-
او یک نگاه داشت
به صد چشم می نهاد
او یک ترانه داشت
به صد گوش می سرود
من صد ترانه خواندم و
نشنود هیچکس
من صد نگاه داشتم و
دیده ای نبود...
نصرت رحمانی -
گر عقل پشت حرف دل، اما نمیگذاشت تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست میشد گذشت... وسوسه اما نمیگذاشت این قدر اگر معطل پرسش نمیشدم شاید قطار عشق مرا جا نمیگذاشت دنیا مرا فروخت ولی کاش دستکم چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت شاید اگر تو نیز به دریا نمیزدی هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت گر عقل در جدال جنون، مرد جنگ بود ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین در خون مرا به حال خودم وا نمیگذاشت
فاضل نظری
-
شب است و غم گرفته چارسویم
بیا ای دوست، بنشین روبرویمبیا تا قصه ی غم را و شب را
اگر خوابت نمی آید بگویم ؛درخت خشک باری هم ندارد
نه تنها گل ، که خاری هم نداردبیا ای ابر، بر باغی بگرییم
که امید بهاری هم نداردمهدی اخوان ثالث
از کتاب دوزخ اما سرد
نشر زمستان -
@rahbar-80 البته این انگار یه ایراد داره
پیدا کردم میگم -
-
@rahbar-80
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
اینطوری وزنش درسته -
-
گزیدهای از شعر «مرداب»
عمر من دیگر چون مردابیست،
راکد و ساکت و آرام و خموش.
نه از او شعله کشد موج و شتاب.
نه در او نعره زند خشم و خروش.گاهگه شاید یک ماهی پیر
مانده و خسته در او بگریزد.
وز خرامیدنِ پیرانهٔ خویش
موجکی خرد و خفیف انگیزد.گاهگه شاید مرغابیها
خسته از روز بر او خیمه زنند؛
شبی آنجا گذرانند و سحر
سر و تن شسته و پرواز کنند.ورنه مرداب چه دیدهست به عمر
غیر شام سیه و صبحِ سپید؟
روز دیگر ز پس روز دگر،
همچنان بی ثمر و پوچ و پلید؟مَه کند در پسِ نیزار غروب،
صبح روید ز دل بحرِ خموش.
همه این است و جز این چیزی نیست
عمر بی حادثهٔ بی جر و جوش....
تهران
#مهدی_اخوان_ثالث
کتاب #زمستان