-
اخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم -
sheydadb37 در شعردانه گفته است:
اخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانمآخر چه کند با دل من علم پزشکی
که عاشق شدم و شرط عروس است ،پزشکی
-
ms96sad96 در شعردانه گفته است:
sheydadb37 در شعردانه گفته است:
اخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانمآخر چه کند با دل من علم پزشکی
که عاشق شدم و شرط عروس است ،پزشکی
مشکل پدرزن بیشعوره
-
گردش پرگار ما را حلقه مويي بس است
مرکز سرگشتگي ها خال دلجويي بس است
نيست با آيينه روي حرف ما چون طوطيان
باعث گفتار ما چشم سخنگويي بس است
بند آهن بر سبکروحان گراني مي کند
گردن باريک ما را حلقه مويي بس است
سر به صحرا مي دهد شوريدگان را ناله اي
يک جهان آهوي وحشت ديده را هويي بس است
مطلب آزادگان دست از دو عالم شستن است
همچو سرو از گلستان ما را لب جويي بس است -
نشستم روی ساحل، حال دریا را نمیدانم!
من این پایینم و قانون بالا را نمیدانم !
چرا اینقدر مردم از حقایق رویگردانند؟!
دلیل این همه انکار وحاشا را نمیدانم!
تمام قصههای عاشقانه آخرش تلخ است!
دلیل وضع این قانون دنیا را نمیدانم!
نپرس از من که: «در آینده تصمیمت چه خواهد شد»؟
کهمن برنامه های صبح فردا را نمیدانم!
همیشه ترس از روز مبادا داشتم، اما،-
کماکان معنی «روز مبادا» را نمیدانم!
توتا دیروز میگفتی که: «بی تو زود میمیرم»
-ولی این حرف دیروز است؛ حالا را نمیدانم-
برای چندمین بار است ترکم میکنی، اما-
گمانم بیش از این راه «مدارا» را نمیدانم!
نمیدانم که این شعر از کجا در خاطرم مانده:
یکی اینجا دلش تنگ است! آنجا را نمیدانم!
چرا اینقدر آدم های تنها زود میمیرند؟!
دلیل مرگ آدم های تنها را نمیدانم!
همیشه شعرهایم چیزهایی از تو میدانند ؛
که من- با آنکه شاعر هستم- آنها را نمیدانم!
اصغر عظیمی