کافه کتاب
️ (وقتی با خوندن هرکتاب یاد آلا میوفتی)
-
سلام صبح پاییزتون بخیر
️
️
️
دلم نمیاد که بهتون روزی ی کتاب رو معرفی نکنم!!
چون اینجوری حال خودم هم بهتر میشه
️
امروز در مورد ی کتاب خیلی جالب دیگه از فردریک بکمن نويسنده آقای ٱوه و خانم بریت ماری
با شما همراه هستیم️
مادر بزرگ سلام رساند و گفت متاسف است
رمان جذاب دیگری است از نویسنده ای خلاق، شوخ طبع و نکته سنج. داستان زندگی و مرگ و داستان یکی از مهم ترین حقوق انسان: حق متفاوت بودن.
یک قاچ کتاب
مامان بزرگ می گوید السا نباید به حرف این احمق ها توجه کند، چون آدم های بزرگ همیشه با بقیه فرق دارند: ابرقهرمان ها را ببین. اگر نیروهای مافوق طبیعی چیزهای عادی و روزمره ای بودند، همه مردم به آن ها دسترسی داشتند
فقط آدم های پرمدعای دنیای واقعی که هیچ چیز را بهتر نمی دانند ممکن است جمله ای تا این حد احمقانه بگویند که «فقط یک کابوس بوده.» هیچ «فقط» کابوسی وجود ندارد؛ کابوس ها موجودات زنده هستند، ابرهای سیاه و کوچک ناامنی و اندوه که شب ها وقتی همه خواب اند یواشکی بین خانه ها رفت و آمد می کنند، همه در و پنجره ها را امتحان می کنند تا راه ورودی پیدا کنند و اضطراب به بار بیاورند
لابه لای آدم ها و صفحات
️
-
سلام ظهرتون بخیر
️
امروز تصمیم گرفتم ی کتاب روانشناسی بهتون معرفی کنم
که این کتاب مخاطب خاصی نداره و برای همه شماس
️
چند قاچ کتاببه خاطر داشته باشید… کار امروز را به فردا نگذارید. کسی را پیدا کنید تا در زندگی به شما کمک کند. به همه احترام بگذارید. بدانید که زندگی همیشه بر وفق مرادتان نیست و گاهی اوقات شکست میخورید. ولی ریسک کنید، در مقابله با دشواری قوی باشید، با زورگوییها مقابله کنید، شکستخوردهها را بالا بکشید و هرگز تسلیم نشوید – اگر این کارها را انجام دهید در این صورت میتوانید زندگی خود را به شکلی بهتر تغییر دهید… و شاید حتی دنیا را!
سرهنگ دوم ارتش که مسئول ماموریت آزادسازی بود، به من اطلاع داد که باید حملهی خطرناکی را در روز انجام دهند. بدتر از همه این بود که تنها راه برای انجام موفق عملیات فرود سه هلیکوپتر نیروی نجات در میان آن محوطهی کوچک بود. ما در مورد گزینههای دیگرِ تاکتیکی صحبت کردیم ولی سرهنگ دقیقا درست میگفت؛ اگر شانس غافلگیر کردن دشمن را داشته باشید، بهتر است شبانه برای عملیات نجات اقدام کنید، ولی این بار این گونه نبود و اگر نمیجنبیدیم گروگانها جابهجا و یا کشته میشدند.
من ماموریت را تایید کردم و ظرف چند دقیقه، نیروی نجات سه هلیکوپتر شاهین سیاه را اعزام کرد و در مسیر محوطهی گروگانگیری مستقر شدند. (تختخوابت را مرتب کن – صفحه ۵۸)کتاب در بطن زندگی دریاسالار ویلیام اچ اتفاق میوفته و چون زبان خاطره گویی هم داره صرفا حوصلتون سر نمیره و این که ی کتاب نصیحت گرانه نیس و خیلی جذابه
خوندش رو از دست ندید
️
لابه لای صفحات و آدم ها
️
@دانش-آموزان-آلاء -
سلام ظهرتون بخیر
️
امروز تصمیم گرفتم ی کتاب روانشناسی بهتون معرفی کنم
که این کتاب مخاطب خاصی نداره و برای همه شماس
️
چند قاچ کتاببه خاطر داشته باشید… کار امروز را به فردا نگذارید. کسی را پیدا کنید تا در زندگی به شما کمک کند. به همه احترام بگذارید. بدانید که زندگی همیشه بر وفق مرادتان نیست و گاهی اوقات شکست میخورید. ولی ریسک کنید، در مقابله با دشواری قوی باشید، با زورگوییها مقابله کنید، شکستخوردهها را بالا بکشید و هرگز تسلیم نشوید – اگر این کارها را انجام دهید در این صورت میتوانید زندگی خود را به شکلی بهتر تغییر دهید… و شاید حتی دنیا را!
