هرچی تودلته بریز بیرون۶

[Fatemeh mb77]

@m-bahrami1378
ممنون
لطف کردید

[M.ba78]

Fatemeh mb77 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:

@m-bahrami1378
ممنون
لطف کردید

خواهش میکنم

[Fatemeh mb77]

@m-bahrami1378
اقای رحیمی نظام قدیم فقط تدریس کردن..
نظام جدید یه اقایی بود به اسم موقاری..
چیکارکنم؟

[Amirbernosi]

Fatemeh mb77
اگه میخواین جدید بدین، همون موقاری رو ببینین

[Fatemeh mb77]

@Amir-bernousi
ایشون هم خوب تدریس میکنن؟
و ابنکه فیلمها کامل؟
یا باید همایش هم در کنارش بخریم؟

[Amirbernosi]

Fatemeh mb77 من خودم قدیم بودم، ولی تقریبا هر نظام جدیدی که فیلمای ایشونو دیده راضی بوده

فکر میکنم کامل باشن اگه هم نباشن کامل میشن، میتونین برین ببینین

[Fatemeh mb77]

@Amir-bernousi
بله تشکر
یه سوال دیگه..
لازمه که تو آزمون های گاج و قلم چی هم شرکت کنیم؟یعنی تو رتبه تاثیری داره..

[خانوم]

تو اصلا برای من خوب نیستی..."
‏‎مثل تمامِ وقت هایی که سرماخورده بودم و لج می کردم که دلم یخ دربهشت پرتقالی می خواهد یا پیراشکیِ چرب و چیلیِ پُرکالباس؛ اما مامان فقط یک جمله می گفت: "برات خوب نیست!"
و من محکوم بودم به آرام نشستن...
‏‎مثل شب امتحان فیزیک که ویرم می گرفت پنجاه صفحه ی آخرِ برباد رفته را از زیرِ ده تا کتاب تست و جزوه بخوانم و بابا یک دفعه پیش دستیِ میوه به دست می آمد توی اتاق و از همان نگاه های عاقل اندر سفیهش تحویلم می داد که یعنی "فهمیدم...الکی جلدِمشکی را قایم نکن زیرِ پنج مَن برگه ی سفید..."
‏‎و من گُر می گرفتم و وقتی می رفت دوباره شروع می کردم به خواندن و سردرآوردن از عاقبتِ اسکارلت اوهارایِ لجبازتر از خودم...
‏‎تهِ دلم می دانستم این که شب امتحان نهایی؛بیفتم دنبالِ رمانتیک بازی های یک دخترِ کله شق،ممکن است گند بزند به نمره ام،اما حسِ کنجکاویِ لعنتی ام می چربید به تمام معادله های حل نشده ی دینامیک و استاتیکِ تلنبار شده رویِ هم...
‏‎هفت سالم بود که یک شب از شدتِّ دندان درد؛گریه کردم تا صبح...بعدترش رفتیم کلینیک و دندانم پر شد؛
‏‎مامان تمامِ بیسکوئیت های شکلاتی و ویفرهای توت فرنگی و آدامس هایِ صورتیِ پولو را گذاشت توی بالاترین طبقه ی کابینت آشپزخانه و بعد هم گفت:
‏‎"این جور خوراکیا برات خوب نیستن!بزرگ نمی شی!دندوناتم خراب می شن..."
.
‏‎حالا اما نوزده سالم شده...قَدَّم می رسد هرچندتا بیسکوئیت که دلم می خواهد،بردارم از تویِ کابینتِ بلند...اما مسئله این است که دیگر آن شوقِ ملسِ کودکانه برای کشف دست نخوردگی هایِ کابینت،همراهم نیست...
‏‎همین چند شب پیش که با مامان نشسته بودیم پشتِ میز توی آشپزخانه،پرسیدم:
‏‎"چرا هنوزم خوراکیا رو می ذاری تو کابینت بلنده؟!الان که دیگه بزرگ شدیم ما!"
‏‎گفت:" نمی دونم...عادت کردم شاید!"
‏‎و من خندیدم و به این فکر کردم دوازده سال است هیچ کدام از دندان هایم خراب نشده...
‏‎بعدترش بغض کردم چون "تو" هم درست مثلِ تمامِ آن ویفرهای توت فرنگی و رمان هایِ کلاسیک و خیال بافی هایِ محضِ پانزده سالگی؛برایم خوب نیستی...
‏‎و من نمی توانم بگذارمت توی بلندترین طبقه ی کابینت و درش را ببندم؛
‏‎نمی توانم خودم را گول بزنم...
‏‎چون خیلی وقت است قَدَّم بهت می رسد،
‏‎قَدَّم خیلی وقت است می رسد...
‏‎امّا دستم؛
‏‎انگار هیچ وقت...

یا علی(:

[__chakisaldva__]

https://lichess.org/BEuYI9820pui
شخمی ترین بازی ای که دیدم

[reza.a]

@m__saDra__b
real cheese دان کن البته اگِ اسپلش رو درس گفته باشم

[miss.besharati]

[mahsaaaa]

گونش سلام

[miss.besharati]

mahsaaaa
سلام مهسا بانوو
خوبی؟

[developer]

اولین کار میرم جوکیسم همیشه
ولی کسی بهم جوک بفرسته ناراحت میشم وقتمو گرفتی

[mahsaaaa]

گونش ممنون عزیزم تو خوبی چخبرا

[miss.besharati]

mahsaaaa
فدات خوبم
سلامتی خبری نیس

[اکالیپتوس]

...بعضی حس ها رو باید زنده کرد...

[miss.besharati]

اکالیپتوس در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:

بعضی حس ها رو باید زنده کرد
هعی

برا احیا کمک لازم داشتی بگو

[developer]

اکالیپتوس
شما ایدی گذشتون چی بود؟ d r f s همچین چیزی؟

[developer]

البته سلام اول