-
با هرچه عشق
نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود
راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست
که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو
می توان گشود
به یاد استاد امینی راد -
اهل نماز میشوم , جمله نیاز میشوم
سوی حجاز میشوم "باز مقابلم تویی"باده ناب میشوم , شعروکتاب میشوم
یکسره خواب میشوم"باز مقابلم تویی"همره موج میشوم , راهی اوج میشوم
فوج به فوج میشوم "باز مقابلم تویی"سایه ماه میشوم , در ته چاه میشوم
راهی راه میشوم "باز مقابلم تویی"توی رواق میشوم , کنج اتاق میشوم
بسته به طاق میشوم "باز مقابلم تویی"اینهمه مردمیشوم , مخزن درد میشوم
ساکت و سرد میشوم "باز مقابلم تویی"از همه دور میشوم ,نقطه کور میشوم
زنده به گور میشوم "باز مقابلم تویی"همدم خوار میشوم ,بی کس و یار میشوم
بر سر دار میشوم "باز مقابلم تویی""مولانا جان
-
در این درگه که گه گه کُه کَه و کَه کُه شود ناگه / مشو غَرَّه به امروزت که از فردا نِه ای آگه!
در این درگه ( درگاه = استعاره از دنیا ) که گه گه ( گاه گاه ) کُه کَه و کَه کُه شود ناگه ( ناگهان کوه کاه و کاه کوه می شود )
به خودت غره مشو ( مغرور مباش ) که از فردای خود نه ای آگه ( آگاه نیستی )! -
-نیست دراین شهرنگاری که دل ماببرد...
-بختم اریارشود رختش ازین جا ببرد...
#حافظ -
-صدای بی تفاوتم...نگاه سردم...
-من از سراب اسمونت توبه کردم... -
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ور نه این دنیا که ما دیدیم، خندیدن نداشت
صائب تبریزی -
خوش به حال انارها و انجیرها...
دلتنگ که میشوند، میترکند.
اخوان ثالث -
اسم اخوان ثالث میاد من از خود بیخود میشم
همه با حافظ عشق میکنن من با اخوان ثالث !یادم آمد هان
داشتم میگفتم : آن شب نیز
سورت سرمای دی بیداد ها می کرد
و چه سرمایی ، چه سرمایی
باد برف و سوز وحشتناک
لیک آخر سرپناهی یافتم جایی
گرچه بیرون تیره بود و سرد ، همچون ترس
قهوه خانه گرم و روشن بود ، همچون شرم
همگنان را خون گرمی بود
قهوه خانه گرم و روشن ، مرد نقال آتشین پیغام
راستی کانون گرمی بود
مرد نقال – آن صدایش گرم نایش گرم
آن سکوتش ساکت و گیرا
و دمش ، چونان حدیث آشنایش گرم
راه می رفت و سخن می گفت
چوبدستی منتشا مانند در دستش
مست شور و گرم گفتن بود
صحنه ی میدانک خود را تند و گاه آرام می پیمود
همگنان خاموش
گرد بر گردش ، به کردار صدف بر گرد مروارید، پای تا سر گوش
هفت خوان را زاد سرو مرو
یا به قولی "ماه سالار " آن گرامی مرد
آن هریوه ی خوب و پاک آیین – روایت کرد :خوان هشتم را
من روایت می کنم اکنون ... -
امروز
اگر کسی گرهای دارد
و تو راهش را میدانی سکوت نکن
اگر دستت به جایی میرسد کاری کن
معجزهی زندگی دیگران باش
بیشک فرد دیگری معجزه زندگی
تو خواهد بود -
اگر کسی را دیدید که از همه چیز
لذت می برد سخت نمیگیرد
می بخشد
می خندد
می خنداند
او نه بی مشکل است نه شیرین مغز !
او طوفان های هولناکی را پشت سر گذاشته و قدر داشته هایش را میداند. -
هیچ روزی واسه رفتن به دنبال آرزوهات دیر نیست
شایدتوآرزوهات رو فراموش کنی،
اما،آرزوهات هنوزم منتظرتن
حتی اگه هفتادسالت باشه
پس،برو سراغ آرزوها
و هدف هایی که به دست اوردنشون
منطقیه -
گاهی با دویدن برای
رسیدن به کسی،
نفسی برای ماندن در کنار او نخواهی داشت!!!
پس با کسی بمان،
که نصف راه را
به سمتت دویده باشد -
هر برنده اى، روزى طعم باختن را چشیده است.
هر قهرمانى روزى، نایب قهرمان بوده است.
تیر ما همیشه به هدف اصابت نمیکند.
گاهى همه ى تیرهایت به خطا مى رود،
اما این دلیل نمیشود که روزى تیرِتو به هدف نخورد -
زندگی بارش عشق است …
بر اندیشه ی ما
تابش دوست برای همه وقت
بودنش در همه حال …
زندگی خاطره ی امروز است … مانده در طاقچه ی فرداها …