هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
maryam111
اگ قول بدین 2000 اعتبار درسی بم بدین میام:||ramses kabir اتفاقا تاثیر داره تو امتیاز گرفتن برای چت
-
@felli نه والا
نمیدونم ینی
من این هفته نبودم
الانم نیستم/: -
آدما موندنی نیستن
همشون روزی تورو ترکت میکنن
همشون روزی فراموشت میکنن و ازت میگذرن
نمیدونم شاید بهتره که با هیچ ادمی اونقدر رفاقت نداشته باشی تا خاطره خوشی بینتون باشه
چون بعدش خاطرات اذیتت میکنن
شایدم بهتره اونقد قوی باشی تا بتونی همشو فراموش کنی
بنظرم
هر ادمی ارزش موند توی ذهنت رو نداره
فکر میکنم ظرفیت ذهن هر ادمی در حد 5 نفره
بیشتر از این نمیتونه بشه
ظرفیت ذهنت رو با ادمای اشتباه پر نکن
هیچ مخاطبی نداشت :|
-
@felli آفرین پس خودتو آماده کن واسه ۲۰ دیقه دیگه
-
ramses kabir اتفاقا تاثیر داره تو امتیاز گرفتن برای چت
maryam111
اگِ امتیازش بیشتر از تاپیکایِ عادیه و یه خیر پیدا بشه که امتیاز صدقه بده
هستم:|| -
عجب وضعیه ها به خدا
تایم استراحتم رفتم زدم شبکه نسیم خندوانه ببینم ، اون مجری دراز فقط نشسته مدام داره فک میزنه و شر ور میگه. بابا چهارتا جکتو بگو برو دیگه چرا اینقدر ک-شعر تفت میدی
و اینکه این چه منطق مزخرفیه خانواده های ایرانی دارن؟؟ که دختر نباید تنها باشه یا تنها جایی بره؟؟ بابا خیر سرش 13 سالشه خرس گندس دیگه بچه کوچولو نیست بخوام مراقبش باشم که میگین نمیشه خونه تنها باشه. واقعا چه منطقیه؟ در و پنجره و همه چی که بستس. چیرو تنها نباید باشه؟؟
اه.
amirmohammad shakeri
دقیقا
۱۳ سال که باز خوبه . بعضی جاها تا طرف دانشگاه نرفته نمیتونه اجتماعی بشه.....
البته اینم اضافه کنیم که بعضی جاها هم حق دارن (بدلیل اتفاقاتی که تو خبرا میشنون یا منطقه ای که زندگی میکنن ناامنه) -
maryam111
اگِ امتیازش بیشتر از تاپیکایِ عادیه و یه خیر پیدا بشه که امتیاز صدقه بده
هستم:||ramses kabir درسی زیاد داری؟
اگ داری لایک کنم -
maryam111
اگِ امتیازش بیشتر از تاپیکایِ عادیه و یه خیر پیدا بشه که امتیاز صدقه بده
هستم:||ramses kabir تو بیا
آره امتیاز داره دیگه
اعتبارت حساب میشه -
maryam111
امروز ظهر اومدم انجمن و گف حسابتون مسدوده
چن ساعت بعد اومدم باز بود
یا باگ بود چون پشت سرهم چندبار لاگ آوت کرده بوده
یا اخراج_):@felli نمیدونم والا من
-
ramses kabir تو بیا
آره امتیاز داره دیگه
اعتبارت حساب میشه -
#دلنوشته
صدای زنگ گوشیم بلند شد، یه شماره ی ناشناس بود. با بی میلی برداشتم و گفتم:
- بله..؟
چیزی نگفت، فقط صدای نفس های نامنظمش توی گوشم می پیچید...
اخم ریزی نشست روی پیشونی مو و با کنجکاوی گفتم: - الو..؟
بی مقدمه پرسید: - می گم هوا اونجا چجوریه..؟
با شنیدن صدای دورگه ت هُری دلم ریخت...
اما نذاشتم بفهمی که دلم با صدات ریخته، برای همین محکم گفتم: - هوا...؟ عه... هوا اینجا... گرمه...
چشمامو بستم، دیگه نتونستم ادامه بدم. اولشو محکم شروع کردم اما وسطشو ول دادم... لرزش صدام همه چیو لو داد...
انقدر از یهویی زنگ زدنت هول شده بودم که یادم شد ازت بپرسم چی شده بعد این همه وقت یاد من افتادی...
دوباره صدات توی گوشم پیچید: - اینجا که خیلی سرده...
