-
آری...
اما،
شب
حافظه دارد،
هر آنچه را
که فراموش کرده ایم
به یادمان می آورد -
من و تو دیر زمانی است که خوب می دانیم
چشمه آرزو های من و تو جاری است
ابرهای دلمان پربارند
کوه های ذهن و اندیشه ما پا برجا
دشت های دلمان سبز و پر از چلچله ها
روز ما گرم و شب از قصه دیرین لبریز
من و تو می دانیم
زندگی در گذر است
همچو آواز قناری در باغ
من و تو می دانیم
زندگی آوازی است که به جان ها جاری است
زندگی نغمه سازی است که در دست نوازشگر ما است
زندگی لبخندی است که نشسته به لبان من و تو
زندگی یک رویا است که تو امروز به آن می نگری
زندگی یک بازی است که تو هر لحظه به آن می خندی
زندگی خواب خوش کودک احساس من است
-
سايه ها،
زير درختان، در غروب سبز می گريند.
شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر،
و آسمان،
چون من، غبار آلود دلگیری.
باد، بوي خاکِ بارانخورده می آرد.
سبزه ها در راهگذار شب پريشانند.
آه، اكنون بر كدامين دشت می بارد؟
باغ، حسرتناکِ بارانی ست،
چون دل من
در هوای گريهٔ سيری•
-
بر سر قايقش انديشه كنان قايق بان
دائماً ميزند از رنج سفر بر سر دريا فرياد:
اگرم كشمكش موج سوي ساحل راهي ميداد.سخت طوفان زده روي درياست
نا شكيباست به دل قايق بان
شب پر از حادثه. دهشت افزاست.بر سر ساحل هم ليكن انديشه كنان قايق بان
نا شكيباتر بر ميشود از او فرياد:
كاش بازم ره بر خطه ي درياي گران ميافتاد!*بر سر قايقش
نیما یوشیج -
گيسوی شب ،
در حياطِ خانه پريشان بود
و من
در حوض بیقراریها
ماه را ديدم
كه چگونه دلتنگی در استخوانش
حل میشد ...!
19.35 -
لذت وَصل نداند مگر آن سوختهای
که پَس از دوری بسیآر به یاری برسد- امیر خسرو دهلوی