هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
از زندگی آموختم؛
از آدمها بُت نسازم
آموختم:تلافی کردن،از انرژی خودم میکاهد
آموختم:اگر به من حسادت میکنند،
حتما از آنها برترم
آموختم:تا با کفش کسی راه نرفتم،
راه رفتنش را قضاوت نکنم؛
آموختم:کم آوردن،قسمتی از زندگیست
آموختم:گاهی وقتها هیچ واژه ای آرامت نمیکند
آموختم:به بودن ها دیر عادت کنم
و به نبودنها زود؛
آدمها نبودن را بهتر بلدند
آموختم:گاهی از زیاد نزدیک شدن،
فراموش میشوی
آموختم:گاهی برای بودن باید محو شد... -
گاهی، برای رها شدن از زخمهای زندگی باید بخشید و گذشت...
میدانم که بخشیدن کسانی که از آنها زخم خوردهایم، سختترین کار دنیاست. ولی، تا زمانی که هرصبح چشمان خود را با کینه باز کنیم و آدمهای خاطرات تلخ را زنده نگه داریم و در ذهن خود هرروز محاکمهشان کنیم، رنگ آرامش را نخواهیم دید! گاه، باید چشمها را بست و از کنار تمام بد بودنها گذشت.. -
تو که میدانی
باید در سختی ها مقاوم باشی،
چرا ناامید می شوی؟
تو که میدانی روزهای سخت نمی مانند
چرا باز هم نگران و نا آرامی؟!
تو که بهتر از من می دانی،
پس چرا باز هم؟!
می دانم که می دانی،
ولی و اما و اگر ندارد!
آرام و استوار به مسیرت ادامه بده...
ذهن زیبایت، زندگی را زیبا خواهد کرد؛
آنگاه تو میان خوشبختی غرق خواهی شد،
آنقدر که هیچکس نتواند نجاتت دهد...!
خیالت راحت
من هم میدانم
تو هم میدانی
بی اما و اگر؛
خدا همیشه هست ...!
خدایا یه تفکر زیبا نصیب همه
شب خوش