-
نوشتهشده در ۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
باز آی و
دلِ تنگِ مرا
مونسِ جان باش ...#حضرت_حافظ
-
نوشتهشده در ۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کودکیام را دوست داشتم
روزهایی که به جای دلم
سرِ زانوهایم زخم بود ...! -
نوشتهشده در ۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۷:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جرعه به جرعه میدهم
شعر به نوش دلبرمدل که نکرد اثر به او
شـعر کند مگر اثر#حافظ
-
نوشتهشده در ۴ مهر ۱۳۹۷، ۲۰:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
گاه می پرسند از من عاشقش هستی هنوز؟
بی تفاوت بودنم را گریه می ریزد به هم -
دیروز پریشانی خود را به تو گفتم
امروز پریشان تر از آنم که توان گفت
"علایی آشتیانی" -
باد آسايش گيتي نزند بر دل ريش
صبح صادق ندمد تا شب يلدا نرود
"سعدي" -
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز
"حمید مصدّق" -
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۷:۱۱ آخرین ویرایش توسط بنده ی خدا انجام شده
اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار می خواهد مگر؟وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار می خواهد مگر؟عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می شویم
اشتباه ناگهان تکرار می خواهد مگر؟من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچم دار می خواهد مگر؟با زبان بی زبانی بارها گفتی برو
من که دارم می روم ؛ اصرار می خواهد مگر؟روح سرگردان من هر جا بخواهد می رود
خانه دیوانگان دیوار می خواهد مگر؟ -
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۷:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چون سنگها ٬ صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دستِ مرا که ساقه سبز نوازش است
با برگهای مرده هماغوش می کنی
گمراه تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیت که مرا نوش می کنی
تو دره بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟
#فروغ فرخزاد
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۷:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من صبورم اما
به خدا دست خودم نيست اگر مي رنجم
يا اگر شادي زيباي تو را
به غم غربت چشمان خودم ميبندم
من صبورم اما
چه قدَر با همه ي عاشقي ام محزونم
و به ياد همه ي خاطره هاي گل سرخ
مثل يك شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بي دليل از قفس كهنه ي شب مي ترسم
بي دليل از همه ي تيرگي رنگ غروب
و چراغي كه تو را از شب متروك دلم دور كند
من صبورم اما
آه ، اين بغض گرانصبر چه مي داند چيست...
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۷:۳۶ آخرین ویرایش توسط بنده ی خدا انجام شده
مجنون اگر چه چندیست،
دست از جنون کشیده!
لطفا به او بگویید:
لیلا ادامه دارد...
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۷:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پادشاه فصلها پاییز
آسمانش را گرفته تنگ در آغوشابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بیبرگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانی است
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعله زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ لبخندی نمیروید
باغ بیبرگی
که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای
اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۸:۱۸ آخرین ویرایش توسط مبیناااااا انجام شده
%(#db3c14)[بعد از این همه سال ]
%(#db3c14)[باز هم روی تو را دیدم و قلبم لرزید]
%(#db3c14)[حس غمگینی بود]
%(#db3c14)[حس لیوان ترک خورده که پر می شود از چایی داغ] -
@milad91
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هیچ نرفت و نرود ،
از دلِ من صورت او ...حضرت مولانا
-
نوشتهشده در ۵ مهر ۱۳۹۷، ۱۴:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بیم آنست دمادم که برآرم فریاد
صبر پیدا و جگر خوردن پنهان تا چند؟!
#سعدی