-
باران که شدى مپرس ، اين خانه کيست
سقف حرم و مسجد و ميخانه يکيستباران که شدى، پياله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پيمانه يکيستباران! تو که از پيش خدا مى آیی !
توضيح بده عاقل و فرزانه يکيستبر درگه او چونکه بيفتند به خاک
شير و شتر و پلنگ و پروانه يکيستبا سوره ى دل، اگر خدا را خواندى
حمد و فلق و نعره ى مستانه يکيستاز قدرت حق، هر چه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و مورانه يکيستگر درک کنى، خودت خدا را بينى
درکش نکنى، کعبه و بتخانه يکيست
مولانا -
هر پرستویِ قشنگ
روبرویِ گُلِ سُرخ
می تراود خود را ،
تا که پرواز کند
با دل انگیزترین خاطره ها !
یا در اقلیمِ وجود
قدمی بردارد ،
چون گدایان با شاه
حاصلِ نابّ ترین آهنگ اند ! -
تو شنیدی که دلم گفت: بمان ایست نرو...؟
بخدا وقت خداحافظیت نیست نرو...نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست،
گوش کن نبض دلم زمزمه اش چیست نرو...صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو،
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو،تو اگر کوچ کنی بغض دلم میشکند،
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو،بخدا وقت خداحافظیت نیست نرو...
-
“من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهي که بلغزد بر من
من خودم بودم و يک حس غريب
که به صد عشق و هوس مي ارزيدمن خودم بودم دستي که صداقت ميکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسيدمن خودم بودم هر پنجره اي
که به سرسبزترين نقطه بودن وا بود
و خدا ميداند بي کسي از ته دلبستگي ام پيدا بودمن نه عاشق بودم
و نه دلداده به گيسوي بلند
و نه آلوده به افکار پليد
من به دنبال نگاهي بودم
که مرا از پس ديوانگي ام ميفهميدآرزويم اين بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چيره به شفافي صبح
به خودم مي گفتم
تا دم پنجره ها راهي نيستمن نمي دانستم
که چه جرمي دارد
دستهايي که تهي ست
و چرا بوي تعفن دارد
گل پيري که به گلخانه نرستروزگاريست غريب
تازگي مي گويند
که چه عيبي دارد
که سگي چاق رود لاي برنجمن چه خوشبين بودم
همه اش رويا بود
و خدا مي داند
سادگي از ته دلبستگي ام پيدا بود” -
ماری کوری در شعردانه گفته است:
آمـدی، آمـــدنت حـالِ مرا ریخت به هم ...
یک نگاهت، همه فلسفه را ریخت به هم
آمـدی و دلِ مـن سخــت در این اندیشــه؛
آن همه منطق و قانون چرا ریخت به هم؟؟؟من یکم تحریف کنمش :
رفتی و رفتنت مرا ریخت بهم
دور شدنت , ابهتم ریخت بهم
رفتی و دل من سخت در این اندیشه
آن همه غرور و منیت چرا ریخت بهم؟ -
-
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
استادشهریار -
-
-
-
-
آنکه میگفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین... -
شهریارا همه کًس دم زند از یاری ما,
لیک ما آنچه ندیدیم زٍ کًس یاری بود"