-
باید که ز داغم خبری داشته باشد
هرمرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری است که از بهت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه دست تبری داشته باشد سخت پیمبر شده باشی و ببینی ...
که فرزند تو دین دیگری داشته باشد!!
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی آنکه دری داشته باشد.
سردر گمی ام داد گره در گره اندوه ..
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد.. -
نشد بدم
دنیامو برا خنده هات
نشد بیای
فرش کنم کوچرو برات
نشد زمین برقصه با ساز ما
نشد نری نبری قلبمو همرات
تو میری ولی شعر میشی
تو کتابم
یه رویای محال
توی خوابم
من لای ابرا دنبالت میگردم
تا شاید یه روز یه جا با بارون بیای بازم
تو اگه بی من بهتری
ترجیح میدم بری
ولی قبل رفتنت
بیا دستمو بگیر
من قول میدم بهت
یه جا شاید بهشت
ما بازم باهمیم
: )) -
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غلّه اندوزندعالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
سعدی -
بابا این شعرا چیه میگید بخدا ب جای این شعرا بحث درسی
-
همش که درس نمیشه
-
ولی شعر هم نمیشه
-
وحی آمد سوی موسی از خدا
بندهٔ ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
یا برای فصل کردن آمدی
تا توانی پا منه اندر فراق
ابغض الاشیاء عندی الطلاق
هر کسی را سیرتی بنهادهام
هر کسی را اصطلاحی دادهام
در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
ما بری از پاک و ناپاکی همه
از گرانجانی و چالاکی همه
من نکردم امر تا سودی کنم
بلک تا بر بندگان جودی کنم
**هندوان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح
من نگردم پاک از تسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و درفشان**
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
موسی و شبان_مولانا -
ﮔﻫﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ،
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ؛
ﺩﺭ ﺩﯾﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ،
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ؟ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮔﻮﯾﺪ:
ﺑﺸﮑﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ،
ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭﯼ!
ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺗﻮ " ﺧﺪﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ...
ﻭ " ﺧﺪﺍ "
ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁخر ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ...
#سهراب سپهری -
مرهم زخم های کهنه ام کنج لبان توست!
بوسه نمیخواهم،چیزی بگو ...
* احمد شاملو
-
گُل فرستادی مرا، ای خوشتر از گُل روی تو
گُل نباشد در لطافت، چون بهشتی خویِ تو
جز دلی رنجور و غیر از نیمه جانی دردمند
من چه دارم تا به جای گُل فرستم سوی تو؟ -
تو مرا آزردی که خودم کوچ کنم,
تو خیالت راحت میروم از قلبت , میشوم دورترین خاطره در شب هایت ,
تو به من میخندی و به خود میگویی باز می آید و میسوزد از این عشق
ولی
بر نمیگردم ,نه
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد , عشق زیباست و
حرمت دارد ...
:)) -
طلوع اوّلین گل سرخ بود
یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!
که پروانه ها
تو را در من سرودند
یادم نیست
اوّلین شعرم را برای تو
که باران کجا می خواند
و پنجره ها فهمیدند
-
تصویر قشنگی ست
برخورد موج با صخره
در یک غروب زیبا
اما …
تا اسیر دریا نشوی
نمی فهمی چه جهنمی ست این زیبایی!