سرهنگ دوم ارتش که مسئول ماموریت آزادسازی بود، به من اطلاع داد که باید حملهی خطرناکی را در روز انجام دهند. بدتر از همه این بود که تنها راه برای انجام موفق عملیات فرود سه هلیکوپتر نیروی نجات در میان آن محوطهی کوچک بود. ما در مورد گزینههای دیگرِ تاکتیکی صحبت کردیم ولی سرهنگ دقیقا درست میگفت؛ اگر شانس غافلگیر کردن دشمن را داشته باشید، بهتر است شبانه برای عملیات نجات اقدام کنید، ولی این بار این گونه نبود و اگر نمیجنبیدیم گروگانها جابهجا و یا کشته میشدند.
من ماموریت را تایید کردم و ظرف چند دقیقه، نیروی نجات سه هلیکوپتر شاهین سیاه را اعزام کرد و در مسیر محوطهی گروگانگیری مستقر شدند. (تختخوابت را مرتب کن – صفحه ۵۸)کتاب در بطن زندگی دریاسالار ویلیام اچ اتفاق میوفته و چون زبان خاطره گویی هم داره صرفا حوصلتون سر نمیره و این که ی کتاب نصیحت گرانه نیس و خیلی جذابه
خوندش رو از دست ندید
️
لابه لای صفحات و آدم ها
️
@دانش-آموزان-آلاء@fatemeh_banoo تخت خواب من معمولا روش میز و کتابه
شب ها داستان دارم
دیشب ی عالمه جمع کردم کتابامو بعد گفتم ایول بخوابم پام ب چیزی نمیخوره
خوابیدم پام خورد به هندزفری -
سلام
️
بربادرفته رو همه ما خوندیم و همه ما با رت باتلر خوشتیپ مرموز و عاشق آشنایی داریم(:
این بار بربادرفته رو از زبان را باتلر بخونیم
️
دو قاچ کتاب
در این اثر خواننده با زوایای مختلف نوجوانی و جوانی رت باتلر آشنا شده و او را هنگامی که نوجوانی باروحیهای آزاد و سرکش است و عاشق رودخانهها و باتلاقهای «لوکانتری» است، میبیند و با پدر سختگیر و مستبد وی آشنا میشود که تمایل درونیاش به کنترل دیگران منجر به وارد آمدن صدمات غیرقابلتوصیفی به اعضای خانوادهاش میشود.
لابه ی لای صفحات و آدم ها
@MR-moein -
دختر پیچ
تا به حال دختر پیچ رو توی چای حل کردین؟
عطر دیوانه کننده ای داره️
کتاب دختر پیچ هم رمان زیبا و جالبیه
قلم خیلی خوب نویسنده و سبک جذاب داستان
و عقب رفتن داستان و مدام پرش به خاطرات مختلف جذابیت کتاب رو زیاد میکنهیک قاچ کتاب
میدانم که دیوانگی است آدم به کسی زنگ بزند که اورا ندیده و نه میشناسد...
آن هم سیزده بار..!
اما میدانی که دیوانه شده بودم.. دیوانه ی تو
دیوانه ی آن روز بارانی آن عکس ها آن زعفران ها...
