هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
fatemeh. jk من نرفتم
-
پرستو بابایی عه مال تو بود
-
fatemeh. jk
به این میگن ضربه فنی -
@0Farzam0
فقط قبل ادیتت -
خب دیگه مثل اینکه با این روش هم ما از رو نمیریم ،برم دیگه واقعا
یا فاطمات انا اذهب ،فی امان الله
Ainoor fatemeh. jk -
پرستو بابایی
بله کم نمیاریم
وقتی زیادی عربی خوندی به روایت تصویر :
خدافظ -
پرستو بابایی
مع السلامته اختی -
@ABR_DJ همچنین دی جی انجمن
-
مهشید حسن زاده 0
بخاطر جلوگیری از طولانی شدن این رشته خاطرات تو صفحه، این بخش رو نقل قول نمیزنم.اما این سری یبار رو خاطرات پراتیک ریپ خورده
.
.
.
واحد پراتیک بالاخره والبته به خیروخوشی تموم شده بود و بقول خودش اگه حرف ها و حاشیه هارو فاکتور بگیریم روزای خوبی بود .اتفاقا همین خوشی هاشم بود که انگیزمونو (ماگروه ۲ بودیم)برای طی کردن بقیه واحد های عملی پیوسته و پشت سرهم حفظ میکرد و اینجوری شد که واحد عملی آزمایشگاه بیوشیمی رو هم با فاصله کمی از پراتیک شروع کردیم...
صبح اولین جلسه آزمایشگاه بیوشیمی گوشیم به روال هرروز زنگ خورد.یادمه هشدار رو خاموش کردم و زل زدم به سقف بالاسرم.انقدر خسته بودم که حد نداشت. خب اون اوایل به سختی میتونستم زمانی برای استراحت پیداکنم(گرچه هنوزم همینه ولی خب بهرحال حالا بهتر مدیریت میکنم و فعالیتهای انرژی بخش خودمو دارم)خلاصه هرچی فکرکردم دیدم نای بلند شدن و دیقه ای درس خوندن یا کاری کردن رو ندارم.پس به خودم حق دادم و خوابیدم(حتی برام مهم نبود که استاد کیه و نکنه حذفم کنه.دیییگه نمیتونستم)....
انقدر خسته بودم که تا بعدازظهر بیهوش بودم انگار و انچنان این میزان خواب از من بعید بود که هم اتاقیام نگرانم شدن که نکنه مریض شدم و بیدارم کردن که ببینن سالمم یانه
غروبتر بود که زنگ زدم به همکلاسیم توی خوابگاه که اگه هست برم اتاقش.رفتم پیشش و پرسیدم که جلسه اول چکار کردن و استادکیبود و روال چی هست اصلا و...
اونم تعریف کرد و گفت که استاد خوش اخلاقیه و گفت رگ گیری رو یادشون داده و تمرین کردن و....
منم تا جلسه بعدی حسسسابی کنجکاو شده بودم! -
سلام بر چای صبح،چای ظهر،چای عصر،چای شب و چای نصفه شب.
-
_Biliifti_ حتی تو دمای 50 درجه ؟