-
چه خوش صید دلم کردی،
بنازم چشم مستت را
که کس آهوی وحشی را
از این خوشتر نمیگیرد
* حافظ -
اگرچه دل به کسی داد
جان ماست هنوز ...
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز- سعدی
-
زروی دوست دل دشمنان چه در یابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کجا
مبین بسیب زنخدان که چاه در راهست
کجاهمی روی ای دل بدین شتاب کجا
بشدو یاد خوشش باد روزگار وصال
خودآن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب زحافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا -
چه زیبا میشد این دنیا
اگر شاه و گدا کم بود
اگر بر زخم هر قلبی
همان اندازه مرهم بود
چه زیبا میشد این دنیا
اگر دستی بگیرد دست
اگر قدری محبت را
به ناف زندگانی بست
چه زیبا میشد این دنیا
کمی هم با وفا باشیم
نباشد روزگاری که
نمک بر زخم هم پاشیم
چه زیبا میشد این دنیا
نیاید اشک محرومی
زمین و آسمان لرزد
ز آه و درد مظلومی
چه زیبا میشد این دنیا
شود کینه ز دلها گم
اگر بشکستن پیمان
نگردد عادت مردم -
خانه دل تنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم!
پدرم گفت: چراغ
و شب از شب پُر شد!
من به خود گفتم: یک روز گذشت…
مادرم آه کشید:
زود بَر خواهد گشت…
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم بُرد…
-
این پست پاک شده!
-
تکه ای از یک غزل
بادهای هست و پناهی و شبی شسته و پاک
جرعهها نوشم و ته جرعه فشانم بر خاکنم نمک زمزمه واری، رهش اندوه و ملال
میزنم در غزلی باده صفت آتشناکبوی آن گمشده گل را از چه گلبن خواهم؟
که چو باد از همه سو میدوم و گمراهمهمه سر چشمم و از دیدن او محرومم
همه تن دستم و از دامن او کوتاهمباده کم کم دهدم شور و شراری که مپرس
بزدم، افتان خیزان، به دیاری که مپرسگوید آهسته به گوشم سخنانی که مگوی
پیش چشم آوردم باغ و بهاری که مپرس#میم_امید
-
این پست پاک شده!
-
**چه شد ؟
اى ...!
با شما بودم؛...
يكى با من بگويد ، از شمايان ، اى شما ايشان!
چه شد ؟ پرسيدم ازْتان ، نيز مى پرسم :
چه خواهد شد ؟ مرا روشن كنيد ، اى روشن انديشان !
يكى پرسيده ايد از خويش ، اى بيگانه با خويشان؟
جواب امّا چه ؟ از پرسيده تان ، همچون نپرسيده ،
كه هر دو يك سخن داريد.
بدم مى آيد ، امّا خوب آگاهم
كه هر دو يك جواب آريد؛
[آرى،
[-هيچ!
-و بارى هيچ !
من اين از پيش تر دانسته بودم خويش
و دانم نيز پيشاپيش ...#م_امید
#چه_خواهد_شد
#سواحلى_و_خوزيات** -
من می دانم…
خدا هم از آفریدن من پشیمان شده است…
رویش نمی شود اظهار پشیمانی کند!
مرا به حال خود گذاشته تا خودم را ویران کنم…
و من چه خوب به این کار آشنایم…
دیگر به خدا هم زحمت نمی دهم!!!…