شماره را به اسم مادر جان ذخیره کردم هیچ کس جواب نمیداد ولی باخودم عهد کردم هرطور شده با او صحبت کنم
مطمعن بودم که میتوانم️
افسانهای قدیمی بینِ زعفرانکارها است که میگوید زعفران نفرینکننده و شوم است برای کسی که آن را میکارد. همین باور در فضای شهری و مدرنِ رمان قرار است باعث شود تا شاهدِ اتفاقهایی پیشبینینشده باشیم. رمان از زبانی روایی، مملو از خردهروایت و همچنین یک محورِ عاشقانه سود میبرد، محوری که در بسیاری از رمانهای امروزی ما کمتر استفاده میشود و درحالیکه از عشق نوشتن و درکِ سکرات و تلفاتش شاید کهنترین داستان عالم باشد که مدام در حالِ تکرار است. دخترپیچ یک رمانِ عاشقانه است.
لابه لای صفحات و آدم ها
️
@ماندانا80 -
پیشنهاد با لیوان چای
️
این پاکدست رو از دست ندید️
خیلی خوبه منم تازه شروعش کردم
صوتی و رایگانه و جالبهمرسن/آن/ من تقریبا یک جنایت کار بودم
قراره خودمونو بزاریم جای آدم ها
️
حال دلتون خوببرای وقت هاییه حالمون خوب نیس
️
@M-an -
سلام حالتون چطوره(:
پاییز خوب پیش میره؟حال دلتون و روز هاتون خوبه؟!(:
یاد اون جمله شکیبایی افتادم که میگفت** جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
**حال ما هم خوب است(:
️
امروز کتاب سمفونی مردگان رو داریم کتاب معروفی که فک کنم بیشتر شما اگر نخونده باشید اما اسمش رو شنیدید(:
**کتابی که از رنج مردمی میگه که مرگی همیشگی رو در زندگی به دوش میکشند **
از دستش ندید
️
یک قاچ کتاب
با صدای خود نویسنده️
سمفونی مردگان-عباس معروفیآدمیزاد باید بگوید آب، و بخورد. بگوید نفس، و بکشد. وگرنه مرده است.
من نمیدانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی می تواند بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند؟ آدم پر می شود. جوری که نخواهد به چیز دیگری فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد و هیچ گاه دچار تردید نشود.
شب ها وقتی پا در آن خانه بزرگ و سرد می گذاشت همهمه دوردست سالیان دیوار می شد و سکوت می کرد. کاج می شد و وسط حیاط می ایستاد، در می شد و بسته می ماند.
حال دلتون خوب
️
@دانش-آموزان-آلاء -
سلام حالتون چطوره؟
️
امروز متوجه شدم نسخه صوتی کتاب مغازه خودکشی که کتاب درجه یک و خوبیه باصدای آقای شکیبا داره به فروش میرسه
نسخه صوتیش رو گوش دادم و لذت بردم️
از دستش ندید️
ما خودکشی رو تضمین میکنیم. اگه نمُردید، پولتون رو پس میدیم. حالا بفرمایید، از این خرید پشیمون نمیشید. ورزشکاری مثل شما! فقط یه نفس عمیق بکشید و برید سمت هدفتون. در ضمن همونطور که همیشه میگم، «شما فقط یکبار میمیرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموشنشدنی باشه.» (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۲۰)
-
سلام حالتون چطوره؟؟
آخرین روزای مهر چطور پیش میره؟؟
امروز اومدم ی کتاب محشر رو بهتون معرفی کنم
ی کتاب با کلی معما و روند خوب داستانی️
کتاب سیزده دلیل برای این که کتاب بسیار بسیار خوبیه
هم سبک داستانی جذابی داره و هم باعث میشه دیدتون ی مقداری درمورد ادما و نحوه قضاوتشون عوض بشه
قلم نویسنده و مترجم بسیار دلنشین و خوبه
توصیفات و احساسات خیلی خوب بیان شذه
و مطمعنم هرلحظه که جلوتر بره مشتاق تر میشید برای خوندنشی سریال خارجی با همین اسم هم ساخته شده که شبیه کتاب هست اما نه کاملا..
