-
سايه شدم، و صدا كردم:
كو مرز پريدن ها، ديدن ها؟ كو اوج «نه من» ، دره «او» ؟و ندا آمد: لب بسته بپو.
مرغي رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت.
و ندا آمد: بر تو گوارا باد، تنهايي تنها باد!
دستم در كوه سحر «او»مي چيد، «او» مي چيد.
و ندا آمد: و هجومي از خورشيد.
از صخره شدم بالا. در هر گام، دنيايي تنهاتر، زيباتر.
و ندا آمد: بالاتر، بالاتر!
آوازي از ره دور: جنگل ها مي خوانند؟
و ندا آمد: خلوت ها مي آيند.
و شياري ز هراس.
و ندا آمد: يادي بود، پيدا شد، پهنه چه زيبا شد!
« او» آمد، پرده ز هم وا بايد، درها هم.
و ندا آمد: پرها هم.#سهراب سپهری
-
درکوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن الوده ی یوسف ندریده -
-
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند
با رنگهای تـازه مــرا آشنا کندپاییز میرسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچـــه جا کنداو میرسد که از پس نه ماه انتظار
راز ِ درخت باغچـــه را برملا کنداو قول داده است که امسال از سفر
اندوههــای تازه بیــارد ، خـدا کنداو میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قـول داده است بـه قــولش وفا کندپاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جــز این کــه روز و شب بنشیند دعا کندشاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کندتقویـم خواست از تو بگیرد بهـــار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کندخش خش ... ، صدای پای خزان است،
یک نفر در را بـــه روی حضــرت پاییــــز وا کند... -
باز آی و
دلِ تنگِ مرا
مونسِ جان باش ...#حضرت_حافظ
-
کودکیام را دوست داشتم
روزهایی که به جای دلم
سرِ زانوهایم زخم بود ...! -
جرعه به جرعه میدهم
شعر به نوش دلبرمدل که نکرد اثر به او
شـعر کند مگر اثر#حافظ
-
اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار می خواهد مگر؟وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار می خواهد مگر؟عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می شویم
اشتباه ناگهان تکرار می خواهد مگر؟من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچم دار می خواهد مگر؟با زبان بی زبانی بارها گفتی برو
من که دارم می روم ؛ اصرار می خواهد مگر؟روح سرگردان من هر جا بخواهد می رود
خانه دیوانگان دیوار می خواهد مگر؟ -
چون سنگها ٬ صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دستِ مرا که ساقه سبز نوازش است
با برگهای مرده هماغوش می کنی
گمراه تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیت که مرا نوش می کنی
تو دره بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟
#فروغ فرخزاد