند مچم را بگیرد اما دستم را میگیرد