-
باز آی و
دلِ تنگِ مرا
مونسِ جان باش ...#حضرت_حافظ
-
کودکیام را دوست داشتم
روزهایی که به جای دلم
سرِ زانوهایم زخم بود ...! -
جرعه به جرعه میدهم
شعر به نوش دلبرمدل که نکرد اثر به او
شـعر کند مگر اثر#حافظ
-
اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار می خواهد مگر؟وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار می خواهد مگر؟عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می شویم
اشتباه ناگهان تکرار می خواهد مگر؟من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچم دار می خواهد مگر؟با زبان بی زبانی بارها گفتی برو
من که دارم می روم ؛ اصرار می خواهد مگر؟روح سرگردان من هر جا بخواهد می رود
خانه دیوانگان دیوار می خواهد مگر؟ -
چون سنگها ٬ صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دستِ مرا که ساقه سبز نوازش است
با برگهای مرده هماغوش می کنی
گمراه تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیت که مرا نوش می کنی
تو دره بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟
#فروغ فرخزاد
-
من صبورم اما
به خدا دست خودم نيست اگر مي رنجم
يا اگر شادي زيباي تو را
به غم غربت چشمان خودم ميبندم
من صبورم اما
چه قدَر با همه ي عاشقي ام محزونم
و به ياد همه ي خاطره هاي گل سرخ
مثل يك شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بي دليل از قفس كهنه ي شب مي ترسم
بي دليل از همه ي تيرگي رنگ غروب
و چراغي كه تو را از شب متروك دلم دور كند
من صبورم اما
آه ، اين بغض گرانصبر چه مي داند چيست...
-
مجنون اگر چه چندیست،
دست از جنون کشیده!
لطفا به او بگویید:
لیلا ادامه دارد...
-
پادشاه فصلها پاییز
آسمانش را گرفته تنگ در آغوشابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بیبرگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانی است
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعله زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ لبخندی نمیروید
باغ بیبرگی
که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای
اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
-
%(#db3c14)[بعد از این همه سال ]
%(#db3c14)[باز هم روی تو را دیدم و قلبم لرزید]
%(#db3c14)[حس غمگینی بود]
%(#db3c14)[حس لیوان ترک خورده که پر می شود از چایی داغ] -
بیم آنست دمادم که برآرم فریاد
صبر پیدا و جگر خوردن پنهان تا چند؟!
#سعدی