نسخه صوتی این کتاب هم موجوده و به نظرم شنیدنش خالی از لطف نیس️
یک قاچ
کتاب:
با همهی ماهیچههای بدنم که التماسم میکنند از حال بروم مقابله میکنم. چون اگر به مدرسه نروم، اگر بروم جایی دیگر و تا فردا پنهان شوم، نمیتوانم به چیزی جز فردا فکر کنم. هر موقع که برگردم، حقیقت باقی میماند: بالاخره مجبور میشوم با بقیهی آدمهای توی نوارها رودررو شوم. به ورودی پارکینگ میرسم، یک تکه پیچک با تکهسنگی بزرگ که رویش حکاکی شده به همه خوشامدگویی میکند…
روایتی از زندگی دختری دبیرستانی به اسم هانا بیکر است. او که از دانشآموزان تازهوارد مدرسه است، برای ارتباط برقرارکردن با همکلاسیهایش و پیداکردن دوست با چالشهایی روبهرو است و در طی تلاشهایش در این راستا با تعدادی از دانشآموزان مدرسه آشنا میشود. هر کدام از این روابط بهنحوی به شکست منجر میشود، هانا که از این اوضاع افسرده شده، تصمیم میگیرد که خودکشی کند و به زندگیاش پایان دهد، اما قبل از آن، دلایل این تصمیم را در۱۳ کاست میگوید و ضبط میکند. هر کاست مربوط به یک نفر است و قرار است بعد از مرگش به دست آن افراد برسد
حال دلتون خوب
️
@دانش-آموزان-آلاء -
سلام میخام دعوتتون کنم به ی چالش
️
هرکس هرکتابی که خونده و ممکنه خوشش اومده باشه
یا یاد کسی افتاده باشه رو میتونه
با این شرایط معرفی کنه و اون فرد وزیرش تگ کنههرکس هم که تگ میشه باید این چالشو انجام بده و براش سه روز وقت داره
️
- شرایط هم به این شکله
یک عکس از کتاب داریم
بعد شما نظرتون رو حداکثر داخل ی بند درمورد کتاب میگید
یک قاچ کتاب مارو مهمون میکنید و بعد اسم اون فرد رو زیرش تگ میکنید️
من باخوش ذوق ترین انجمن شروع میکنم
️
dlrmلطفا اسپم ندید پستی که میزارید فقط این شرایط رو داشته باشه
️
ممنونم@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@ادمین - شرایط هم به این شکله
-
آقا به نام خدااین عمه دلیست که به این چالش دعوت شده
از جاتون تکون نخورین
خیلی ازت ممنونم فاطمه بانوی قشنگم واسه اینکه قابل دونستی و منو به عنوان اولین نفر دعوت کردی(بخدا اگه کس دیگه ای دعوتم نکنه میام میزنمتون
)
راستش خیلیییی فکر کردم که چه کتابی رو معرفی کنم خیلی فکر کردم و آخرشم رسیدم به کتاب مورد علاقم:) کتابی که توی بدترین حال روحی و بدترین روزا شروع کردم به خوندنش و همون دومین صفحه کلمه ی بهارنارنجش توی چشام شروع کرد به رقصیدن:)
اسم کتاب همون طور که مشخصه
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
از یه خفن که خوب بلده از کلمه ها استفاده کنه خوب جمله بندی میکنه و خوب دل آدمو میلرزونه...
نادر ابراهیمی
دعوتتون میکنم یه قاچ از کتاب رو بخونین و مجبورتون میکنم که عاشقش بشین و باااید که بخونینش
نه جدی.... به نظرم از دلش بر آمده که به دل دلارام نشسته:)
بر نزدیک ترین کسان خویش، آن زمان که مسیحا صفت به سوی تو می آیند، بشور.
تمام آنها که دیوار میان ما بودند انتظار فرو ریختن عذابشان می داد.کسانی بودند که میخواستند آزمایش را بیازمایند; اما من، از دادرسی دیگران بیزارم هلیا.
در آن طلا که محک طلب کند شک است.شک چیزی به جای نمیگذارد.
مهر ، آن متاعی نیست که بشود آزمود و پس از آن، ضربه ی یک آزمایش به حقارت آلوده اش نسازد.
عشق، جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت، باز آن ها را زیر هم نوشت و باز آن ها را جمع کرد.
آنچه من می شنیدم آنچه می گفتند نبود:)
کلمات در فضا دگرگون می شد و آنچه به گوش من می ریخت با کشنده ترین زهر ها آلوده بود
در برابر من، زنان، مردان، کودکان و ابزار ها سخن می گفتند.
