-
دخترخاله مادرم 27 سالش بود جهشی خونده بود
باهوش خانم خوش برخورد استادیار دانشگاه!
نامزده کرده بود تو زندگیش موفق و زبانزد
روز قبل از پروازش که قرار بود بره کانادا
خانوادش میگن حالا که مهسا داره میره براش ی مهمونی بگیرگیم
ولی مهسا میگه مهمونی نمیخاد
راضیش میکنن که آخرین تفریح خانوادگیش کنار سد کرج باشه
همه بودن عموها عمه ها دایی وخاله ها..
نشسته بود لب اب روی ی تیکه سنگ
دقیق یادمه
پدرش به ترکی گفت گفته بود مهسا پاشو آب میبرتت ها
میگفت گفته باشه راحتم اینجاوقتی پدرش میره پنج دقیقه بعد صدای افتادن یچیزی تو آب شنیده میشه
همه پریدن تو آب ولی پزشک قانونی میگفت از ترس تو خود آب سکته کرده وقلبش وایستاده..هرچند که مهسا تاوان کارایی بود که پدرش کرد اما حقش نبود(:
-
پدرش تو جوونی پدر و مادرش رو کتک زده بود
خدارو قبول نداشت
قرآن براش ی دفتر بود انگار هیچ احترامی و هیچ باوری نداشت
بارها تو جمع بی احترامی میکرد به معصومین
باور کنید راست میگمپولدار بود و شاد ی دختر هم نداشت بیشتر
الان جوری شده که میگه قرآن بزارید جیگرم داره آتیش میگیره (: