-
نه چراغ چشم گرگی پیر
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
زیر بارانی که ساعتهاست میبارد
در شب دیوانهٔ غمگین
که چو دشت او هم دل افسردهای دارد
در شب دیوانهٔ غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی
نه چراغ چشم گرگی پیر#مهدی_اخوان_ثالث
#شعر -
@naviddd-danaa چه بسی قلمتان متفاوت از دگران است و تایپی شبیه نامه های اداری زین پس نکته یتان را مورد توجه قرار میدهم ممنون از توجهتان
پ ن:اسپم نگردد
%(#0030a8)[تار و پود هستیم بر باد رفت]
%(#0b3bb5)[اما نرفت]
%(#194ccc)[عاشقیها از دلم]
%(#2655cc)[دیوانگیها]
%(#3461d1)[از سرم...]- رهی معیری
-
-
@naviddd-danaa یا شیخ اینان را در تو دلی باز گوی که اینجا اسپم میگردد و کاری بس ناشایست است ملتفت به بحثتان بودم در بافتن توجه و عنایت کامل را لحاظ فرمایید زین پس
پ ن:اسپم نگردد
من از زمانی که قلب خود را گم کرده است میترسم
من از تصویر بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت میترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
و فکر میکنم...
و فکر میکنم...
و فکر میکنم...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود.- فروغ فرخزاد