-
تو
آن شعري كه من،
جايي نميخوانم!محمد_علي_بهمني
-
یا رب مباد کز پا، جانان من بیفتد
درد و بلای او ، کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا، درمان من بیفتد
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
" استاد شهریار "
-
@dr-f-sh در
شعردانه
گفته است:
یا رب مباد کز پا، جانان من بیفتد
درد و بلای او ، کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا، درمان من بیفتد
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
" استاد شهریار "
بیگ لایک
-
-
این پست پاک شده!
-
عجبــــ وفـــايـــي دآرد اين دلتنگــــي...!
تنهـــــاش که ميـــذآريـــي ميــري تو جمـــع و کلّي ميگـــي و ميخنــــدي...
بعد کـــه از همه جـــدآ شدي از کـُنـــج تآريکـــي ميآد بيرون
مي ايستـــه بغـــل دستــتــــ ... دســتـــ گرمشـــو ميذاره رو شونتــــ
بر ميگـــرده در گوشــتـــ ميگـــه:
خـــوبــي رفيـــق؟؟!!بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ ...
-
تا رهنورد وادي سودا نمي شوي
اخترشناس آبله پا نمي شويتا برنخيزي از سر اين تيره خاکدان
سرو رياض عالم بالا نمي شويتا چون حباب تخت نسازي ز تاج خويش
بي چشم زخم واصل دريا نمي شويتا همچو غنچه تنگ نگيري به خويشتن
از جنبش نسيم چو گل وا نمي شويتا بر محک ترا نزند سنگ کودکان
در مصر عشق قابل سودا نمي شويتا خارخار عشق نپيچد ترا به هم
چون گردباد مرحله پيما نمي شويصبح اميد خنده شادي نمي کند
تا نااميد از همه دنيا نمي شويدر ميوه تو تا رگ خامي به جاي هست
در کام روزگار گوارا نمي شويصائب به گرد خود نکني تا سفر چو چرخ
سر تا به پاي ديده بينا نمي شوي -
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
-
درون توست، اگر خلوتی و انجمنی است
برون زِ خویش
کجا میروی؟
جهان خالی استبیدل دهلوی
پ . ن : عیدتون هم مبارک آلایی های عزیز
-
امام علی :هنگامی که از چیزی میترسی،خود را در ان بیفکن،
زیرا گاهی ترسیدن از چیزی ،از خود ان سخت تر است. (خیلی بهش اعتقاد دارم ) -
باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم ازلب جوی
دور میگشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی, پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا
شاعر:گلچین گیلانی