شهری مرا سنگسار می کرد.
مردم یک شهر مرا دشنام می دادند.
شهری که دوست می داشتم:)
و مردمی که پیش از این ایشان را بار ها ستوده بودم...
کتاب، کتابِ تلخیِ....از این کتابا که دمای بدن ادمو کم و زیاد میکنه...باخوندن این کتاب سردم میشد... دلم میگرفت ولی راضیم:) تعداد صفحه ی زیادیم نداره
از اونجایی که هم واسش خوندم یه صفحه از کتاب رو هم خیلی توی اون روزا هوامو داشت و خیلی کرگدنه و کرادت خونش خیلی بالاس و دور از انتظارم نیست که به یاد کی
@m__saDra__bکرگدنِ پرطمتراق
شایدم تمطراق
دعوت میکنم از....
اکالیپتوس
marzyeh78
ققنوس
MOHAMMAD80
Dr-acula -
کتابی که امروز اتفاقی تو برنامه کتاب باز دیدمشُ تصمیم گرفتم بخونمش (فیلمشم هس )
%(#ff00aa)[کتاب شگفتی]
- راجب یه پسره به اسم آگوست پالمن که ده سالشه و به یه بیماری مادرزادی (سندرم تریچر کالینز) مبتلاعه و چهره ی زشتی داره و یه کلاه میزاره سرش
آگوست به خاطر چهرهی متفاوتش به مدرسه نرفته و تا ده سالگی در خانه درس خوانده است. ماجرای اصلی داستان از زمانی شروع میشود که آگوست برای شروع کلاس پنجم وارد مدرسه میشود. حالا او با چالش جدیدی از زندگیاش مواجه میشود. او به این فکر میکند که چرا رفتار بقیهی با او عادی نیست و همکلاسیهایش مرتب او را مسخره میکنند، این رفتارها برای او آزاردهنده است. در ادامه آگوست با زبان ساده و کودکانهاش از ترسها، دوستیها و دغدغههایش در مدرسه میگوید....
میدانم یک پسر ده سالهی عادی نیستم. خب، البته کارهایم عادی ومعمولیاند. بستنی میخورم. دوچرخه سواری میکنم. توپ بازی میکنم و یک ایکس باکس (۲) دارم. ظاهرا این جور کارها باید از من بچهای عادی بسازند؛ به خصوص که از نظر شخصیتی هم شبیه بچه های عادی هستم. با وجود این، میدانم که هیچ بچهی عادیای باعث نمیشود که سایر بچههای عادی توی زمین بازی، به محض دیدنش جیغ بکشند و فرار کنند. می دانم که هیچ بچهی عادیای، هرجا که پا می گذارد، سایر بچه های عادی چهارچشمی به او خیره نمیشوند.
اگر یک چراغ جادو گیر میآوردم که می توانست فقط یک آرزویم را برآورده کند، آرزو میکردم قیافهای عادی داشته باشم، تا دیگر هیچ کس به من زل نزند! آرزو میکردم بتوانم توی خیابان راه بروم، بی آنکه مردم با دیدنم روی شان را برگردانند!%(#0073ff)[به هرحال، فکر میکنم من فقط به این دلیل عادی نیستم که هیچ کس مرا عادی نمیبیند. ولی حالا دیگر کم وبیش به این چیزها عادت کردهام. یاد گرفتهام وانمود کنم که نمیبینم] ......
- راجب یه پسره به اسم آگوست پالمن که ده سالشه و به یه بیماری مادرزادی (سندرم تریچر کالینز) مبتلاعه و چهره ی زشتی داره و یه کلاه میزاره سرش
-
کتابی ک میخام معرفیش کنم و خیلی دوسش دارم کیمیاگر پائلوکوئیلوست.
خب این کتاب خیلی جذابه و حالت رمان مانند داره در قالب داستان حرفای اصلیش رو نویسنده زده .البته باید چندین و چند بار بخونیش تا مفهوم اصلیش رو بفهمی من هنوزم ک هنوزه کامل خیلی چیزا رو متوجه نشدم. نویسنده توی این کتاب درمورد طرحالهی زندگی یا افسانه شخصی صحبت میکنه ک همون هدف ما از زندگی یا ب دنیا امدنه رسالتی ک داریم چون میدونید هیچکس بی دلیل پاش رو روی زمین نذاشته .
یک قاچ نه بلکه چندین قاچ از این کتاب.روح جهان از خوشبینی انسانها تغذیه میشود یا از بدبختی، ناکامی و حسادت آنها. تحقق بخشیدن به افسانه شخصی یگانه وظیفه آدمیان است. همه چیز تنها یک چیز است و هنگامی که آرزوی چیزی را داری، سراسر کیهان همدست میشود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی.
قاچ دوم
سانتیاگو برای رسیدن به گنجی که در خواب به آن الهام شده بود باید به یک سرزمین خیلی دور میرفت. همچنین در این مسیر درگیر سختی ها و چالش هایی نیز بشود.
او زمانی که میخواست به دنبال هدف خود برود ، دو راه در پیش رو داشت. یکی اینکه چوپانی کند و به زندگی زیبای خود ادامه دهد یا اینکه از محدوده امن خود خارج شده و برای خواسته اش تلاش کند. اما او انتخاب کرد که به سمت رویاهایش قدم بردارد و آن هارا بدست آورد.
رویاهای ما هدف های واقعی زندگی ما هستند و عشق راستین ما به کار ها و پدیده های مختلف را نشان میدهند. پس اگر خواستار شادی و موفقیت هستیم باید اهداف خود را بر اساس آن ها انتخاب کنیم.
قاچ سوم
نکته خیلی مهم این است که ، بعضی وقت ها، چیزهایی که دنبالش هستیم، همانجایی است که شروع کردیم.سانتیاگو در یک شب در کلیسایی متروکه و در خواب به او الهام شد که گنجی آن سوی دریا انتظار اورا میکشد ؛ غافل از اینکه گنج در همان جایی بود که در آن خوابیده بود. بعضی اوقات در زندگی واقعی نیز همین اتفاق می افتد. در واقع بعضی اوقات ، هرآنچه که در پی آن هستیم جایی در نزدیکی ماست؛ و ما باید فقط آن را ببینیم.
و در اخر مرسی از فاطمه بانو بخاطر این تایپک خیلی تایپیک خوبیه.
مرسی از عمه دلی ناظم ک دعوتم کرده و نخستهقوربان شما ققنوس
-
سلااام
مرسی دلارامم که منو دعوت کردیdlrm و البته ببخشید که دیر شد
خیلی فک کردم چه کتابیو معرفی کنم چون گزینه های زیادی بود ک عالی ام بودن از نظرم و آخرش تصمیم گرفتم کتابی که همین الان درحال خوندنشمو معرفی کنم
قانون توانگری
نوشته ی کاترین پاندر ، ترجمه گیتی خوشدلبرای معرفی کتاب فک میکنم متن پشت جلدش کفایت کنه:
"قانون خلاقیت این است که به جای اینکه آرزوهای دیرین خود را با این بهانه که رویاهایی محال هستند سرکوب کنید،به طوری سازنده به آنها بنگرید.یعنی بدانید که آرزوهای راستین شما چیستند،و آنگاه از آرزوهایتان فهرستی تهیه کنید.به طور منظم به سراغ آنها بروید و در صورت لزوم آنهارا عوض یا جابه جا کنید.وقتی آرزوهایتان را مینویسید،جایگاه ذهنی آنها نیز منظم میشود."
%(#ff0000)[میخواهم بار دیگر وعده گوته را به یادتان آورم:《انجام آنچه را که میتوانییا می اندیشی که میتوانی،آغاز کن!در جسارت،نبوغ و اقتدار و اعجاز نهفته است》]البته من خوندن این کتابو بعد از کتاب °●چهار اثر از فلورانس اسکاول شین●° پیشنهاد میکنم که فکر میکنم خیلیا باهاش آشنایی دارن
امیدوارم خوندن این کتاب بتونه مسیر زندگیتونو تغییر بده:)فاطمه بانو مرسی بابت تاپیک خوبت:)
-
سلام آبان ماه مون چطوره؟؟،
️
مهر با همه مهربونی هاش رفت و آبان خوشگل و تازه مون رسید
دیگ قراره دل آسمون برامون بباره و زمین پر از رنگی رنگی های نارنجی بشه️
خب بخش اول چالش تموم شد
خیلی خیلی ممنونم از اونایی که انجام دادن و دوستان دیگه که تصمیم دارن انجامش بدنخوشحالم که کتاب میخونیم و کتاب دوست داریم
راستش توی این کتابخونه ی کوچیک جای چشم هایش بزرگ علوی خیلی خیلی خالی بود...
خیلی رمان های دیگه هم هست که جاشون خالیه و کم کم باهم پرشون میکنیم
**ماجرای کتاب چشمهایش داستان یکی از دوستداران نقاشی معروف به نام استاد ماکان است که به دنبال راز مرگ مشکوک استاد در تبعید است.آقای ناظم همان دوستدار استاد حدس میزند که راز مرگ استاد در یکی از تابلوهای ایشان است که خود استاد نام آن تابلو را چشمهایش نامیده است.
مدل اثر زنی ست، پس آقای ناظم سعی می کند با پیدا کردن آن زن به تصویر کشیده شده در تابلو، به راز مرگ مشکوک دست پیدا کند…**
میگم این روز هوا سرده... نظرتون با یک فنجان کتاب چ طوره
یک فنجان کتاب
درباره گذشته قضاوت کردن کار آسانیست. اما وقتی خودتان در جریان طوفان میافتید و سیل غران زندگی شما را از صخرهای در دهان امواج مخوف پرتاب میکند، آنجا اگر توانستید همت به خرج دهید، آنجا اگر ایستادگی کردید، اگر از خطر واهمهای به خود راه ندادید، بله، آن وقت در دوران آرامش، لذت هستی را میچشید.
و اما دعوت شدگان به چالش
و مهمون های این هفته کافه کتابخانوم ها و آقایان
لیدیز اند جنتلمنز این شماااا و این دو تن از بزرگان انجمن
آقایان برنوسی و سلطانی مهمان این هفته ی کافه کتاب
@Amir-Bernousi
revival
https://forum.alaatv.com/post/902388
مارو یه داستان مهمون کنید لطفابه جان خودم شرکت نکنید ناراحت میشم
@دانش-آموزان-آلاء -
"من پیش از تو" و "من پس از تو" از جوجو مویِز و ترجمه مریم مفتاحی(میدونم تو شکل همش مشخصه :| )
یکی از بهترین کتابایی که خوندم(البته بگم من فیلمشو دیدم
ولی کتابشم تا یه جاهایی خوندم) جلد دومشو هم دنبالشم بگیرمش. درمورد داستانش هم خلاصه وار بگم که یه مردی به اسم ویل بر اثر تصادف فلج میشه و کلا از زندگیش ناامید میشه، بعد پدرمادرش میخواستن یه پرستار بگیرن براش که خانومی به اسم لوییزا میاد و قبولش میکنن و ماجراهایی که پیش میاد :|
یه تیکه از کتاب :
در را باز کرد و من به بالابر سفیدرنگ از جنس فلز و پلاستیک خیره شدم که بالای وان حمام جمع شده بود. صندلی چرخ دار جمع شده ای هم در گوشه ی حمام به چشم میخورد. داخل گنجه ی کوچک نصب شده روی دیوار چندتا بسته نایلون بود که من از اینجا نمیتوانستم تشخیص بدهم که چه هستند. بوی مواد ضدعفونی کننده از هر طرف به مشام میرسید.
خانوم ترینور در حمام را بست و رو به من کرد و گفت : دوباره یادآوری میکنم که ویل نباید هرگز تنها بماند. یک بار پرستار قبلی برای تعمیر ماشینش از خانه بیرون رفت. در این فاصله ویل به خودش آسیب رسانده بود.
آب دهانش را قورت داد؛ گویی که تداعی این خاطره هنوز هم برایش عذاب آور بود.
-جایی نمیروم.
-البته که لازم است که استراحت کنی. فقط میخواهم تاکید کنم که بیش از 10 یا 15 دقیقه نباید او را تنها بگذاری. اگر کار ضروری داشتی میتوانی این زنگ را بزنی._MILAD_ بیا اینجا هم یه سر بزن مرد:)
فاطمه بانو ممنونم از دعوتتون
-
سلام
حالتون چطوره روزهای بارانی آبان چطور پيش میره
امروز کتابی رو میخام بهتون معرفی کنم که نمونه یک رمان اصیل ایرانی هست
️
برنده جایزه ی بیست سال ادبیات داستانی️
یک کتاب با قلم خیلی خیلی خوب جناب امیرخانی
که روایتگر یک عشق پاک هست️
به شدت توصیه میشهخانواده فتاح ها از خانواده های ثروتمند و مذهبی تهران قدیم هستند . حاج فتاح دو نوه اش مریم و علی را بسیار دوست دارد و همیشه سعی می کند لوطی گری را به آنها یاد دهد . داستان بر محوریت علی فتاح می چرخد پسری بزرگوار که عاشق دختر کلفتشان به نام مهتاب است . در پی کشف حجاب مریم به فرانسه می رود و بعد از مدتی مهتاب نیز به پیش او می رود و علی همچنان عاشق است و مهتاب همچنان عاشق است و ....
براتون یک فنجان کتاب هم گذاشتم
-
ترسی ندارنه. من مثل ناموس ، چشمم به اش هست .
خندیدم . معلوم نبود ناموس خود را می گفت یا ناموس مردم را !
وقتی رفیق آدم چیزی از آدم خواست ، لطفش به این است که بی حکمت و بی پرس و جو بدهی . اگر حکمتش را بدانی که به خاطر حکمت داده ای ، نه به خاطر لوطی گری .
تنها چیزی که حد نداره ، رفاقته!
مملکت ما از دیار کفر پلیدتر است ! دست کم در کفرستان قاعده ای آزادی هست که هر کسی آن طور که خواست زندگی کند ، اما این جا اجبار است که آن طور که دیگ ران می خواهند ، زنده گی کنیم !
نسخه صوتی این کتاب هم موجوده و شنیدنش خالی از لطف نیس
️
نمونه صوتی من او️
اما دعوت شدگان به چالش
دکتر جان انجمن
️
romisaو جناب گادفادر
@Milad91مارو ی کتاب مهمون کنید لطفا
️
-
-
تصور کن در مراسم تدفین خود شرکت کرده ای....
تقریبا همه ی کسانی که در بستر مرگ قرار دارند وقتی بع زندگی گذشتته ی خود نگاه میکنند دوست دارند اولویت هایشان چیزهای دیگری می بود!
شاید تفکر شرکت در مراسم تدفین خود برای
بعضی ها کمی وحشتناک و دلهره آور باشد ولی این فرصت را به شما میدهد،درحالیکه هنوز فرصت داری تغییرات اساسی در زندگی خود بوجود بیاری،نگاهی به زندگی گذشته ی خود بیاندازی....انجام چنین کاری به تو یاد می دهد چه چیزی اولویت زندگی تو باشد و....
کتاب: واسه جزئیات عرق نریز!
در اپلکیشن طاقچه،به صورت صوتی(105 قسمت،دو سه دقیقه ای)میتونید دانلود کنید.
-
سلام دوستان قصد دارم یه کتاب خوب بهتون معرفی کنم
این کتاب خردنامهى مردمان سرخ پوست است؛ مردمانى آگاه به ذات و خرد آدمى بودند. دون میگوئل روئیز، مردى از تبار تولتک ها، بومیانِ آمریکاى مرکزى است که با نگارش این کتاب سعى در انتقال مفاهیم والاى انسانى، از نسلهاى گذشته به نسل حاضر و آینده را دارد.
قاچی از کتاب
اهلی شدن و رویای سرزمین
هر آنچه اکنون در این لحظه می بینید و می شنوید چیزی جز رویا نیست شما در این لحظه دارید رویا می بینید. شما در بیداری دارید رویا می بینید.
رویا دیدن فعالیت مهم و عمده ذهن است و ذهن بیست و چهار ساعت در شبانه روز رویا می بیند . ذهن رویا می بیند هنگامی که مغز خواب است تفاوت در این است که وقتی بیدار است چهارچوبی مادی موجب می شود که اشیا رو به طریق خطی ادراک کنیم ...