-
روزهای لاک پشتی
زندگی لاک پشتی یک جاهایی خوبی هم دارد، که آرام است، که یاد گرفته است با آرامش
درونی و لاک پشتی منحصر به فرد خود با کندی زمان کنار بیاید. که همه چیز را خودش که
نمیتواند اما زمان به جلو حل بده. که فقط خودش باشد و دنیای تنهای خودش .که شکست
ها و موفقیت هایش به چشم کسی نیاید .
همه چیز دست نخورده، همه چیز کهنه و خاک خورده، همه چیز بی تغییر اما همچنان زنده!
روزهای کند خودم را دوست دارم. روزهایی که سرم در لاک خودم فرو میرود و گاهی، فقط
بیرون را با لبخند تماشا میکنم
-
راز اشک های سیاه قلم
در دل کاغذهای مچاله ایست
که تا آسمان حسرت پرتاب شده اند
صداهایی که در گلو یخ می زنند
خبر از تنها مسافر جاده های مه آلود دارند
سادگی تقاص پس می دهد
در زندانی که صداقت
کنار فریاد دردهای خاموش ، بی صدا خفته
بلوغ خاطرات ،از ترس آوار دلتنگی
در کوچه های آشنایی
سلام نمی دهند
به یاد دیوار های کور
دهان دره ی سایه های عاشق را ندیدند
از رفتن گله می کنند
بی آنکه بدانند زمین در تاریکی مطلق است
-
جای من اینجا نیست ، جای من گُم شده است
من از این همهمه ی اهل زمین بیزارم
دلِ من می خواهد جایی باشم
که در آنجا نباشد هیچ ردّی از آدمها .......
که بخواهند ، که درکم نکنند
یا که تَرکم بکنند ، یا دلم را بشکنند
سرزمینش سرسبز، چشمه هایش پر آب
و درختانی داشته باشد سر به فلک
و در آنجا نوازش بدهند گوشم را
جیک جیکِ گنجشک ها ، غُورغُور قورباغه
شُرشُر آبِ روان و هزاران صدای دیگر
و من با سازِ خودم، نوازش بدهم گوش طبیعت را
و چه کیفی دارد ، تک و تنها در آنجا باشم
خانه ام کلبه ای از چوب درختان باشد
و چراغ شبهایم مهتاب
و ستاره های چشمک زن شب
نقاشی کنند صفحه ی سیاهِ شبهایم را