-
-
نشسته سایه ای از آفــــــــــــتاب بر رویش
به روی شانهی طوفان رهاست گیسویش
ز دوردست، سواران دوباره میآیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش
کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا میآورَد بــــــویش
کسی بزرگتر از امــــــــــــتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش
نشسته است کنارش کسی که می گرید
کسی که دست گرفته به روی پـــــهلویش
هــــــزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست
که این غریب ، نهاده است سر به زانویش
کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است
کجای حادثــه افـــــــــتاده است بازویـــــــش
کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تـــیر به زیر کمـــــــان ابــــــــــــرویش
کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کـوه ز مـــاتم ســــــــــپید شد مویـش
عجب که کــــــــــوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش
طلوع می کند اکنون به روی نیزه سـری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
#فاضل_نظری -
%(#ff0000)[تا قیامت ز قیام تو قیامت برپاست]
%(#ff0000)[از قیام تو پیام تو عیان است هنوز]
%(#ff0000)[همه ماه است محرم ، همه جا کرب و بلاست]
%(#ff0000)[در جهان موج جهاد تو روان است هنوز . . .] -
میگویند تنهایی پوست آدم را کلفت میکند
میگویند عشق دل آدم را نازک میکند
میگویند درد آدم را پیر میکند ...
آدم ها خیلی چیزها میگویند
و من، امروز
کرگدن دلنازکی هستم که پیر شده است!مهدی مصدق
-
تا به کجا بروم که تو باشی
پیش از آن که به شب مبتلا شی
آمدم در پی تو که ورای مه نور خورشیدم تو باشی -
%(#3b58a1)[دلارام در بر دلارام جوی]
%(#3b58a1)[لب از تشنگی خشک بر طرف جوی]- سعدی
-
باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه
خانه ام کو ؟؟؟ خانه ات کو ؟؟؟ آن دل دیوانه ات کو ؟؟؟
روزهای کودکی کو ؟؟؟ فصل خوب سادگی کو ؟؟؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرینپس چه شد دیگر ؟ کجا رفت خاطرات خوب و رنگین ؟؟؟
در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هست ؟؟؟
کودک خوشحال دیروز
غرق در غم های امروز
یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر بادبــاز بــــاران بــاز بــــاران
می خورد بر بام خانه
بی ترانه
بی بهانه
شایدم گم کرده خانه ....
-
-
-
این پست پاک شده!
-
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند
راستی آنچه به یادت دادیم
پر زدن نیست که درجاست بخند
آدمک فصل خزان است بخند
ریزش برگ عیان است بخند
آنکه میگفت : دوستت دارم
شمع بزم دگران است بخند
نقش سیمای قشنگ رخ یار
نقشه ای نقش بر آب است بخند
قصه لیلی و مجنون همه اش
داستان است کتاب است بخند
درد هجران نگرانم چه کند با دل تو
نقد ما نیست دل پیر جوان است بخند
آنچه واداشت دو خطی بنویسم همه اش
شرح دلتنگی و درد دگران است بخند
آدمک نغمه آغاز نخوان
به خدا آخر دنیاست بخند