-
نوشتهشده در ۱۸ شهریور ۱۳۹۸، ۱۶:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جالب است
ثبت احوال همه چیز را
در شناسنامه ام نوشته
جز احوالم را ...!#حسین_پناهی
-
نوشتهشده در ۱۸ شهریور ۱۳۹۸، ۱۷:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد ...
-
با تو تقدیرم گره خورد..
به یه مشت اما و ای کاش...
بعد من مراقب اون... خنده های لعنتیت باش ...
بعد من فکر خودت باش... غصه رسم روزگاره...
ما چه باشیم چه نباشیم ....زندگی ادامه داره... -
نوشتهشده در ۱۹ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آمَدی،
قِصِه بِبافی
کِه مُوَجّه بِرَوی..
دَر نَزَن !
رَفتِه اَم اَز خویش
کَسی مَنزِل نیست..! -
نوشتهشده در ۲۰ شهریور ۱۳۹۸، ۲۰:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چقدر . . .!
دور از احساسم ایستاده ای!
آنجا که توُ ایستاده ای صدای من رو هم نمیشنوی؛
چه برسه به ناله ی دلتنگی...!!!#رضا_نصیری
-
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۲۱:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آدمی که نیمه اش نباشد
زبان انتظار را نمی فهمد
همه چیز برایش
یا دیر است یا دور..
امیر وجود -
نوشتهشده در ۲۲ شهریور ۱۳۹۸، ۲۰:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میگویند تنهایی پوست آدم را کلفت میکند
میگویند عشق دل آدم را نازک میکند
میگویند درد آدم را پیر میکند ...
آدم ها خیلی چیزها میگویند
و من، امروز
کرگدن دلنازکی هستم که پیر شده است!مهدی مصدق
-
نوشتهشده در ۲۲ شهریور ۱۳۹۸، ۲۱:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا به کجا بروم که تو باشی
پیش از آن که به شب مبتلا شی
آمدم در پی تو که ورای مه نور خورشیدم تو باشی -
نوشتهشده در ۲۳ شهریور ۱۳۹۸، ۱۶:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#3b58a1)[دلارام در بر دلارام جوی]
%(#3b58a1)[لب از تشنگی خشک بر طرف جوی]- سعدی
-
نوشتهشده در ۲۳ شهریور ۱۳۹۸، ۱۷:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه
خانه ام کو ؟؟؟ خانه ات کو ؟؟؟ آن دل دیوانه ات کو ؟؟؟
روزهای کودکی کو ؟؟؟ فصل خوب سادگی کو ؟؟؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرینپس چه شد دیگر ؟ کجا رفت خاطرات خوب و رنگین ؟؟؟
در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هست ؟؟؟
کودک خوشحال دیروز
غرق در غم های امروز
یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر بادبــاز بــــاران بــاز بــــاران
می خورد بر بام خانه
بی ترانه
بی بهانه
شایدم گم کرده خانه ....
-
نوشتهشده در ۲۴ شهریور ۱۳۹۸، ۱۹:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۶ شهریور ۱۳۹۸، ۱۵:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۳۹۸، ۸:۰۸ آخرین ویرایش توسط saraa.66 انجام شدهاین پست پاک شده!
-
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند
راستی آنچه به یادت دادیم
پر زدن نیست که درجاست بخند
آدمک فصل خزان است بخند
ریزش برگ عیان است بخند
آنکه میگفت : دوستت دارم
شمع بزم دگران است بخند
نقش سیمای قشنگ رخ یار
نقشه ای نقش بر آب است بخند
قصه لیلی و مجنون همه اش
داستان است کتاب است بخند
درد هجران نگرانم چه کند با دل تو
نقد ما نیست دل پیر جوان است بخند
آنچه واداشت دو خطی بنویسم همه اش
شرح دلتنگی و درد دگران است بخند
آدمک نغمه آغاز نخوان
به خدا آخر دنیاست بخند -
عاشقم...به جون جفتمون قسم...
عاشقم...میدونی خیلی بی کسم...
این دلم همیشه بی قرار توئه... -
نوشتهشده در ۲۹ شهریور ۱۳۹۸، ۱۶:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بگذر تابستان ،
بگذر ..
حال من با تو خوب نمی شود ؛
پاییز حال مرا خوب میشناسد ... -
نوشتهشده در ۲۹ شهریور ۱۳۹۸، ۱۶:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه می شود کرد
با تُنگ شکستهای که
دلش ماهی بخواهد ؟ -
بی همگان به سر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود
استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود
مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود
هرچه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود
رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ، دست به سر نمیشود ؟
توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود !نوشتهشده در ۲۹ شهریور ۱۳۹۸، ۱۶:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهدارد پاییز ميرسد؛
انار نیستم
که برسم به دستهای تو...
برگم؛
پر از اضطراب افتادن..! -
نوشتهشده در ۳۰ شهریور ۱۳۹۸، ۲۰:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
صدا کن مرا
صدای تو خوب است...
#سهراب سپهری -
نوشتهشده در ۳۰ شهریور ۱۳۹۸، ۲۰:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه ی این هرگز کشت- حمید مصدق