آروم پرسیدم: - سرده!؟ نه... نیس...
صدای تک خنده ت دوباره دلم و مثل گذشته ها لرزوند،
اما این بار خنده ت تلخ بود... انگاری با درد بود...
با همون غم توی صدات گفتی: - آره... هوا اینجا خیلی سرده. اونقدر سرد که دیگه از کاپشن و اون بافت قهوه ای رنگی که دوسش داشتی و روش گوزن داشت هم، تیره... همونی که هر وقت می پوشیدم می گفتی شبیه این پسرای خوشتیپِ سنتی میشم، یادته؟
چشمامو بستم، وای ازون گذشته ها... توی دلم گفتم که مگه میشه یادم بره اخه... همونطور که سعی داشتم لرزش صدام و مخفی کنم گفتم: - اما الان چله ی تابستونه، مرداده... مگه کجایی که انقدر سرده؟
- من..؟ من همینجا... سر جام، توی کفشام، توی لباسام...
هنوزم مثل گذشته ها شوخ بودی!
هنوزم باورم نمیشد بعد این همه مدت دارم باهات حرف می زنم... - اینجا که خیلی گرمه، وسط تابستونیم، هوا آتیشه انگار، خورشید مثل یه مهمون گستاخ نشسته و خیلی توی نقشش فرو رفته...
آروم گفتی: - اینجا خیلی وقته گرمای خورشید و حس نکردما... آسمون از بس باریده سرخه، برف کولاک کرده، جاده ها رو بسته، راه بندون کرده همه جا رو...
با بهت به حرفات گوش می دادم، گوشیو از گوشم فاصله دادم. صفحه شو نگاه کردم تا شماره تو چک کنم که از کجا داری زنگ می زنی؛ اما پیش شماره ای نداشت، تماس خارجی درکار نبود.
چشمامو بستم و گفتم: - مواظب خودت باش سرما نخوری یه وقت...
اسممو زیر لبت زمزمه کردی و دوباره دلمو لرزوندی... آخ اگه خودت می دونستی چرخیدنِ اسمم روی لب تو، چه ها که نمی کنه با دلِ من...
حس کردم صدات بغض داره، ازون بغضای مردونه که بروزش نمیدی. - خیلی وقته سرما خوردم، هر کاری هم می کنم، به هر دری می زنم خوب نمیشم، سرما تا مغز استخونام زبونه می کشه، تا عمق قلبم یخ بسته انگار! بخاری تا آخر زیاده و شبانه روز داره می سوزه، ولی نمی تونه گرمم کنه.
سعی کردم آروم بگیرم و گفتم: - یه چای نبات شاید بتونه گرما رو بهت برگردونه...
- چای نباتم، چای نباتای قدیم! دیگه ازونم تیره... دکتر که رفتم گفت توی این یخ بندون، فقط یه چی می تونه حالتو جا بیاره.
کنجکاو پرسیدم: - چی؟ اصلا توی این ماه، همه ی شهرا آتیشه! تو کجایی که میگی برف همه ی جاده ها رو بسته؟ توی این وقت سال، از هوای کدوم شهر حرف می زنی؟
نفس کشیدی، این بار صدای تو داشت می لرزید. - هوای زمین و نمی گم، از هوای دلم می گم...
توی دلم قربون صدقه ی دلت شدم...
آروم گفتم: - چی شده که هواش برفی شده؟ کجایی که آسمونش دلگیره؟
- گفتم که همینجام...
- همینجا یعنی کجا..؟
- یعنی همینجا، پایین پنجره ی اتاقت...
لال شدم... با عجز به پنجره نگاه کردم. جرئت نمی کردم برم سمتش. از آخرین باری که از پشت این پنجره می دیدمت، خیلی می گذشت. اما با این حال انگار که خون توی پاهام دویده بودن، سمت پنجره پرواز کردم و پرده رو زدم کنار،
برای یه لحظه نفسم تو سینه حبس شد..
ادامه دارد:)
- بله..؟
-
آخییی راحت شدم نوشتمش:///
-
این ده روز که درست حسابی نیومدم انجمن انگاری دوباره تازه متولد شدم و برگشتم به تنظیمات کارخانه/:
-
ramses kabir درسی زیاد داری؟
اگ داری لایک کنم@zahra-zahraii
زیاد که نه ولی شاید 100 تا بشن://
صد تاشم اکثرا بالای 4یا5 تا لایک خوردن://
میشه همت هم به خرج داد بازش کرد://
ولی کسی نی لایک کنه:||