Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
د
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
د
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
د
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد
کتابخانه رنگی
_MILAD__
سلام به همه دوستان عزیز در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم چه چیزایی میتونید بذارید : -بریده ای از کتاب ها -معرفی کتاب -گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر @دانش-آموزان-آلاء
بحث آزاد
کمکککک
S AlihoseiniS
سلام من امسال بعد از ده سال تغییر رشته دادم از هنر به تجربی و هیچی نمیدونم الان نمیدونم از کجا شروع کنم؟چجوری پیش برم؟چجوری برنامه ریزی کنم؟نیاز دارم یکی یا چند نفر پایه باشن با هم پیش بریم و بخونیم که اگه سوالی چیزی بود بشه پرسید🥲🥲 میشه کمکم کنین؟!
بحث آزاد
بیاین انگیزه بدین
د
به کسی ک پشت مونده پشیمون نیست ولی روحیه شو باخته
بحث آزاد
از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂
M.anM
Topic thumbnail image
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 74.4k بازدیدها
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • uuU آفلاین
    uuU آفلاین
    uu
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #761
    این پست پاک شده!
    1 پاسخ آخرین پاسخ
    0
    • uuU آفلاین
      uuU آفلاین
      uu
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط uu انجام شده
      #762

      ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
      bd4ee235-66fd-4f4a-86cd-f7ba69a22bce-image.png

      ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
      26adebd5-5e46-498d-a7a0-83f08d7ae975-image.png

      درحال رفتن به کتابخونه
      امروز دوشنبه 25 آذر
      ـــــــــــــ
      چه شاعرانه است فریادشان زیر پاهایمان!
      برگ هایی که روزی برای آرامش
      به سکوتشان پناه میبریم…
      زاینده رود #

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      16
      • M آفلاین
        M آفلاین
        marzyeh78
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط marzyeh78 انجام شده
        #763

