-
جای من اینجا نیست ، جای من گُم شده است
من از این همهمه ی اهل زمین بیزارم
دلِ من می خواهد جایی باشم
که در آنجا نباشد هیچ ردّی از آدمها .......
که بخواهند ، که درکم نکنند
یا که تَرکم بکنند ، یا دلم را بشکنند
سرزمینش سرسبز، چشمه هایش پر آب
و درختانی داشته باشد سر به فلک
و در آنجا نوازش بدهند گوشم را
جیک جیکِ گنجشک ها ، غُورغُور قورباغه
شُرشُر آبِ روان و هزاران صدای دیگر
و من با سازِ خودم، نوازش بدهم گوش طبیعت را
و چه کیفی دارد ، تک و تنها در آنجا باشم
خانه ام کلبه ای از چوب درختان باشد
و چراغ شبهایم مهتاب
و ستاره های چشمک زن شب
نقاشی کنند صفحه ی سیاهِ شبهایم را