Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. کتابخانه رنگی
روز آخر ❤️
_
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
م
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
J
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

کتابخانه رنگی

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
415 دیدگاه‌ها 99 کاربران 18.6k بازدیدها 100 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • romisaR romisa

    یه کتاب میخوام در مورد ارتباط و نحوه برخورد با افراد
    مثلا فردی که دروغ میگه باید چجوری باهاش برخورد کنم؟
    یا فردی که زیرآب میزنه؟
    یا فردی که حسادت می کنه؟
    یا فردی که دوروعه؟
    چه شکلی باید باهاشون برخورد شه
    کسی همچین کتابی می شناسه توضیح بده تووش؟

    A آفلاین
    A آفلاین
    athenaa
    فارغ التحصیلان آلاء
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #328

    romisa چهار اثر فلورانس
    آیین زندگی دیل کارنگی
    نمیگذارم کسی اعصابم را بهم بریزد
    همینا رو فقط یادم اومو🙄
    بخون این سه تارو

    عشق آب حیات است 🌻

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    4
    • romisaR romisa

      یه کتاب میخوام در مورد ارتباط و نحوه برخورد با افراد
      مثلا فردی که دروغ میگه باید چجوری باهاش برخورد کنم؟
      یا فردی که زیرآب میزنه؟
      یا فردی که حسادت می کنه؟
      یا فردی که دوروعه؟
      چه شکلی باید باهاشون برخورد شه
      کسی همچین کتابی می شناسه توضیح بده تووش؟

      amir bahramiA آفلاین
      amir bahramiA آفلاین
      amir bahrami
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط amir bahrami انجام شده
      #329

      romisa در کتابخانه رنگی گفته است:

      یه کتاب میخوام در مورد ارتباط و نحوه برخورد با افراد
      مثلا فردی که دروغ میگه باید چجوری باهاش برخورد کنم؟
      یا فردی که زیرآب میزنه؟
      یا فردی که حسادت می کنه؟
      یا فردی که دوروعه؟
      چه شکلی باید باهاشون برخورد شه
      کسی همچین کتابی می شناسه توضیح بده تووش؟

      کتاب رو هم یه نفری نوشته خب! یعنی اگه بگیم یه کتاب فلان بخونین خب باید پرسید شما دقیقا دنبال چه جور کتابی میگردین؟ کتابی که شما رو ارام کنه وقتی با این افرادی که شما میگید برخورد دارید یا اینکه اگه قصدتون اینه که ضربه نبینین و ....

      میدونین چیه؟ هر کتاب روش خودش رو داره ولی بهترین روش اینه که دور بود! متوجهین چی میگم؟ مگه نمیگین ادمی که فلان و فلان و فلان؟ و حالتون رو بد میکنه؟ پس چرا دور نمیشید؟ یا حداقل رفت و امد-ارتباط و ... رو کم کنین. با اینکار چند تا چیز به دست میاد اولیش همون حس ارامشه هست که شما دنبالشین توی کتاب ها و بعدیش وقت هست که تو برخورد با این طور ادما از دست میره. شاید اینطوری بشه گفت که " من 2 صفحه مقاله یا کتاب که برام مفید باشه رو از صحبت کردن و وقت تلف کردن برای کسایی که دوست ندارم رو ترجیح میدم" حالا باید دید ترجیح شما چیه و این توانایی کنترل بر روی خودتون چطوره. واکنش متقابل داشتن و به فکر واکنش بودن بدترین چیز ممکنه. هم باعث میشه بی خود استرس بیشتر بشه و بدتر این که وقت تلف بشه.
      مثلا به جای اینکه دنبال کتاب بگردین و بعد بیاین کتاب رو بخونین و بعد خودتون رو سعی کنین کنترل کنین یه کار دیگه میشه کرد. خیلی راحت! اون ادمایی که میگین از ذهن پرت کنین بیرون روک و روراست و سعی کنین رو در رو نشین و بعد اون زمانی که قرار بود برای کتاب خوندن و یادگرفتن رفتار ها بذارین ,بذارید رو اموزش رو این سایت:
      udemy.com
      هر بار که از هر ادمی یه حس بدی گرفتین و دیدین که خیلی زیاد داره ذهنتون رو مشغول میکنه و یه تنش شده این موضوع, راحت فقط دور بشید و این سایت بالا رو لود کنید و وقت رو اینطوری پر کنید. تمام.
      من یه چیزی میگم منظوری دارم ولی نمیخوام مستقیم بگم 😄 در مورد اون ادمایی که توی ذهن شما هستن میخوام بگم:
      "وقتی که داری (به قول اونایی که تو تلویزیون میگن 😄 ) مشروبات الکلی میخوری, خیلی خوبه ولی وقتی تموم شد میخوای دوباره بخوری" . یکم فکر کنین منظورم رو میفهمین چی میخواستم بگم

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      4
      • dlrmD آفلاین
        dlrmD آفلاین
        dlrm
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط dlrm انجام شده
        #330

        مذهب بهانه و افسار دست یک مشت گرگ است که به لباس میش درآمده‌اند و جز تخم نفاق و کینه ثمر دیگری به بار نمی‌آورند.

