-
چطور موسیقی بزاذم
-
دی میشدو گفتم صنما عهد به جای ار
گفتا غلطی خواجه دراین عهد وفا نیست -
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست
گره بگشاد از ابروی و بر دل های یاران زد -
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
*جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است -
من از عقرب نمیترسم ولی از سوسک میترسم
رتیل بی مروت از پس دیوار می اید -
شال قرمز سر نکن من را هوایی تر نکن
گاوها بارنگ قرمز زود قاطی میکنن
#حامد -
یارب مددی کن که به سامان برسیم
چون مزرعه تشنه به باران برسیم -
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر
#حامد عسکری
-
بی زحمت شمام یکم فعال باشین مام یاد بگیریم
-
ستاره فرهنگ و هنر شعر و ادب
yektanet.com
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۱
کد خبر: ۱۷۱۵۱
گلچین زیباترین اشعار حامد عسکری
اشعار حامد عسکری بیشتر در قالب های غزل و ترانه سروده شده و مضامین عاشقانه دارند. تعدادی از ترانه های او را خوانندگان مطرح خوانده اند.
حامد عسکری دهم خردادماه 1361 در شهر بم به دنیا آمد. او ترانه سرا و شاعر ساکن تهران است. عسکری در دانشگاه رفسنجان درس میخواند ولی زلزله بم و غم از دست دادن عزیزانش باعث شد به تهران مهاجرت نماید. این شاعر فارغ التحصیل لیسانس رشته حقوق قضایی از دانشگاه تهران شمال است و پیش از آن چند سال نیز در حوزه علمیه درس خوانده بود.کتابهای شعر «حال و حوایی از ترنج و بلوچ»، «خانمی که شما باشید»، «سرمهای»، «پری شب: دفتر ترانه» تاکنون از وی منتشر شده است. در مطلب حاضر تعدادی از زیباترین غزلیات و مشهورترین ترانههای حامد عسگری را بخوانید.
عکس نوشته غزل عاشقانه حامد عسکری
گلچین غزلیات حامد عسکری
گرمی لبخند از آواز بنان برداشته
چشم از فیروزههای اصفهان برداشته
حس معصوم نگاه غرق در اعجاز را
از دعاهای مفاتیح الجنان برداشته
بعدها هرکس بخواند نقلی از زیباییش
از غزلهای من آتش به جان برداشته
عشق مدتهاست این روح سراسر درد را
برده بر بام جنون و نردبان برداشته
فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد
جفت معصوم تو را از آشیان برداشته
بشکند دستش گلم هرکس تو را از من گرفت
کیسه باروت از ستارخان برداشته
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم با دلهای تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم
قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر
هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر
رفتهای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلختر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر
بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر
نهاده است به غبغب ترنج قالی کرمان
نشانده بر عسل لب انارهای بدخشان
نشسته است به تختی به تختی از گل و کاشی
سی و سه بافه رها کرده در شکوه سپاهان
سپرده روسریاش را به بادهای مخالف
به بادهای رها در شب کویر خراسان
دو دست داغ و نحیفم میان زلف پریشش
لوار شرجی قشم است در شمال شمیران
بر آن شدم که ببوسم عروس شعر خودم را
ببوسمش به خیال گلابگیری کاشان
غزل رسید به آخر، هنوز اول وصفم
همینقدر بنویسم فرشتهایست به قرآن
هرچه با تنهایی من آشناتر میشوی
دیرتر سرمیزنی و بیوفاتر میشوی
هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشانتر، تو هم بیاعتناتر میشوی
من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر میبالی و بالا بلاتر میشوی
مثل بیدی زلفها را ریختی بر شانهها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر میشوی
عشق قلیانیست با طعم خوش نعنا دو سیب
میکشی آزاد باشی، مبتلاتر میشوی
یا سراغ من میآیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا، تر میشوی
چون سرمه میوزی قدمت روی دیدههاست
لطف خط شکسته به شیب کشیدههاست
هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است
فرقی که بین دیده و بین شنیدههاست
موی تو نیست ریخته بر روی شانههات
هاشور شاعرانه شب بر سپیدههاست
من یک چنار پیرم و هر شاخهای ز من
دستی به التماس به سمت پریدههاست
از عشق او بترس غزل مجلسش نرو
امروز میهمانی یوسف ندیدههاست
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناریهای این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینی با النگویش
مضاعف میکند زیبایی اش را گوشوار آن سان
که در باغی درختی مهربان را آلبالویش
کسوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
اگر پیچ امین الدوله بودم میتوانستم
کمی از ساقههایم را ببندم دور بازویش
تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت میکند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر میماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
میروم حسرت دریای مرا دفن کنید
اهل دیروزم و فردای مرا دفن کنید
لحدم را بگذارید به روی لحدم
شال ابریشم لیلای مرا دفن کنید
ایل من مرده کسی نیست که چنگی بزند
وقت تنگ است بخارای مرا دفن کنید
-
هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شویهرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شویمن که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شویمثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی -
دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن
سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن
لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟
آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است:
پنجه بر خالی و در حسرت ماه... افتادن
با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است
سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن
من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل
قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن
عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد
سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن
حامد عسکری
-
باد می آید و از قافیه ها می گذرد
از غزل های من زخم نما می گذرد
باد یک آه بلند است که گاهی دم عصر
نرم می آید و از بغض خدا می گذرد
بوی آویشن کوهیست که می آید یا...
باد از خرمن موهای رها می گذرد؟
زنده رودیست پریشان وسط پیچ و خمش
شب جدا می گذرد... شعر جدا می گذرد
چند قرن است که یلدای من کهنه چنار
به غزلخوانی چشمان شما می گذرد
باد می آید و «رخساره برافروخته است»
شاید «از کوچه معشوقه ی ما می گذرد»
حامد عسکری
-
شمام یکم شعر بفرستین لطفاااا
-
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده استاو چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده استخاقانی
-
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میبایدز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میبایدمرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میبایدبهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میبایدشیخ بهایی
-
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بوداحمد شاملو