-
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاستپرسید زان میانه یکی کودکی یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاستآن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاستنزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیده ی من و خون دل شماستما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناستآن پارسا که ده خَرَد و مُلک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیّت خورد، گداستبر قطره ی سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاستپروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آن چنان کسی که نرنجد ز حرف راستپروین اعتصامی
-
-
لحظه های سکوتم پر هیاهوترین
دقایق زندگیم هستند
مملو از انچه
میخواهم بگویم و نمیگویم ...
-
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند/چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس/توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری/کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
حافظ -
برای بعضی از دردها نه میتوان گریه کرد
نه میتوان فریاد زد
برای بعضی دردها
فقط میتوان نگاه کرد
لبخند زد و بی صدا شکست... -
این پست پاک شده!
-
زندگی چون جمله هایی بود بی پایان
سربهای داغ
نقطه ای در انتهای سطرهایی مختصر بودند
قلبها با قلبها نا آشنایی داشت
دستها با دستها
بیگانه تر بودند
در شب طولانی سنگین
کورمالان گرچه یاران در سفر بودند
سخت از هم بی خبر بودند
از دورویی های بی پروا
وز نگاه سرد گستاخانه بی شرم این و آن
آن و این در آتش عصیان و خشمی شعله ور بودند
نی امیدی بود
نه نویدی بود
نه به
سر شوری
نه در دل اشتیاقی بود
و لبان رازداران
در خطر بودند
دلهره
اندوه
نشئه مرفین ذلت ب ...#حمید مصدق
-
گوشه تاگوشه ی صحراتوبخواب ونهراس
شیرهاخاطرشان هست که آهوی منی -
Sobhan.1999 در شعردانه گفته است:
برای بعضی از دردها نه میتوان گریه کرد
نه میتوان فریاد زد
برای بعضی دردها
فقط میتوان نگاه کرد
لبخند زد و بی صدا شکست... -
ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ،
ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ،
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﻧﻔﺴﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ،
ﻳﺎ ﻧﻔﺴﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﺗﻮ !؟
ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ،
ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﻔﺲ ﻣﻴﮑﺸﻢ ،
ﻳﺎ ﻧﻔﺲ ﻣﻴﮑﺸﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ !؟
ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻢ ،
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻦ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮﺳﺖ ،
ﻳﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮ ، ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻦ ؟!
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ : ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ …
ﻟﺤﻈﻪ ،
ﻟﺤﻈﻪ ،
ﻟﺤﻈﻪ ﻱ
ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺳﺎﺯﺩ ،
ﻭﻋﺸﻘﺖ …
ﺫﺭﻩ ،
ﺫﺭﻩ ،
ﺫﺭﻩ ﻱ
ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ !… -
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایق ات را بشکن! روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست
-
hosainmahmoudi در شعردانه گفته است:
دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!قشنگ بود....
-
این پست پاک شده!