        عاشق چایی بود ؛ و اگر یک سوم از عشقش به چای را میگذاشت داخل یک جعبه مقوایی کوچکِ ناقابل و به من هدیه میداد ،خوشبخت ترین آدم های روی زمین بودیم ...
        من حتی به هدیه بدون جعبه اش هم راضی بودم ، بدون جعبه مقوایی ، بدون کاغذ کادو ، و بدونِ کوچک ترین تشریفات ....
        آدم های احمق خیلی وقت ها به بودن های بی کادو ، بی جواب سلام ، و بی عشق هم راضی هستند ....
        احمقند دیگر ...
        من هم یکی از همان احمق ها ...
        اسمش لیلا بود ...
        صدایش میزدم لیلی ...با همان غلظت مغزخورِ موزیکِ Aaron-U-Turn lili ؛
        که همیشه روی ابتدایش گیر میکردم ، لیلی ...لیلی ...لیلی ...تا جایی که اگر نشانه گر پلیر زبان داشت سرم داد میکشید و میگفت :"بردار اون انگشت لعنتیتو ...چقدر بر میگردی عقب ...!"
        خیلی وقت است به آن ترک هیولا گوش ندادم ...هیولا از آن جهت که خاطرات را مثل چکش میکوباند توی کله ام ...و دیوانه وار در گوشم داد میزند "Lili "...
        لیلا همیشه قبل از کلاس هم چای مینوشید ، میخندید و چای مینوشید ، شاید همین خنده هایش باعث شد من هم به خاطرش با اینکه از چای بدم می آمد یک لیوان چای بگیرم دستم و به زور بنوشم ...دقیقا روبروی سِلف ...حتی بعضی وقت ها میشد اگر دیر میرسیدیم ،باهم میرفتیم سلف ،هر دو یک لیوان میگرفتیم دستمان و با همان ليوان ها میرفتیم سر کلاس؛ ...بعد با خنده شیطنت آمیزی برای اینکه استاد متوجه نشود قایمش میکردیم پشت کتاب هامان ...آخر سر هم همان دو لیوان کاغذی میشدند کاغذ های نامه ...بین من و لیلا ...؛
        پرشان میکردیم از نقاشی و حرف های چرت و پرت ...الان می گویم چرت و پرت ، چون حالا واقعا میبینم چیزی جز چرت و پرت نبود ...! اما آن زمان ها شاید بار ها همان حرف های روی لیوان را توی ذهنم مرور میکردم ، و اینبار به جای نشان گر پلیر آهنگ lili ؛لیوانِ توی ذهنم زبان باز می کرد و میگفت :"جان همون لیلی ، بس کن "
        مدت ها گذشت ، و هر دو بعد از اتمام درس شدیم دوتا وکیل دسته گل ...
        با زحمت زیادی توانستم یک دفتر وکالت برای هردویمان تاسیس کنم ،
        من دفتر سمت راست بودم ،
        لیلا دفتر سمت چپ ،
        همیشه میگفت "مرد باید سمت راست باشه ، دفتر بزرگ تر هم مال خودش ..." و من هربار بعد از شنیدن این حرف از زبانش با اشکِ شوق توی چشم هایم آرام میگفتم : "خیلی مخلصیم خانم وکیل ...خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی ..."
        در آخر هم یک استکان چای میریختم و هر دو از همان میخوردیم ...
        حیف که این مخلصم ها زیاد اثر نکرد ، و تقریبا دو سال بعدش حالا ما خودمان در دادگاه خانواده موکل بودیم ....
        هنوز قدم های آخرش یادم مانده ،
        ترق ؛ ترق ، ترق ....مثل تیک تاک ساعت ...هر وقت به تیک تاک ساعت دقت میکنم آن روز جهنم مثل توپ فوتبالی که به صورت دروازه بان بی حواسی بخورد ، پرت می شود توی صورتم
        حتی امضای کج و کوله اش روی صفحه توافقنامه دادگاه هم توی چشم هایم پیاده روی می کند ...
        بعد از جدا شدنمان من در کنار وکالت یک فروشگاه اختصاصی چای هم زدم ...فقط چایی بود ...از اول تا آخر ...و هر روز آرزو می کردم کاش لیلا بود و تمام قفسه ها را برایش دم می کردم ...می نوشید و می خندید ...از جنس همان خنده های جلوی سِلف ...!
        چای فروشی "لیلا" یک صندوقچه نارنجی رنگ انتقادات و پیشنهادات داشت که اگر یادم می ماند هفته ای ، دو هفته ای ، یا نهایتا ماهی یک بار بازش می کردم و خاک هایش را می تکاندم ..! یک روز جمعه وقتی داخل مغازه مشغول مرتب کردن بودم نامه ای را دیدم که بعد از مدت ها صندوقچه نارنجی رنگ را پر کرده بود ....؛
        یکی از مشتری هابرایم نوشته بود ! :
        "چایی رو اگر داغ بخوری ، دهنتو میسوزونه ، و اگه سرد بخوری دلتو میزنه ...عشق دقیقا مثل چایی میمونه ، ماها بلد نیستیم کی بنوشیمش ...یا اونقدر داغ عاشق میشیم که تب می کنیم و میمیریم ، یا اونقدر سرد دیوونه میشیم که یخ میزنیم و میفتیم ...اما با تمام این حالت چایی برای آدم از آب هم واجب تره ، و من حالا در آرزوی دوباره نوشیدن اون چایی هستم که نه گرم بود ، نه سرد ...خودم سردش کردم ....
        کاش میدونست سالها به خاطرش وانمود کردم که عاشق چایی ام ...دقیقا بعد از خوندن یکی از متناش که نوشته بود ، چایی یعنی عشق ..
        برای من نوشته بود ...و ما سالها به خاطر هم وانمود کردیم عاشق چایی هستیم ....بدون اینکه بفهمیم هردومون باهم ازش متنفریم ...:) "

        زیر نامه هم نوشته بود "lili "
        : )

        سید طه صداقت

        روز جهانی چای☕️☕️

        • درسته خودنویس نبود اما قشنگ بود:/❤

        الحمدالله علی کل حال🧡

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        13
        • uuU آفلاین
          uuU آفلاین
          uu
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #764
          این پست پاک شده!
          1 پاسخ آخرین پاسخ
          0
          • uuU آفلاین
            uuU آفلاین
            uu
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط uu انجام شده
            #765

            ۲۰۱۹۱۲۱۷_۰۷۲۹۴۷.jpg
            ❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄
            عشق یعنی امید ،
            یعنی طراوت باران ،
            یعنی سفیدی برف ،
            یعنی ساز زندگی و لبریز از خوشی
            و عشق یعنی راز زیستن !

            ❄❄❄❄❄
            چه برفیییی 😍

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            15
            • m-mp-ssM آفلاین
              m-mp-ssM آفلاین
              m-mp-ss
              اخراج شده
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #766

              image4554520142.png

              %(#ffb300)[پاییز] عاشق میکند

              %(#00b3ff)[باران] عاشق تر

              حالا %(#ff0000)[تو] بگو

              این %(#00b3ff)[باران] %(#ffb300)[پاییزی] چه میکند...؟

              %(#00ff9d)[#آبشار]💓

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              16
              • پایانپ آفلاین
                پایانپ آفلاین
                پایان
                اخراج شده
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #767

                اگر انیشتین ناشناس میومد انجمن دوتا متن میذاشت احتمالا دوتا منفی میخورد،اینجا هیچکی ب متن امتیاز نمیده،ب اکانت میدن،
                عه فلانیه،مثبت
                عه بدم از این میاد،منفی
                و...

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                12
                • ...Nedaa...H. آفلاین
                  ...Nedaa...H. آفلاین
                  ...Nedaa...H
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #768

                  ۲۰۱۸۰۹۲۵_۲۰۵۳۵۳.jpg

                  چقدر قشنگه بالا رفتن از آبیدر اون هم تو شب 🌼

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  13
                  • uuU آفلاین
                    uuU آفلاین
                    uu
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #769

                    IMG_20191217_231302_227.jpg
                    بدون شرح❄❄❄❄

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    20
                    • ر آفلاین
                      ر آفلاین
                      رُزِعــآبیـ
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #770

                      تو اين سالا ك من فقط از كنكوري بودن اسمشو به دوش ميكشيدم
                      خيلي چيزا عوض شد
                      ديد خانوادم
                      ديد من نسبت به زندگي
                      هم سن سالام رفتن هر كدوم به يه جا رسيدن
                      ادماي دورم هر روز بلندتر شدن من مفيد ترين كارم تنفس سلولي بود
                      هرو روز ميگفتم من عقب افتادم
                      به فكراي منفيم بها دادم ماها گذشت حسرت اين ك كاش از مهر كاش از دي كاش از عيد....
                      چيشد مگه اي كاشام مگه فكراي منفيم مگه نشدنا نفهميدنا از پاي درس بلند شدنا سريال ديدن براي فرار از استرس چيزي به غير چند سال سوخته به من اضافه كرد؟
                      نه تنها به من به هيشكي اضافه نميكنه
                      كاش با يه ويترين اون تنبليا فرارا بهانه هارو از خودت جدا كني و تلفاتي ك بابتش دادي بزاري توي ويترين و بزرگ بنويس:
                      ورود به اين سمت ممنوع حتي شما دوست عزيز 🍃

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      11
                      • amir bahramiA آفلاین
                        amir bahramiA آفلاین
                        amir bahrami
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #771

                        همیشه فکر میکنم که مشکل چیه ؟منشا این مشکلات چیه ریشه های هر چی مشکل هست از نمی‌دونم اقتصادی و ... بگیر تا بحثای روابط. چرا که نه در این مورد هم صحبت کنم .توی دانشگاه از یه دختری خوشم میومد و رفتم پیشنهاد دوستی دادم بعد گفت من کلا قصد دوستی ندارم .سوال اینه :اگه علاقه متقابل نداره چرا دایم منو به قول دوستام تحت نظر داره ؟ و چرا یواشکی سعی می‌کنه وقتی من متوجه نیستم منو نگاه کنه ؟
                        حقیقت اینه از رفتارش فهمیدم متقابلا اونم علاقه داره ولی خب من پیشنهاد رو دادم و رد کرد و من منتظر کسی نمیمونم چون برای ازدواج نمی‌خوام که بگم حتما این .
                        حقیقت اینکه این طور رفتارا رو بار ها و بار ها دیدم و دنبال دلیل این قضیه بودم که چرا ؟جواب این بود : دلیل خاصی نیست جز این که ما کشوری عقب افتاده هستیم با آدمای عقب افتاده که ذهن عقب افتاده دارن. یه آدم چطور به خاطر برخی اعتقادات می‌تونه رو نیاز های اولیه اش سرپوش بذاره ؟ فکر این میافتم که بعدا همین آدم ها دست پاچه میشن بعده گذشت یه سنی که چرا من فرصت هارو از دست دادم
                        دلیلی پیدا نکردم برای این قضایا به جز یه کلمه : شعور کم ( درک نداشتن از خود و دنیای اطراف )

                        گاها هم میگم قید دوست بازی رو تو ایران بزنم اصلا ولی میگم شاید یه نفر پیدا شد و شعور رو داشت و صمیمی شد ولی بازم برمی‌گردم به پله اول چه به هدفم یعنی دوستی برسم چه نرسم چون مذهب مهم تر از نیاز های اولیه شده تو اینجا .
                        چیکار کنیم چکار نکنیم
                        باید یه تصمیم اساسی بگیرم چون این فکرام و اینکه توی چه کشوری با چه طرز فکرایی زندگی میکنم و ناراحتی هاش توی درسم هم تاثیر میگذاره.

                        دوست دارم میشد فرار کنم از اینجا و آدم هاش
                        آدمایی که به خاطر اعتقاداتشون یه حصار کشیدن دور زندگیشون.

                        سعی میکنم تصمیم بگیرم که این انرژی که می‌ذارم روی دوست یابی و جنس مخالفم بذارم روی درسم تا بتونم حتی به نزدیک ترین جای ممکن به جز اینجا فرار کنم . دوست دارم فقط چیزی بشه انگیزه اش رو پیدا کنم و قسم بخورم که فقط تلاش کنم تا از اینجا و آدم هاش قرار کنم.

                        «در مورد دانشگاه هم که گفتم توی غیر انتفاعی میخونم ،اوایل با انگیزه بودم و خیلی می‌خوندم و همه سوالارو من جواب میدادم تا اینکه سوالایی می‌پرسیدم و استادا نمی‌تونستن جواب بدن و در میرفتن و مطالبی که میگفتن برای من ( بقیه رو نمی‌دونم ) سطح پایین بودن و هستن . کم کم فعالیتم کم شد و الان واقعیتش درس نمیخونم چون مثلا وقتی از استاد سوال می‌پرسی و استاد در حد جزوه ای که داده بلده و سوال چالشی نمیتونه جواب بده و برنامه ریزی خاصی نیست باید هم اینطور باشه.

                        قدم اول رو از اینجا بر میدارم : مجبورا قید نیاز های اولیه ام رو میزنم.

                        قدم دوم : فقط خوندن و خوندن. تنها راه برای خلاصی از اینجا.

                        بعضی وقتا بعضی تصمیما رو باید مثل حالت اضطراری بگیری چاره ای نیست و مهم تر اینکه این روزای سخت یادم نمیره و یادم نمیره که چطور مدتی از آدم ها ضربه میخوری . فقط به امید خلاصی از این جهنم قید بعضی خواسته هامو میزنم و این یعنی هر چی مشابه این قضیه پیش بیاد هر چی هر کی میره توی سطل اشغال.

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        5
                        • amir bahramiA آفلاین
                          amir bahramiA آفلاین
                          amir bahrami
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #772

                          توی ذهنم پره از یه سری چیزا....

                          از فحش

                          از این سوال که من اینجا چیکار میکنم و چرا در بین آدمایی هستم که ذهنیتشون مال چند هزار سال قبله
                          بعضی وقتا که یادم میافته بین چه آدمایی هستم تو سرم یه چیزی میشه مثل برفک تلویزیون و ذهنم موقتا به هم می‌ریزه

                          انگار دارم خفه میشم نفسم بالا نمیاد
                          ولی امیدم رو از دست نمی‌دم . میگه که دست به مهره شدی باید تا آخرش بری

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          7
                          • M آفلاین
                            M آفلاین
                            marzyeh78
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #773

                            از یک جایی به بعد همه چیز آروم میشه فقط باید صبر داشته باشی. باید یاد بگيری كه رها كنی، هر کسی قرار نـیست تـو زندگیت بمونه. باید یاد بگیری که همیشه قرار نیست همه چیز باب میل تو پیش بره.. از یک جایی همه چیز آروم میشه. انقدر آروم که دیگه هیچی به اندازه خودت واست مهم نیست...!!

                            الحمدالله علی کل حال🧡

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            9
                            • پایانپ آفلاین
                              پایانپ آفلاین
                              پایان
                              اخراج شده
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط پایان انجام شده
                              #774

                              http://s6.picofile.com/file/8382176268/AndroVid_join_5333_8750.mp4.html

                              در مکتب سامورایی ها هست ک«مرد را به نهایت عصبانیت برسایند،چیزی جز خون او را آرام نمیکند» :|
                              لقب «قاتل بی رحم» ک توسط فامیل ب این بنده حقیر اهدا شد:/ بخاطر همین بازیه!! مینی میلیتا بود 😂
                              نمیدونم بازی کردید یا نه ولی خیلی لذت بخشه اگ حرفه ای باشی...
                              کلیپ بالا امروز برش هایی از چند بازی اخری ک آنلاین الان زدم،ضبط کردم
                              ی صدا هم گذاشتیم روش باحال شه :|
                              امیدوارم از دیدنش لذت ببرید،فقط کافیه کمی در حجم خساست بخرج ندید و دان کنید :| با کیفیت بالا فیلم از صفحه ضبط شده،بعد دانلود صفحه رو بزرگ کنید،جزئیاتش قشنگتره
                              (فقط در صورتی لایک کنید ک فیلمو دیده باشید :| نظرتون هم بگید بعدا :| )

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              7
                              • پایانپ آفلاین
                                پایانپ آفلاین
                                پایان
                                اخراج شده
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #775

                                IMG_20191220_152559.png
                                بدون شرح...
                                (کاظم نماده!)

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                29
                                • ر آفلاین
                                  ر آفلاین
                                  رُزِعــآبیـ
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #776
                                  این پست پاک شده!
                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  0
                                  • خانومخ آفلاین
                                    خانومخ آفلاین
                                    خانوم
                                    فارغ التحصیلان آلاء
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #777

                                    بین خودمان بماند
                                    من بلد نبودم دلبرانه بنویسم جانم!
                                    تمام سعیم را کردم ولی... نشد!
                                    نه انگشت هایم به خوبی روی کیبورد می رقصید نه کلماتم رنگ و عطر داشت!
                                    حال و هوایم شده بود شبیه تولستوی!
                                    خسته بودم و کدر..
                                    تیره عین آسمان روس..!
                                    بین خودمان بماند که من شاید دلبرانه ننویسم اما تو را درمیان تک تک حروف و کلماتم جا گذاشتم و همین
                                    برای دلبرانه بودن نوشته هایم کافی است!
                                    🌊💙

                                    ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    13
                                    • uuU آفلاین
                                      uuU آفلاین
                                      uu
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #778
                                      این پست پاک شده!
                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      0
                                      • ر آفلاین
                                        ر آفلاین
                                        رُزِعــآبیـ
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #779

                                        ب دنیا آمده ام، ثابت بمانم؟

                                        تا ابد؟ هر روز ؟

                                        زندگانیم چه شد؟

                                        گره خوردم،در یک نقطه..

                                        شدم آرام و افسرده..

                                        توقف کرده ام درجای..

                                        توقف کرده ام هرروز و هرساله..

                                        که درجا میزنم هر روز و هرشب را..چرا؟؟

                                        که هرچه کوششی کردم،

                                        جنبشی نیستو نمیبینم..

                                        و دنیایم چه شد امروز؟

                                        چه شد دیروز و فردا را؟؟..

                                        و میخواستم ،خودم باشم ..

                                        قوی باشم ...

                                        زنم دستان لرزانم

                                        کنم تکیه بر زانو و برخیزم..

                                        و ترسیدم؟!

                                        ترسیدم تا سرم آمد؟

                                        ندانستم نفهمیدم..

                                        گذشتند سال ها بیخود..

                                        و نبود آنطور که میدیدم..

                                        درون خواب..

                                        در رویا..

                                        من ماندمو تکرار ساعت ها..

                                        روزها ..سال ها..

                                        گذر فصل ها..

                                        پاییز و زمستان را..

                                        ومثل خواب..

                                        و مثل پلک بر هم زدنی ،رد شد..

                                        درون قاب آینه،

                                        برایم آشناست خیلی..

                                        چشمانم..

                                        و با این حال،غریبی میکند چهره..

                                        شدم تحقیر، شدم خسته

                                        شدم درمانده و بسته..

                                        ومثل مرگ

                                        صفحه های زندگی بهم خوردند،

                                        مثل جنگ سنگ،با سنگ..

                                        و نالانم..

                                        رسیده کارد بر استخوانم..

                                        عقب رفتن بسی سخت است..

                                        میان آن همه کوشش..میان سیل غم هایم..

                                        تحمل میکنم بازم..

                                        میدویدم باقدرتو پرشور..

                                        با هزار انگیزه ی اجبار..

                                        و من هر لحظه را انگار..

                                        میدویدم برعکس!

                                        سرد است آن لحظه،

                                        که بیدار شوی و درخوابی،

                                        و فریادی زنی از ترس ،

                                        کمک خواهی کمک خواهی..

                                        نداری اعتماد برخود..

                                        و هر روزت شود پندار وارونه..

                                        دروغی بسسس، زیباتر..

                                        به از فردا به از دیروز..

                                        همان لحظه مروری شد،

                                        از این ایام..

                                        شدی خیره ب یک نقطه

                                        و خنثی میشوی تا جان..

                                        این تو هستی که میدانی،

                                        چه خواهد شد ..

                                        بهار وفصل تابستان..

                                        مثل یک ماهی ،

                                        تقلا میکند هر صبح و هرشب را

                                        میان تنگ رنگینش

                                        تقلا میکند هرصبح هر شب را

                                        دری هرگز نمیبابد

                                        دری هرگز برای آنچه درخوابش

                                        برای آنچه در رویا

                                        برای آرزوهایش

                                        گمان کرده ،نمییابد..

                                        ب دنیا آمدم تاکی؟

                                        بمانیم بر سر نطفه

                                        تقلا میکنم هرصبح هرشب را

                                        دری باید بیابم من

                                        میان این همه رویا..

                                        میان این همه رنجش

                                        میان آن همه نجوا ..