        🌸توپ مرواری
        🌱صادق هدایت

        • اگه با من کار داشتی، پی‌وی پیام بده♡
        1 پاسخ آخرین پاسخ
        5
        • sandiiiiS آفلاین
          sandiiiiS آفلاین
          sandiiii
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #331

          ای خدا
          این دنیای تو چه قدر پر است از دختر کوچولوهای ترسیده ی بیکس
          و جوجه هایی که زیر دست و پای بزرگ ترها له می شوند...
          #شهری چون بهشت
          #سیمین دانشور

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          7
          • dlrmD آفلاین
            dlrmD آفلاین
            dlrm
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #332

            ‏مصیبت در لحظات اول کشنده نیست؛
            ‏ضربه آنچنان شدید است که نمی‌توانی ﺩﺭﺳﺖ درک کنی چه بر تو گذشته است.
            ‏اما زمان، زمان که می‌گذرد تازه می‌فهمی ﮐﻪ بر سرت چه آمده است.
            ‏زخم به جای التیام گسترش می‌یابد و همه روح و قلبت را در تسخیر خود می‌گیرد ...

            📕 روزهای برمه
            ✍ جورج اورول

            • اگه با من کار داشتی، پی‌وی پیام بده♡
            1 پاسخ آخرین پاسخ
            7
            • S آفلاین
              S آفلاین
              sheyda.fkh
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #333

              آدمها دروغ‌های کسل‌کننده‌ای درباره‌ی سیاست، خدا و عشق می‌گویند!
              اگر بخواهی چیزی درباره‌ی خود واقعی کسی بدانی پاسخ این سوال کمکت می‌کند:
              کتاب مورد علاقه‌ات چیست؟

              📚 زندگی‌ داستانی
              ✍ گابریل زوین

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              11
              • m-mp-ssM آفلاین
                m-mp-ssM آفلاین
                m-mp-ss
                اخراج شده
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط m-mp-ss انجام شده
                #334

                رام‌ترین نوع بی‌شعورها، بی‌شعورهای آب‌زیرکاهند. البته منظور این نیست که این نوع بی‌شعورها کم‌خطرتر از بقیه بی‌شعورهایند، بلکه منظور این است که زیاد به چشم نمی‌آیند. بی‌شعورهای آب‌زیرکاه با مشاهده واکنش جامعه نسبت به بی‌شعورهای تمام‌عیار ترجیح می‌دهند که پشت نقابی از مهربانی و خونسردی پنهان شوند، اما در عین حال همواره می‌دانند که چگونه این خنجر غلاف‌شده را به‌موقع بیرون بکشند و بدون اینکه هیچ‌کس تصورش را بکند، کار خودشان را بکنند.:facepunch:

                – 👈 کتاب بیشعوری اثر خاویر کرمنت👉 🤟

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                7
                • L آفلاین
                  L آفلاین
                  Lotus
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #335

                  IMG_20191114_224837_342.jpg
                  گاهی آدم هرچه بیش تر نگاه کند
                  کم تر می بیند ...

                  📕 همه نامها
                  👤 #ژوزه_ساراماگو

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  7
                  • sandiiiiS آفلاین
                    sandiiiiS آفلاین
                    sandiiii
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
                    #336

                    IMG_20191114_225827_284.jpg
                    #شاملو❤

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    7
                    • مداد رنگیم آفلاین
                      مداد رنگیم آفلاین
                      مداد رنگی
                      دانش آموزان آلاء
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط مداد رنگی انجام شده
                      #337

                      من تازگی کتاب راز یک سناریو خوندم
                      راحت میشه پی دی افشو پیدا کرد و دان کرد
                      جز کتاب هایی بود که خیلی کیف کردم
                      یه قسمت از کتاب

                      ___ این بچه بمن یاد داد که آدما نقاب دارن،
                      یه صورتک خندان رو صورتشونه...
                      وقتی میوفتی تویه باتلاق ،وقتی مثه خر تو گل گیر میکنی و نه راه پس داری نه راه پیش ، اون وقتکه اطرافیانت صورتک هاشونو بر میدارن، دیگه کسی خندون نیست... یکی داره با نفرت نگات میکنه .. یکی با پوزخند ..یکی داره تیکه بارت میکنه...
                      من ممنونم از این بچه که اینا رو یادم داد ، ممنونم که ...

                      گر زندگی همین است من میرم بخابم ^_^

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      4
                      • dlrmD آفلاین
                        dlrmD آفلاین
                        dlrm
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #338

                        مصرانه سعی میکرد در هر گفت و گویی شرکت کند بی آنکه قادر باشد لکنت خود را کنترل کند.
                        تقلای بیهوده ای میکرد که از دست سایه هایی که کلافه اش کرده بودند رهایی یابد.
                        هنوز می پنداشت بروز همه ی این علایم از مشکل زمان است که عوض شده بود.
                        زمان هم زمان سابق نبود و با این توجیه خود را در بحبوحه ی سردرگمی روز افزونی که کم کم جزء عاداتش در آمده بود تسلی می داد.

                        ‌
                        📍| صد سال تنهایی - گابریل گارسیا مارکز |

                        • اگه با من کار داشتی، پی‌وی پیام بده♡
                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        3
                        • dlrmD آفلاین
                          dlrmD آفلاین
                          dlrm
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #339

                          اورسولا در همان حال که خوزه آرکادیو را آماده رفتن به مدرسه می کرد با خود می اندیشید و از خود می پرسید برای چه این همه بدبختی، تقدیر خانواده ما گردیده و همیشه می گفت مگر مخلوقات خدا از آهن درست شده اند که در مقابل این همه بدبختی دوام بیاورند.
                          آن قدر خودش را در فشار می دید که حس می کرد مانند بیگانه ای بنای فحاشی بگذارد و خودش را آرام کند و برای یک لحظه از زیر بار این همه خود خوری رهایی یابد.
                          بالاخره سقف صبر او فرو ریخت و فریاد کشید: آهـــای عوضی.
                          آمارانتا که داشت لباس هارا مرتب می کرد به گمان اینکه عقربی او را گزیده است با هراس سوال کرد : کو کجاست؟
                          اورسولا گفت : چه؟
                          آمارانتا گفت : جانور.
                          اورسولا با انگشت بر قلب خود دست گذاشت و گفت : اینجا:)💔

                          ‌
                          📍| صد سال تنهایی - گابریل گارسیا مارکز |

                          • اگه با من کار داشتی، پی‌وی پیام بده♡
                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          3
                          • S آفلاین
                            S آفلاین
                            sheyda.fkh
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #340

                            مردمِ یک جامعه، وقتی کتاب می‌خوانند، چهره‌ی آن جامعه را عوض می‌کنند، یعنی به جامعه‌شان چهره میدهند.
                            یک جامعه‌ی بی‌چهره را میشود در میانِ مردمی کشف کرد که در اتوبوس، در صف اتوبوس، و در اتاق‌های انتظار، و در انتظارهای بی‌اتاق منتظرند و به هم نگاه می‌کنند و از نگاه کردن به هم نه چیزی می‌گیرند و نه چیزی میدهند.
                            جامعه‌ای که گروهِ منتظرانش به هم نگاه می‌کنند، جامعه‌ی بی‌چهره‌ایست...

                            ✍ یدالله رویایی
                            📚 سکوی سرخ

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            7
                            • dlrmD آفلاین
                              dlrmD آفلاین
                              dlrm
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط dlrm انجام شده
                              #341

                              آیدای خودم، آیدای احمد.

                              شریک سرنوشت و رفیق راه من!

                              به خانه ی عشقت خوش آمدی! قدمت روی چشم های من! از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانه ی من آوردی. - سرد و تاریک بودم، نور و روشنایی را به اجاق من باز آوردی.- زندگی، ترکم کرده بود؛ زندگی آوردی. صفای قدمت! ناز قدمت! عشق و پاکی را به خانه ی من آوردی.

                              از شوق اشک می ریزم. دنبال کلماتی می گردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله می زند برای تو بازگو کنند، اما در همه ی چشم انداز اندیشه و خیال من، جز تصویر چشم های زنده و عاشق خودت هیچی نیست. مثل کسی که ناگهان گرفتار صاعقه شده باشد، هنوز باور نمی‌کنم. گیج گیجم.

                              مثل غلامی که ناگهان خبر شود که پادشاهی به خانه‌اش مهمان آمده است دستپاچه شدم.
                              به دور و بر خود نگاه می‌کنم، ببینم چه دارم که زیر پای تو قربان کنم؟
                              دست مرا بگیر. با تو می خواهم برخیزم. تو رستاخیز حیات منی.
                              من تاب این همه خوش‌بختی ندارم. هنوز جرأت نمی‌کنم به این پیروزی عظیم فکر کنم.
                              بگذار این هیجان اندکی آرام‌تر شود. بگذار این نورزدگی اندکی بگذرد تا بتوانم چشم‌هایم را باز کنم. بگذار این جنون و سرمستی اندکی بگذرد تا بتوانم عاقلانه‌تر به این حقیقت بزرگ بیندیشم. بگذار چند روزی بگذرد، چاره‌یی جز این نیست.
                              هنوز نمی توانم باور کنم، نمی‌توانم بنویسم، نمی‌توانم فکر کنم... همین قدر، مست و برق‌زده، گیج و خوش‌بخت، با خودم می‌گویم: برکت عشق تو با من باد!- و این، دعای همه‌ی عمر من است، هر بامداد که با تو از خواب بیدار شوم و هر شامگاه که در کنار تو به خواب روم.

                              برکت عشق تو با من باد!

                              احمد تو
                              ١٧ فروردین ماه ۴٣

                              از کتاب: مثل خون در رگ های من
                              نامه های احمد شاملو به آیدا

                              • این دوتا عالین❤ عالی
                              • اگه با من کار داشتی، پی‌وی پیام بده♡
                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              4
                              • sandiiiiS آفلاین
                                sandiiiiS آفلاین
                                sandiiii
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #342

                                تو دختری یا پسر؟

                                دلم می خواد دختر باشی و یه روز چیزایی رو که من الان حس می‌کنم حس کنی.

                                مادرم میگه دختر به دنیا اومدن یه بدبختی بزرگه! و من اصلاً حرفش رو قبول ندارم.

                                می دونم دنیای ما با دست مردا و برای مردا ساخته شده و زورگویی و استبداد تو وجودش
                                ریشه‌های قدیمی داره.

                                تو قصه‌هایی که مردا برای توجیه کردن خودشون ساختن اولین موجود یه زن نیست، یه مرده به اسم آدم!

                                بعدها سروکله ی حوا پیدا میشه تا آدم رو از تنهایی دربیاره و براش دردسر درست کنه!

                                تو نقاشیای دیوار کلیسا خدا یه پیرمرد ریش سفیده نه یه پیرزن موسفید!

                                تموم قهرمانا هم مَردن!
                                از پرومته که آتیشو اختراع کرد تا ایکاروس که دلش می‌خواست پرواز کنه.

                                با تموم این حرفا زن بودن خیلی قشنگه. چیزیه که یه شجاعت تموم نشدنی می خواد!
                                یه جنگ که پایان نداره.

                                اگه دختر به دنیا بیای باید خیلی بجنگی تا بتونی بگی اگه خدایی وجود داشته باشه میشه مثل یه پیرزن موسفید یا یه دختر قشنگ نقاشیش کرد!

                                | نامه به کودکی که هرگز زاده نشد / اوریانا فالاچی |

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                6
                                • sandiiiiS آفلاین
                                  sandiiiiS آفلاین
                                  sandiiii
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #343

                                  آخ به آدم گرفتار عادت!
                                  آدم وهم زده اى که گمان میکند همه چیز، همیشه، همان جا و همان طور مى ماند!
                                  که یاد نمى گیرد چیزهاى دور ریختنى زندگى اش را دور بریزد.
                                  انسان پوک پر از اعتماد!
                                  آخ از لحظه اى که باید برود!
                                  که باید زندگى اش را بریزد توى چندتا کارتن، پشت یک کامیون جا بدهد و از خانه اى به خانه اى دیگر برود.
                                  یا از آدمى به آدم دیگر...!

                                  | دال دوست داشتن / حسین وحدانی |

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  4
                                  • sandiiiiS آفلاین
                                    sandiiiiS آفلاین
                                    sandiiii
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #344

                                    به %(#ff0000)[تــو] گفتم:
                                    زیاد، خیلی خیلی زیاد %(#ff0000)[دوستــت] دارم.
                                    جواب دادى:
                                    هرچه این حرف را تکرار کنى، باز هم مى خواهم بشنوم!
                                    این گفت و گوى کوتاه را، مدام، مثل برگردان یک شعر، مثل تم یک موسیقی، هر لحظه توى ذهن خودم تکرار کردم.
                                    اما هرگز تصور نکن که حتى یک لحظه توانسته باشم خودم را با تکرار و با مرور این حرف تسکین بدهم.
                                    نه! من فقط موقعى آرام و آسوده هستم و تنها موقعى به %(#ff0000)[تــو] فکر نمى کنم،که %(#ff0000)[تــو] با من باشى.
                                    همین و بس.

                                    | مثل خون در رگهاى من / احمد شاملو |

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    6
                                    • sandiiiiS آفلاین
                                      sandiiiiS آفلاین
                                      sandiiii
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #345

                                      نشست تو ماشین، دستانش می لرزید، بخاری رو روشن کردم

                                      گفت: ابراهیم ماشین تو بوی دریا میده!

                                      گفتم: ماهی خریده بودم.

                                      گفت: ماهی مرده که بوی دریا نمیده!

                                      گفتم:هرچیزی موقع مرگ بوی اونجایی رو میده که دلتنگشه

                                      گفت: من بمیرم بوی تو رو میدم...

                                      | عزیز دور این‌ روزهای من / سیامک تقی زاده |

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      4
                                      • S آفلاین
                                        S آفلاین
                                        sheyda.fkh
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط sheyda.fkh انجام شده
                                        #346

                                        mellat.eshgh_.jpg

                                        قاعده نوزدهم – اگر چشم انتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی، ابتدا این ها را به خودت بدهکاری.
                                        کسی که خودش را دوست نداشته باشد ممکن نیست دیگران دوستش داشته باشند.
                                        خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود، نومید نشو، چون به زودی خارها گل می شود. 🌹

                                        📚 ملت عشق
                                        ✍ شمس تبریز

                                        M.FaAM 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        5
                                        • جهادمج آفلاین
                                          جهادمج آفلاین
                                          جهادم
                                          اخراج شده
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #347

                                          سلام کتاب کف خیابون :خب من یک زن بوده و هستم. هم جای خواب می خواستم و هم لقمه نانی که بتوانم بخورم و بدانم که بعدش مسموم نمی شوم و زنده می مانم و هم مسئولیت و برنامه مشخصی را باید دنبال کنم و گزارشش را بفرستم.من کل آن ده روز را که آنجا بودم،فقط آب و میوه خوردم.روزی سه یا چهارتا میوه می خوردم که از پا در نیایم و بتوانم یک مقدار پولم را پس انداز کنم.در کل آن ده روز، کمتر از سی ساعت خوابیدم!سوی چشمام کمتر شد و قیافه مرده متحرک پیدا کرده بودم.حتی پول نداشتم نان بخرم و بخورم چه برسد به یک وعده نهار گرم!رابط ما در آنجا یک مرد پنجاه افغانی از بچه های مقاومت بود که فقط یکبار مراجعه کردم.آ یکبار هم بخاطر عدم اطمینانی که حتی به سایه خودم داشتم،در حالتی که من را نمی دید،جیبش را زدم و توانستم یک گوشی SSF تهیه کنم و یک سیمکارت MAXELL بخرم و بتوانم چند تا کد سرهم کنم.

                                          اسم جهادی اش«جواز عبدالله» بود، تنها کسی بود که شاهرودی قبل از پرواز به من معرفی کرده بود و مختصاتش را گفت.با مکافات پیدایش کردم،ان روز در حال پشمک فرو شی بود.از پشت به او نزدیک شدم و شوکر سمی را چسباندم به زیر کلیه هایش!خیلی آرام و آهسته به او گفتم:«سلام علیک،233 هستم!لطفا خودتان را شل کنید و اجازه بدید مبلغی پول از جیبتون بردارم؛لطف کنید برنگردید تا مشکلی برای هیچکدوممون پیش نیاد!اجازه هست بردارم؟اصلا پول دارید؟»

                                          جواز عبدالله گفت:«سلام، خواهش میکنم! از جیب سمت چپم بردارید، مشکلی نیست. می دونستم پول لازمتون میشه، امروز رفتم از بانک گرفتم.راستی شوکرتون داره نبض میزنه، احتمالا نیاز به شارژ داره،شارژر هم از روی صندلی سمت چپم بر دارید.دیگه چه خدمتی از دستم بر میاد؟»

                                          گفتم"«تشکر میکنم!لطفا به هیچ وجه دلتون برای من نسوزه و منو تعقیب نکنید، چون اگر حتی احساس بکنم داره عملیات در خطر میفته...» جمله ام را قطع کرد و گفت:«چشم ،خیالتون راحت!»
                                          nJm2IXQXm0HKrKQpvki6uCoa8nAygzzWM8hSS05C.png_512X512X70.png

                                          جهادمج 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          1
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 15
                                          • 16
                                          • 17
                                          • 18
                                          • 19
                                          • 20
                                          • 21
                                          • درون آمدن

                                          • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع