-
دیروز دیگ مدیریت آسایشگاه چیز شد..
وقتش شد دیگه باید بره..
تودی شد دیگ دیروز
خیلی حرصمون داده بود این مدت..
یعنی شما بگو اون چه از تپه مپه بود ایشون ازش نگذشته بود..
البته کف حیاط رو موزائیک کرد
این آخریا..
بعد ناهارم موز میداد!
خودش میزاشت تو جعبه
عجیب بود مدیریت..
.(:
حبیب -
شاید باورتون نشه ولی زکریا رازی یه کتاب تو زمینه کیمیا مینویسه و میبره پیش شاه اونزمان. شاه بهش یه انعام خیلی زیاد از طلا میده اما بعد براش مس میارن و بهش دستور میده که اینارو تبدیل به طلا کن! رازی که واقف بوده به نشدنی بودن اینکار میگه که غیرممکنه.
بعد همه ی پول رو ازش میگیرن و اونقدر با کتاب تو سر و صورتش میزنن که چشمش آب مروارید میاره و بعد از مدتی باعث کوریش میشه