                                        شبانگاها میان ابر

                                        میان ماه

                                        سرش بر سجده میکوبد!

                                        دری باشد از آن بالا از این پایین..

                                        درونم میشود آشوب چند ساله

                                        امیدم می رود هرشب

                                        و باز می آید هر سحر تا صبح..

                                        حرف ها دارد..

                                        زندگی بامن ..

                                        نمیگوید ..!!

                                        نشانم میدهد هردم..

                                        نمیفهمم ،نفهمیدم!

                                        نمیذارد

                                        که آسان بگذری از او

                                        وز پله های کوچک و سردش..

                                        خودت را میزنی برخواب!

                                        که انگارش نمیبینی نمیفهمی!

                                        وتا باشد چنین حالت

                                        دری بازش نمیبابی

                                        نزآن بالا ،نزآن پاین

                                        فروخرده شوی هر روز هرشب را

                                        بیاد آور عکس چشمانت

                                        فرو رفتی و خندیدی ..

                                        فرورفتی میان مه

                                        میان غم..

                                        بس است دیگر

                                        بس است دیگر..

                                        باز نمیگردد، سال های رفته ات بر صبر

                                        نشد از راه دیگر رفت..

                                        ،زندگی زهرش شده کاری

                                        رفته ام بر باد

                                        و حالا سخت میفهمم

                                        گذشتن از پس این پله ها ،درها..

                                        فقط"یک"چیز میخواهد،

                                        خودت را بنداز، در باد..

                                        رها انگار..

                                        تمام زجر هایش

                                        از این پس میشود شیدا..

                                        نترس! دیگر گریز از راه دیگر را نمیخواهد!

                                        فقط آرام فقط خنثی

                                        فقط "بخشیدن"خود را..

                                        ببند چشمهای زیبایت

                                        قدم بگذار در این ترس ات

                                        میخورد باد خنک بر پلک چشمانت

                                        شود پنهان غم درینه ات زین ترس

                                        قدم بگذار در این ساحل

                                        تنفس کن هوایش را

                                        و پا بگذار بر این شن های سرد آب..

                                        بگشا چشم ،در این ساحل..

                                        غم انگیز است ..

                                        تمام سال های رفته ات،اماااا !

                                        همش تکرار این ایام

                                        همش تکرار این غم ها..

                                        خودت بودی ک ترسیدی..

                                        قبولش کن،قبولش کن!

                                        وصادق هرچه صادق تر..

                                        هرچه کردی، بارها برخود..

                                        قبولش کن ،ببخش خود را

                                        ببخش چشمانت گرمت را..

                                        بگیر آن قلب تنهایت میان گرم دستانت..

                                        ببند چشمان خیست را،وحس کن قلب گرمت را..

                                        لیاقت ارزشی داری که خود هیچش نمیدانی..

                                        بگرد درخود، بگرد در قلب زیبایت..

                                        بیاب آن گوهر نایاب..

                                        بخواه از ایزد یکتا،

                                        بگویش آنچه میخواهی..

                                        بخواه آن قدرت والا ..

                                        بخواه انجام کاری را..

                                        و دیگر خوب میدانی نداری هیچ ترسی را ..

                                        قدم بگذار در آنچه خوب میترسی..

                                        اگر دیدی توقف کرده ای در سال یا درماه ..

                                        توقف کرده ای در روز و شب هایت..

                                        فقط بنگر که این راز نهانش چیست؟

                                        این همه تکرار، از برای چیست؟

                                        زندگی از تو چه میخواهد؟

                                        چه چیز را میکند تکرار

                                        تا بفهمی بارها آن را..

                                        بفهم آن را

                                        بفهم آن را..

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        6
                                        • S آفلاین
                                          S آفلاین
                                          sheyda.fkh
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #780

                                          mee.jpg

                                          درس بخـــونیم ...😻😹

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          14
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 37
                                          • 38
                                          • 39
                                          • 40
                                          • 41
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع