-
ما در این انبار گندم می کنیم *گندم جمع آمده گم می کنیم
می نیندیشیم آخر ما به هوش *کین خلل در گندمست از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست *وز فنش انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفع شر موش کن *و انگهان درجمع گندم کوش کن
گرنه موشی دزد در انبار ماست *گندم اعمال چل ساله کجاست
ریزه ریزه صدق هر روزه چرا*جمع می ناید در این انبار ما
حضرت_مولانا -
%(#40c3f7)[روزها فکر من این است و همه شب سخنم]
%(#40c3f7)[که چرا غافل از احوال دل خویشتنم]
%(#40c3f7)[از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود]
%(#40c3f7)[به کجا میروم آخر ننمایی وطنم...]
%(#f700a9)[.]
%(#f700a9)[.]
%(#f700a9)[#مولانا] -
%(#ff00f2)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ]
%(#ff00f2)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ]
%(#ff00f2)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!]
%(#ff0062)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ]
%(#ff0062)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻧﮑﺎﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ]
%(#ff0062)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭِ ﺍﻧﮑﺎﺭِﻫﻤﯿﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!]
%(#9500ff)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ]
%(#9500ff)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ]
%(#ff00f2)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﮐﻨﺎﺭِ ﺳﻮﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!]
%(#0095ff)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ]
%(#0095ff)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ]
%(#00ff22)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!]
%(#00ff22)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ میﺗﺮﺳﻢ]
%(#ff0000)[ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯِ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ]
%(#ff0000)[ﻭﺍﺳﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭِ ﺍﻧﮑﺎﺭِ ﺩﻝِ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ …!]
%(#0400ff)[.]
%(#0400ff)[.]
%(#0400ff)[.]%(#ffa600)[#فروغ -فرخزاد]
-
از تهی سرشار
جویبار لحظهها جاری ست
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را میشناسم من
زندگی را دوست میدارم
مرگ را دشمن
وای، اما با که باید گفت این؟ من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن
جویبار لحظهها جاریمهدی اخوان ثالث
-
-
گزارش
خدایا! پر از کینه شد سینه ام.
چو شب رنگ درد و دریغا گرفت،
دل پاک روتر ز آیینه ام.دلم دیگر آن شعله ی شاد نیست.
همه خشم و خون است و درد و دریغ.
سرایی درین شهرک آباد نیست
خدایا! زمین سرد و بی نور شد.
بی آزرم شد، عشق ازو دور شد.
کهن گور شد، مسخ شد، کور شد.مگر پشتِ این پرده ی آبگون،
تو ننشسته ای بر سریرِ سپهر،
به دست اندرت رشته ی چند و چون ؟شبی جبّه دیگر کن و پوستین
فرود آی از آن بارگاه بلند،
رها کرده ی خویشتن را ببین.زمین دیگر آن کودک پاک نیست.
پُر آلودگیهاست دامانِ وی،
که خاکش به سر ، گرچه جز خاک نیست.گزارشگران تو گویا دگر
زبانشان فسرده ست؛ یا روز و شب
دروغ و دروغ آورندت خبر.
کسی دیگر اینجا تو را بنده نیست.درین کهنه محرابِ تاریک ، بس
فریبنده هست و پرستنده نیست.علی رفت؛ زردشتِ فرمند خفت.
شبانِ تو گم گشت، و بودای پاک
رخ اندر شب نی روانا نهفت.نمانده ست جز «من» کسی بر زمین.
دگر ناکسانند و نامردمان؛
بلند آستان و پلید آستین.همه باغها پیر و پژمرده اند.
همه راهها مانده بی رهگذر.
همه شمع و قندیلها مرده اند.تو گر مرده ای ، جانشین تو کیست؟
که پرسد؟ که جوید؟ که فرمان دهد؟
وگر زنده ای ، کاین پسندیده نیست.
مگر صخره های سپهر بلند،
-که بودند روزی به فرمان تو-
سر از امر و نهی تو پیچیده اند؟مگر مهر و توفان و آب، ای خدای!
دگر نیست در پنجه ی پیر تو؟
که گویی: بسوز، و بروب، و برآی.گذشت، آی پیر پریشان! بس است.
بمیران، که دونند، و کمتر ز دون؛
بسوزان، که پستند، و ز آن سویِ پست.یکی بشنو این نعره ی خشم را،
برای که بر پا نگه داشتی،
زمینی چنین بی حیا چشم را؟گر این بردباری برای «من» است؛
نخواهم «من» این صبر و سنگ تو را؛
نبینی که دیگر نه جای «من» است؟
ازین غرقه در ظلمت و گمرهی،
ازین گویِ سرگشته ی ناسپاس،
چه مانده ست؟ جز قرنهای تهی؟گران است این بار بر دوش «من»
گران است، کز پاسِ شرم و شرف،
بفرسود روح سیه پوش «من»خدایا! غم آلوده شد خانه ام.
پر از خشم و خون است و درد و
دریغ
دل خسته ی پیر دیوانه ام.تهران، مهرماه ۱۳۳۴
مهدی اخوان ثالث